Tuesday, December 18, 2018

قحطی بزرگ ۱۲۹۶–۱۲۹۸ - The Great Famine & Genocide in Iran: 1917-1919


امت فلک زده و بدبخت مملکت اسلامی ایران با ذهن و فکری مسموم آنقدر در غم از دست دادن چند امام عرب در کربلا و نجف غرق شده اند که وقت آن را ندارند تا در باره کشتار میلیونها هموطن خود اندیشه کنند.

روی عکس کلیک کنید






در ۱۴ فوریه ۱۹۱۸ ، دکتر ساموئل جردن، رئیس کالج آمریکا در تلگرافی چنین می‌نویسد: «مردم، مردار حیوانات را می‌خورند. زنان نوزادان خود را سر راه می‌گذارند».


ژنرال دنسترویل دربارهٔ اقدام انگلیس در خرید غله در ایران می‌نویسد: «در اثر خریدهای ما قیمت غله بالاتر رفت و هر افزایش جزئی به معنای مرگ بسیاری از افراد بود» وی در تاریخ ۵ می ۱۹۱۸ (۱۴ اردیبهشت ۱۲۹۷) از همدان می‌نویسد: «قحطی در این‌جا اسفناک است… ما محصول را ۴۰ تومان می‌خریم و امیدواریم مقداری هم کمتر از این تهیه کنیم. هر روز بسیاری می‌میرند و بسیاری نیز در حال کمک‌رسانی مرده‌اند. اکنون که برف‌ها آب شده و بهار آغاز شده‌است، مردم می‌روند بیرون و مثل گاو در مراتع می‌چرند». بسیاری از این مردم نگون‌بخت در حال چریدن در مراتع مرده‌اند.



 بنا به‌ نظر«پرفسور شوکو اوکازاکی» شرق‌شناس ژاپنی که در مقاله‌ای به‌موضوع قحطی بزرگ سال 1288 در ایران پرداخته است: «عامل اصلی قحطی سال 1288 بروز دو خشکسالی پی در پی بود، اما این بلا به هیچ وجه کاملاً نتیجه بلهوسی طبیعت نبود... بخش بزرگی از مسئولیت این رویداد ناگوار را می‌توان واقع بینانه، متوجه مقامات بالا، ملاکان، سوداگران غله و برخی روحانی نمایان که دست‌اندرکار احتکار و سوء‌استفاده از اوضاع به نفع خود بودند، شناخت.»


 پت والش در مورد اینکه گفته می‌شود احتکار باعث مرگ و میر شده‌است می‌نویسد:
رفتار انگلیسی‌ها نسبت به ایرانیان در حال گرسنگی به‌طور غیرمعمولی شبیه همان کاری است که پنجاه سال قبل تر نسبت به ایرلندی‌ها انجام دادند. انگلیسی‌ها این‌طور تبلیغ کردند که ایرانیان و مخصوصاّ گروه‌های مقاومت ایرانی مقصر قحطی هستند. همان‌ها هستند که غذا را احتکار می‌کنند. وقتی انگلیسی‌ها شروع به راهسازی کردند این‌طور وانمود کردند که امدادرسانی بر اساس بخشندگی انگلیسی‌ها بنا شده و ایرانی‌ها شکرگزار نیستند




 مجله وزین 40 چراغ - میرزا خلیل خان ثقفی(اعلم الدوله)» طبیب دربار سلطنتی :

«در گذر تقی خان یکی دکان شیر برنج فروشی بود که حالا شاید هم باشد. در روی بسط یک مجمعه بزرگ شیر برنج بود که تقریبا ثلثی از آن فروخته شده بود و یک کاسه شیره با بشقاب های خالی و چند عدد قاشق نیز بر روی بساط گذاشته بودند. من از وسط کوچه رو به بالا حرکت می کردم و نزدیک بود به محاذات داکان برسم که ناگهان در طرف مقابلم چشمم به دختری افتاد که در کنار دیوار ایستاده بود و چشم به من دوخته بود. دفعتا نگاهش از سوی من برگشت و به بساط شیر برنج فروشی افتاد. آن دختر شش؛ هفت سال بیشتر نداشت. لباس ها و چادر نمازش پاره پاره بود و چشمان و ابروانش سیاه و با وجود آن اندام لاغر و چهره زرد که تقریبا به رنگ کاه درآمد بود بسیار خوشگل و زیبا بود. همین که نگاهش به شیر برنج فروشی افتاد لرزش شدیدی در تمام اندامش پدیدار گشت و دست های خود را به حال التماس به جانب من و دکان شیر برنج فروشی که هر دو در یک امتداد قرار گرفته بودیم دراز کرد و خواست اشاره کنان چیزی بگوید اما قوت و طاقتش تمام شد و در حالی که صدای نامفهومی شبیه به ناله از سینه اش بیرون می آمد به روی زمین افتاد و ضعف کرد. من فورا به صاحب دکان دستور دادم که یک بشقاب شیر برنج که رویش شیره هم ریخته بود آورد و چند قاشقی به آن دختر خوراندیم.پس از اینکه اندکی حالش به جا آمد و توانست حرف بزند گفت: دیگر نمی خورم. باقی این شیربرنج را بدهید ببرم برای مادرم تا او بخورد و مثل پدرم از گرسنگی نمیرد».


