Friday, April 18, 2014

حرفهای چرند سعید حدادیان در باره فروغ فرخزاد



ببینید قاتلان فریدون فرخزاد که آنگونه فجیعانه توسط تروریست های جمهوری اسلامی  آنهم در خارج از کشور مثله شد به چه پیسی افتادن که مجبور میشوند با حرفهای چرندی که مرغ پخته را به خنده وا میدارد از فروغ فرخزاد حمایت کنند .


   آنها خوب میدانند که فروغ چه محبوبیتی در نزد مردم دارد و همین ترس آنها را مجبور کرده است که با تاکتیک فرار به جلو و  حمایت از او چهره اش را خدشه دار کنند و از قدر و مقامش بخصوص در نزد جوانان بکاهند .



 
سعید حدادیان به گزارش فارس در جمع بانوان شاعر انقلاب اسلامی گفت :  فروغ فرخزاد اوایلش چه شعرهایی داشت و بعدها چه شعرهایی گفت که رهبر جمهوری اسلامی درباره او می‌گوید که عاقبت به خیر شده است .  در زندگی قیصر که حتی یک نقطه خاکستری نیز ندارد می‌بینیم که او به فروغ می‌گوید خواهرم فروغ اما چه کسی به من و شمای شاعر سند داده است که آخر کارمان عاقبت به خیری باشد پس باید در شعر گفتن دقت کنید.
 اگر فروغ فرخزاد در دوران ما بود ما با بعضی از پلشتی‌ها در اشعار و زندگی‌اش مواجه نمی‌شدیم. خون شهدا او را با خون خود می‌برد چون انصاف داشت. انصاف آدم را عاقبت به خیر می‌کند. یک میلیون و 500 هزار لیتر خون پای یک آیه قرآن ریخته شده است و آن آیه این است و گمان نکنید کسانی که در راه خدا کشته شده‌اند مرده‌اند بلکه آنها زنده‌اند و نزد خدا روزی می‌گیرند. هنر مردان خدا شهادت است. آنها هنرشان را نشان دادند. فروغ راهی جز کافه‌ها نداشت و با نادر نادرپور می‌نشست اما امروز شرایط متفاوت است. قبرهای شهدا هنوز برای شما شاعران زنده است اما برای نسل‌های بعدی نیست. مادرهای شهدا هنوز بین شما هستند چه کسی می‌خواهد به جز شما بگوید که بین ما و خمینی چه گذشت. این مادران شهید که هنوز زنده‌اند بزرگترین شعرهای نیمایی روزگارند. بالاترین قصیده‌ها هستند. این‌ها شعرند. با آنها سخن بگویید تا ببینید چقدر مضمون در دل شما رشد می‌کند. آیا می‌توان دید که مادر شهیدی کباب شود و شما دنبال بازیگوشی‌های دخترانه خودتان باشید  .

 لخت شدم تا در آن هواي دل انگيز
پيكر خود را به آب چشمه بشويم
وسوسه مي ريخت بر دلم شب خاموش
تا غم دل را بگوش چشمه بگويم

 آب خنك بود و موج هاي درخشان
ناله كنان گرد من به شوق خزيدند
گوئي با دست هاي نرم و بلورين
جان و تنم را بسوي خويش كشيدند

 بادي از آن دورها وزيد و شتابان
دامني از گل بروي گيسوي من ريخت
عطر دلاويز و تند پونه وحشي
از نفس باد در مشام من آويخت

 چشم فرو بستم و خموش و سبك روح
تن به علف هاي نرم و تازه فشردم
همچو زني كاو غنوده در بر معشوق
يكسره خود را به دست چشمه سپردم

 روي دو ساقم لبان مرتعش آب
بوسه زن و بي قرار و تشنه و تبدار
ناگه در هم خزيد ... راضي و سرمست
جسم من و روح چشمه سار گنه كار

 
 
فروغ فرخزاد