«در سالی که به سال دم پختکی مشهور بود. وضع مالی دولت بسیار بد بود بطوریکه حقوق کارمندان به دشواری پرداخت می شد. در چنین شرایط ناگواری، نخست، قحط سالی شد و نرخ غلات روز به روز فزونی یافت تا جائیکه بسیاری از خانواده های تهی دست ناگزیر از(اکل میته) و مردار خواری شدند ولی در چنین احوالی برخی از خیر خواهان مالدار به تکاپو افتاده برای سد جوع بینوایان در سر چهارراهها دیگ های بزرگ "دم پختک" (دم پختک را از بلغور گندم می پختند) بر روی اجاق ها کار گذاشته بودند و به هر مستمندی در روز مقدار کمی دم پختک می دادند.»1
1-ناصر نجمی، تهران در گذر زمان، تهران، انتشارات گوتنبرگ، 1377، ص 100.



رعد در ۲۸ ژانویه درباره اوضاع قم می‌نویسد: «اوضاع شهر قم از نظر مواد غذایی اسفبار است. طی هفته گذشته، بیش از ۵۰ نفر بر اثر گرسنگی و سرما جان باخته‌اند و تعدادی از آنها هنوز دفن نشده‌اند. برخی از مردم برای غذایشان تنها خون گوسفند در دسترس دارند». 



در ماه آوریل 1918، فرانسیس وایت دبیر سفارت آمریکا از بغداد به تهران سفر می کند. وایت وضع گرسنگی را چنین تشریح می کند:
در سرتاسر جاده ها کودکان لخت دیده می شوند که فقط پوست و استخوان اند. قطر ساقهایشان بیش از سه اینچ نیست و صورتشان مانند پیرمردان و پیرزنان هشتاد ساله تکیده و چروکیده است. همه جا کمبود دیده می شود و مردم ناگزیرند علف و یونجه بخورند و حتی دانه ها را از سرگین سطح جاده جمع می کنند تا نان درست کنند. در همدان چندین مورد دیده شد که گوشت انسان می خورند و دیدن صحنه درگیری کودکان و سگها بر سر جسد و یا بدست آوردن زباله هایی که به خیابان ها ریخته می شود عجیب نیست.


احمد کسروی میگوید در سال ۱۳۳۶ قمری (۱۲۹۷ شمسی) جنگ جهانی در میان بود و گرانی نیز پیش آمد و میتوان گفت یک سوم مردم از میان رفتند و در آن سال در تبریز آشکارا می‌دیدم که توانگران دست بینوایان نمی‌گرفتند و وقتی خویشان و همسایگانشان از گرسنگی می‌مردند پروا نمی‌داشتند و مردگان از بی کفنی روی زمین می‌ماندند.



عبدالله مستوفی در کتاب «شرح زندگانی من» درباره قحطی سال 1288 نوشته است: «از یکی دو سال پیش، کم بارانی شروع و گرانی و تنگی خواربار خودنمایی می‌کرد ولی در زمستان سال 1287 هیچ باران نبارید و مایه‌های سنواتی هم تمام شده بود. قیمت نان که در اوایل سال 1287 بیش از یک من شش- هفت شاهی نبود، به مرور ترقی کرده و در این وقت به یک من یک قران رسید... در زمستان سال 1288 قیمت نان به یک من پنج قران که پانزده- شانزده برابر قیمت عادی آن بود رسید... در زمستان این سال برف و باران بی‌حسابی آمد و همین بارندگی زیاد در پاره‌ای از جاها راهبندان کرد و بیشتر مایه تلف نفوس شد. در بهار هم مرض حصبه و محرقه (وبا) خیلی از مردم را، اعم از بی‌چیز و منعم، به دیار فنا فرستاد. این اول دفعه‌ای بود که ناصرالدین شاه در سلطنت خود با چنین پیشامدی مواجه شده و سبب شده است که در آتیه از تکرار نظیر آن جلوگیری کند.»



شیراز در قحطی بزرگ
میروشنیکف درباره خسارات و ویرانی‌های ایران در جنگ جهانی اول می‌نویسد: جنگ جهانی اول برای مردم ایران بداقبالی‌ها و مشقات بی‌شماری به همراه آورد. مناطق وسیعی در اثر جنگ تخریب شده، دهها هزار ایرانی دچار قحطی شدند یا پس از بیماری مردند، بسیاری زندگی خود را در اثر عملیات نظامی از دست دادند و یا خسارت دیدند.



بنا به‌ نظر«پرفسور شوکو اوکازاکی» شرق‌شناس ژاپنی که در مقاله‌ای به‌موضوع قحطی بزرگ سال 1288 در ایران پرداخته است: «عامل اصلی قحطی سال 1288 بروز دو خشکسالی پی در پی بود، اما این بلا به هیچ وجه کاملاً نتیجه بلهوسی طبیعت نبود... بخش بزرگی از مسئولیت این رویداد ناگوار را می‌توان واقع بینانه، متوجه مقامات بالا، ملاکان، سوداگران غله و برخی روحانی نمایان که دست‌اندرکار احتکار و سوء‌استفاده از اوضاع به نفع خود بودند، شناخت.»
«...حکومت مرکزی و حکام ولایات و نواحی که تدبیر و اقدام مؤثری برای اصلاح وضع در کار نیاوردند، در این بلیه سزاوار نکوهش‌اند. به سخن دیگر، حرص و بی‌کفایتی دولتمردان به همان اندازه مسبب گرسنگی و رنج مردم بود که خشکسالی و بخل طبیعت...» تصور همدستی تمام این عوامل چیزی نخواهد بود جز قربانی شدن مردم از زنان و مردان و کودکان که به‌دلیل گرسنگی و نبودن غذا مجبور به خوردن برگ درختان و گوشت حیوانات مرده و حتی یکدیگر شده‌اند.

تیتر روزنامه ایران در 30 شهریور 1296 خورشیدی:«نبود غله دارد در سراسر ایران قحطی به‌وجود می‌آورد. تاثیر کم‌بود غله به‌ویژه در کاشان مشهود است و هیچ ترفندی نمی‌تواند اوضاع را بهتر کند.»
 
تیتر روزنامه رعد 21 دی 1296 خورشیدی:«به گزارش نظمیه، هفته‌ي گذشته 51 نفر در اثر گرسنگی و سرما در خیابان‌های تهران جان باخته‌اند...»

پیر کفتار استعمار
سربازان انگلیس در ایران
 
بخشی از متن تلگراف شولر دبیر امدادرسانی آمریکا در ایران به تاریخ 25 اسفند 1296 خورشیدی:«اندوه اسفبار ادامه دارد. صدها تن رو به مرگ هستند و حدود بیست‌هزار نفر در تهران اطعام می‌شوند اما دامنه اقدامات امدادی شامل مشهد، همدان، قزوین، کرمانشاه، لرستان و سلطان‌آباد نیز می‌شود.»
 

«درست در زمانی که مردم ایران به دلیل قحطی نابود می‌شدند، ارتش بریتانیا مشغول خرید مقادیر عظیمی غله و مواد غذایی از بازار ایران بود و با این کار خود، هم افزایش شدید قیمت مواد غذایی را سبب می‌شد و هم، مردم ایران را از این مواد محروم می‌کرد.»

کتاب دانش، خانواده و جمعیت تالیف عبدالمجید نعمت‌الهی

یک کودک مهاجر لهستانی در دوران قحطی بزرگ در ایران
*********************************
 ایران و مردم آن در طول تاریخ بارها طعم خشکسالی‌ها و قحطی‌هایی را که در پی آن گرسنگی، شیوع بیماری‌های فراگیر و مرگ و میر داشته است چشیده‌ و با آن دست و پنجه نرم کرده‌اند. عوامل طبیعی از جمله اقلیم ویژه ایران، کمبود منابع آب و بارندگی، همچنین خشکسالی‌های متناوب در داخل فلات ایران از جمله دلایل بروز قحطی‌های بزرگ در ایران محسوب می‌شوند.
در کنار آنچه که طبیعت برای سرزمین ایران رقم ‌زده است، عوامل فرهنگی و اجتماعی بویژه شرایط سیاسی نیز به‌عنوان عواملی که در شروع، تشدید و تداوم قحطی نقش داشته‌اند نیز مورد توجه است. در روزگار قدیم با توجه به شیوه سنتی کشاورزی ایران، چند سال بی‌بارانی و کم بارانی منجر به بروز فاجعه خشکسالی و در پی آن قحطی در کشور می‌شده است.
عوامل بروز قحطی
در میان خشکسالی‌ها و قحطی‌های ایران که تاریخ آنها را به ثبت رسانده، قحطی که معروف به قحطی سال 1288 هجری قمری / 1249 هجری شمسی است. با توجه به وجود اسناد و مدارک برجای مانده از آن دوران که از هولناکی آن روایت کرده‌ است، بسیار مورد توجه مورخین و پژوهشگران قرار گرفته‌ است. قحطی بزرگی که حدود 150 سال پیش همزمان با سلطنت ناصرالدین شاه قاجار به سراغ ایران آمده و باعث مرگ و میر و هلاک شدن تعداد بسیاری از مردم در شهرهای مختلف ایران شد.
عبدالله مستوفی در کتاب «شرح زندگانی من» درباره قحطی سال 1288 نوشته است: «از یکی دو سال پیش، کم بارانی شروع و گرانی و تنگی خواربار خودنمایی می‌کرد ولی در زمستان سال 1287 هیچ باران نبارید و مایه‌های سنواتی هم تمام شده بود. قیمت نان که در اوایل سال 1287 بیش از یک من شش- هفت شاهی نبود، به مرور ترقی کرده و در این وقت به یک من یک قران رسید... در زمستان سال 1288 قیمت نان به یک من پنج قران که پانزده- شانزده برابر قیمت عادی آن بود رسید... در زمستان این سال برف و باران بی‌حسابی آمد و همین بارندگی زیاد در پاره‌ای از جاها راهبندان کرد و بیشتر مایه تلف نفوس شد. در بهار هم مرض حصبه و محرقه (وبا) خیلی از مردم را، اعم از بی‌چیز و منعم، به دیار فنا فرستاد. این اول دفعه‌ای بود که ناصرالدین شاه در سلطنت خود با چنین پیشامدی مواجه شده و سبب شده است که در آتیه از تکرار نظیر آن جلوگیری کند.»
خشکسالی و در پی آن قحطی، گرسنگی و بیماری‌های واگیردار مسائلی هستند که در پی خشم طبیعت به سراغ انسان آمده و او را به مرگ می‌رساند. اما آنچه در این میان نقش بسزایی دارد و می‌تواند سنگینی این اتفاق را از جان مردم بردارد حکومت است و کسانی که به هر شکلی مسئولیتی در جامعه دارند و حتی اگر منصفانه‌تر بنگریم رفتار صحیح خود مردم با این وقایع طبیعی است. اما متأسفانه همیشه تاریخ نشان داده است حکومت‌ها و مسئولان و حتی خود مردم در این شرایط با رفتارهایی نادرست به دلایل مختلف، تأثیری برعکس داشته و وضع را بدتر کرده‌اند. بی‌تدبیری، بداخلاقی، ترس و طمع، احتکار، دخالت و سوءاستفاده کشورهای خارجی و سایر موارد دیگر، عامل اصلی شدت گرفتن این سختی‌ها و ثبت روزهای تلخ در تاریخ ایران شده‌اند.


 
بنا به‌ نظر«پرفسور شوکو اوکازاکی» شرق‌شناس ژاپنی که در مقاله‌ای به‌موضوع قحطی بزرگ سال 1288 در ایران پرداخته است: «عامل اصلی قحطی سال 1288 بروز دو خشکسالی پی در پی بود، اما این بلا به هیچ وجه کاملاً نتیجه بلهوسی طبیعت نبود... بخش بزرگی از مسئولیت این رویداد ناگوار را می‌توان واقع بینانه، متوجه مقامات بالا، ملاکان، سوداگران غله و برخی روحانی نمایان که دست‌اندرکار احتکار و سوء‌استفاده از اوضاع به نفع خود بودند، شناخت.»
اوکازاکی معتقد است: «...حکومت مرکزی و حکام ولایات و نواحی که تدبیر و اقدام مؤثری برای اصلاح وضع در کار نیاوردند، در این بلیه سزاوار نکوهش‌اند. به سخن دیگر، حرص و بی‌کفایتی دولتمردان به همان اندازه مسبب گرسنگی و رنج مردم بود که خشکسالی و بخل طبیعت...» تصور همدستی تمام این عوامل چیزی نخواهد بود جز قربانی شدن مردم از زنان و مردان و کودکان که به‌دلیل گرسنگی و نبودن غذا مجبور به خوردن برگ درختان و گوشت حیوانات مرده و حتی یکدیگر شده‌اند.
سفر در اوج قحطی
در این روزها که مردم ایران در رنج قحطی و اثرات پی آن هر روز قربانی می‌شدند، ناصرالدین شاه مردم قحطی‌زده ایران را رها کرده و به قصد زیارت عتبات راهی عراق می‌شود. آن‌ طور که ذکر شده زمان حرکت وی روز بیستم جمادی‌الثانی سال 1277 بود. شاه در راه بازگشت از عتبات وقتی به قم می‌رسد دستور داد که از غله دیوان تدارک نان کرده تا پنجاه روز هزار نفر فقرا را اطعام کنند. این مسأله نشان از آن دارد که ناصرالدین شاه بی‌خبر از گرسنگی و هلاک شدن مردم نبوده، همان‌طور که بی‌خبر از حضور فقرا آن هم به تعداد چهار هزار نفر در اطراف ارگ سلطنتی نبوده است. در آن زمان و با رفتن شاه به کربلا تصنیفی عامیانه در میان مردم شهرت پیدا کرده بود:«شاه کج کلا، رفته کربلا، گشته بی‌بلا، نون شده گرون، یک من یک قرون، ما شدیم اسیر، از دست وزیر!»
افزایش قیمت تا کمبود نان
در مقاله‌ای که در« فصلنامه گنجینه اسناد» با عنوان «قحطی و گرانی در سال 1288-1287 هجری قمری» منتشر شده، نویسنده با بررسی اسناد مربوط به دوره قاجار آورده است که در تابستان 1288 قیمت گندم در تهران به خرواری 5/5 تومان، در بوشهر به خرواری 7/5 تومان، در مشهد و کرمانشاه به خرواری 7 تومان رسید. در اصفهان قیمت نان سه برابر شد، در حالی که قیمت متوسط گندم در سال پیش از آن خرواری 3/5 تومان بود. در زمستان 1288 قیمت‌ها چندین برابر شده و در بعضی نقاط به 20 تا 50 تومان رسید. در کاشان که در وضع عادی بیشتر گندم سالانه خود را از شهرهای دیگر وارد می‌کرد وضع بسیار دشوار بود. در این شهر قیمت گندم به خرواری 10 تومان یعنی بیش از 20 برابر قیمت عادی رسید.
با تداوم این امر بتدریج قدرت خرید از مردم سلب می‌شود. کمبود آرد در نانوایی‌ها نیز باعث شد که پخت نان از سه نوبت به یک نوبت برسد و سرانجام هم نانوایی‌ها تعطیل شود. تعطیل شدن نانوایی‌ها مردم را در تنگنای بیشتری قرار داده و سر به شورش برمی‌دارند و دامنه این تشنج‌ها به اغلب شهرهای ایران کشیده می‌شود. در این میان شهرهایی مانند یزد، کرمان، کاشان، اصفهان و خراسان وضعیت بدتری داشتند. در مشهد از هر صد خانوار هشتاد خانوار آن محروم و متفرق شده‌اند.
فرار از قحطی
درادامه این مقاله آمده است: «در نتیجه این قحطی، در یزد بیست هزار نفر از بین رفته و سی هزار نفر متفرق شدند. در تهران نیز وضع به همین منوال بوده است. اجساد در گوشه و کنار خیابان مانند سنگ و کلوخ افتاده بودند. کثرت مردگان و انباشته شدن آنها در گذرگاه‌ها، عدم امکان دفن، نبود بهداشت، شیوع وبا را سبب شده تا جایی که بعضی از شهرها دست کم تا یک سوم جمعیت خود را در این فاجعه مضاعف از دست دادند. قحطی سبب تفرقه و مهاجرت عده زیادی از مردم هم شد. مهاجران بیشتر از نقاط جنوبی به نقاط شمالی که وضع بهتری داشتند رفتند و بعضی از آنها حتی به روسیه عزیمت کردند.»
روزنامه ایران در دوازدهم شعبان 1288 در اوج قحطی بزرگ، از ورود دستجات بزرگی از مردم به پایتخت خبر می‌دهد:«بواسطه 3 خشکسالی سنواتی، فقرا و ضعفای اطراف ممالک، تاب و توان زیستن در اوطان خود ندیده و به دربار معدلت مدارهمایون روی آورده‌اند».
مهاجرت به گیلان و از آنجا به روسیه در سال 1288 رقم بزرگ تری از جابه‌جایی جمعیت را نشان می‌دهد. در اسناد وزارت خارجه انگلستان مورخه 18دسامبر 1871 آمده است:«سیل انبوه مهاجران از ولایات جنوبی به سوی گیلان که وضع خواربار در آنجا نسبتاً خوب بود، از حدود ماه مه 1871 به راه افتاد، تا ماه نوامبر حدود 20 تا 30هزار مهاجر به این ولایت که جمعیت اصلی‌اش صد هزار نفر بود، سرازیر شده است. شماری از مهاجران راهشان را به شمال ادامه دادند و با گذشتن از مرز به روسیه رفتند».
کمبود شدید غله و بالا رفتن قیمت آن عواقب شومی را به‌دنبال داشت، کسانی که نان نداشتند حتی از گوشت حیوانات مرده و حرام گوشت استفاده کرده و برای زنده ماندن آن را می‌خوردند. از طرفی با پیش آمدن قحطی و مرگ و میر و تفرقه رعایا، کشاورزان به سختی لطمه دیدند و تأثیر بدی بر اقتصاد مملکت به جا گذاشت. بسیاری از زارعان املاک مزروعی خود را به جای پرداخت مالیات از دست دادند یا به‌ دلیل نداشتن امکان پرداخت مالیات، منتقل کردند. از بین رفتن مراتع سبب تلف شدن گله و دام بسیاری از دامداران و ایلات بیابانگرد شد که سرمایه اصلی آنها را دام تشکیل می‌داد.
قحطی میزان مصرف کالا را نیز کاهش داده و سبب رکود بازار شد. تعداد زیادی از کسبه و فروشندگان کالاهای مصرفی به علت کسادی بازار ورشکست شدند و وسایل زندگی خود را برای به دست آوردن غذایی ناچیز فروختند. نبود وسایل ارتباطی و حمل و نقل و از بین رفتن حیوانات بارکش که می‌توانستند کمک مؤثری برای جابه‌جایی غله و خواربار از شهر ی به شهر دیگر باشند، به این فاجعه کمک کرد. احتکار و قبضه کردن بازار به وسیله بعضی از مقام‌های دولتی، عوامل متنفذ و حاکمان بزرگ و سودجو که از هر فرصتی برای پر کردن جیب خود استفاده کرده و در ظاهر با احتکار مبارزه می‌کردند از عوامل مهم در این قحطی به شمار می‌رفت.
در میان این قحطی دردناک و گرسنگی و قربانی شدن مردم، صدور گندم در سال 1288 توسط یک تجارخانه انگلیسی در بوشهر حکایت از ناتوانی دولت برای مقابله جدی با این بحران را دارد. از بررسی اسناد مربوط به قحطی در مجموعه بیوتات چنین برمی‌آید که زمینه اصلی این فاجعه انسانی، غیر از وجود خشکسالی‌های متوالی، بی‌کفایتی و سودجویی سردمداران وقت، خروج بی‌رویه گندم از کشور و عدم تصمیم‌گیری‌های مناسب و به‌ موقع مقامات مسئول بوده که تلفاتی بسیار سنگین بر جا گذاشته است.
فاجعه انسانی
«هنری رنخستینسون» دیپلمات و شرق‌شناس انگلیسی در سال ۱۸۵۰میلادی جمعیت ایران را ده میلیون نفر تخمین‌زده است، اما به گفته «جورج کرزن» دیگر سیاستمدار انگلیسی، در ۱۸۷۳میلادی در اثر بلای وبا و قحطی، جمعیت ایران به شش میلیون نفر کاهش یافته است. شهرهای اصفهان، یزد و مشهد دست کم یک سوم جمعیت خود را از دست دادند. همچنین برآورد شده است که تعداد خانوار ایل قشقایی از ۶۰هزار خانوار به ۱۲ هزار خانوار کاهش پیدا کرده که گویای ابعاد فاجعه است.
افزایش بی‌رویه قیمت‌ها موجب اعتراض و حتی ایجاد شورش‌هایی در اصفهان، بوشهر، قزوین و سایر شهرها شد. شدت قحطی به حدی رسید که مردم به خوردن علف، گوشت حیوانات بارکش، سگ، گربه، موش و حتی مردار و فضولات حیوانی روی آوردند. در بعضی نقاط آدم‌خواری، بچه دزدی و قتل کودکان نیز شایع شد. به حدی که در شهر قم هیچ کس جرأت نمی‌کرد تنها به خیابان‌ها برود و در بیرون شهر قم اراذل، زنان در جست‌و‌جوی غذا را به بهانه اینکه می‌خواهند به آنان غذا بدهند فریب می‌دادند، به قتل می‌رساندند و از گوشت آنها استفاده می‌کردند.
در آن زمان یک نویسنده محلی اهل قم به‌نام «میرزا علی اکبر فیض» رساله‌ای با نام «وقایع سال قحط در یک هزار و دویست و هشتاد و هشت» نوشته است. با استناد به متن اصلی رساله فیض و چندین پیوست و تحلیل، کتاب دیگری توسط «جان گرنی» با عنوان«قم در قحطی بزرگ1288» تألیف شده است.
در گزیده‌ای از این کتاب درباره شایعاتی که پیرامون قحطی و اتفاقات آن از آدم‌خواری گرفته تا پاره‌ای اغراق‌گویی‌ها که در رساله فیض آمده، توضیح داده شده است: «... فیض نیز مانند هرکس دیگری نسبت به شایعات پخش شده خوش باور بود و بدون شک از وحشت و هراسی که شهر را فراگرفته بود، آگاهی داشت، ولی آن مطالب را به عمد جهت فریب دادن ننوشته یا خود این رویدادها را سرهم نکرده است، بلکه فقط چیزهایی را که از دیگران شنیده بود، نقل می‌کند. برخی دلایل قوی است ولی بیشتر آنها اگر تخیلی نباشند، حدسی است. احتمالاً پاره‌ای اغراق گویی در تعدد آدمخواری، مقدار گوشت انسانی ذخیره یا مخفی شده یا کباب شده در منقل زیر کرسی، وجود داشت...»
در میان اسنادی که از آن دوره باقی مانده است، یادداشتی از یک بازرگان اهل جنوب خراسان به‌نام «حاج عباسعلی خراشادی» که برای ثبت و ضبط حساب و کتاب تجارتی خود یادداشت برمی‌داشته نیز جالب است، این تاجر از آن روزها این‌طور نوشته است: «واضح بوده باشد که در سنه 1287 باران در کل ایران و ترکستان و خراسان نشد، تا چهار یوم تابه نه روز و بعد دو باران پی در پی شده به ده روز و دیگر باران در کل بلاد نشد و کم کم نرخ ترقی کرد تا نوروز جدید که در همه بلاد یکسان شد. در ولایت خراسان چنان ترقی شد که در ولایت تربت گوشت میته را خوردند، مانند سگ و در محال تربت جوانی را کشتند و گوشت آن را خوردند و راه‌ها سد شد که کسی از خوف جوع عبور نمی‌کرد و در راه شهر قائن دو نفر را جهت دومن آرد کشتند و در بلاد بیرجند هر روز تا پنج نفر از گرسنگی می‌مردند...»
دکتر احمد کتابی از پژوهشگران دیگر این حوزه درباره قحطی سال 1288 در مقاله‌ای تحت همین موضوع نوشته است: «فاجعه عظیم قحطی عمومی سال 1288 ه.ق / 1249 ه.ش، به تحقیق، هولناک‌ترین و مرگ‌بارترین رویداد در طول دو قرن اخیر و حتی در دوران بعد از حمله مغول است. مهابت و مخافت (ترس) این واقعه و آثار همه ‌جانبه و بسیار عمیق آن بر حیات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، وفرهنگی این سرزمین به اندازه‌ای بود که مردم ایران تا چندین نسل از یادآوری خاطرات یا شنیده‌های دهشتناک آن دوران بر خود می‌لرزیدند. در تأیید این مدعا کافی است خاطرنشان شود مطابق برآورد «گاد گیلبر» جمعیت‌شناس و مورخ معروف، مجموع تلفات ناشی از این قحطی
به 1/5 میلیون نفر بالغ شد. عظمت این فاجعه هنگامی بیشتر آشکار می‌شود که توجه کنیم جمعیت کل ایران در آن زمان رقمی بین 9 تا 10 میلیون نفر بوده است. همچنین، به موجب تخمین «اولیور سنت جان» سیاح انگلیسی، شهرهای اصفهان، یزد و مشهد، در قحطی مزبور، دست کم یک سوم نفوس خود را بر اثر مرگ و میر ناشی از گرسنگی یا مهاجرت از دست دادند.»
ماجرای هولناک خشکسالی‌ها و قحطی‌ها در ایران که بارها مردم این سرزمین شاهد آن بودند در سال 1288 برای همیشه پایان نیافت. چرا که هنوز چند دهه از این روزهای سخت نگذشته و مردم وحشت آنهمه گرسنگی و مرگ و میر و بیماری را فراموش نکرده بودند که فرزندانشان در آخرین روزهای سلسله قاجار و زمان حکومت احمدشاه، آخرین پادشاه این خاندان، شاهد قحطی بزرگ دیگری شدند که در تاریخ، معروف به «قحطی بزرگ و نسل‌کشی در ایران» است. سال‌هایی که با آغاز جنگ جهانی اول و تعرض کشورهای بریتانیا و روسیه به ایران، این سرزمین لبریز از رنج و دردی شد که تا به امروز هم آتش آن روزها در برگ‌های تاریخ شعله‌ور و جان سوز است.
از: زهره شریفی، پژوهشگر تاریخ 

منبع: روزنامه ایران، 3 اسفند 96



************************************************

نگاهی به قحطی بزرگ سال ۱۲۹۶ در خاطرات قهرمان میرزا سالور، عین‌السلطان


سرپوش زمان 

- دکتر ﻣﺤﻤﺪﻗﻠﻲ ﻣﺠﺪ در کتاب «قحطی بزرگ» دلیل مهم قحطی و مرگ و میر ایرانیان طی جنگ جهانی اول را حضور نیروهای انگلیسی در ایران و کمبود غله دانسته است. جلد هفتم از کتاب ده جلدی خاطرات قهرمان میرزا سالور(عین‌السلطنه) دربرگیرنده وقایع سه سال و نیم از سخت‌ترین ایام ایران در روزگار پادشاهی احمدشاه است. این دوره از ۲۷ مهر ۱۲۹۶ ه.ش آغاز می‌شود و تا ۸ فروردین ۱۲۹۹ ادامه می‌یابد. در اینجا بخش‌هایی از خاطرات او که مرتبط با قحطی و مرگ و میر است را می‌خوانید:

در حقیقت مملکت ایران ویران و خراب نداشتن راه است و بس!
مملکت ما نه از حیث طبیعت راه دارد نه حیث صنعت. یک رودخانه که قابل راندن کرجی هم باشد ندارد. یک کانال با یک وجب خط آهن هم نیست. این برنج در ماورای بحر خزر فاسد بشود، پوسیده شود به ده فرسنگ با پنجاه فرسنگ آن سمت‌تر نمی‌شود حمل نمود. یا اگر حمل شود چندین مقابل قیمت کرایه برمی‌دارند، همین‌طور در جای دیگر غلات. یا باید در تمام مملکت وسیع ما همه‌چیز به حد اعلی خوب باشد تا در رفاه باشند یا اگر نباشد همیشه یک نصف گرسنه بمانند. در حقیقت مملکت ایران ویران و خراب نداشتن راه است و بس. تا آن ساخته نشود همیشه یک سمت گرفتار تنگی و عسرت و گرسنگی هستند، سمت دیگر از شدت فراوانی غله‌شان فاسد و خراب، گرفتار شپشه، به واسطه عدم فروش آن برای سایر امتعه و چیزها در عسرت و تنگی. شاید در سیستان غله الان خرواری دو تومان باشد اما در فارس به یکصد تومان. سیستانی از عدم فروش باید لخت و برهنه باشد فارسی برای یک تکه نان آه بکشد و جان بدهد.

بیماری – نبودن طبیب
عصر جمعه ۱۶ محرم، ۱۰ عقرب - دو روز است باران می‌آید. فی‌الجمله تسلی قلوب شد. من هیچ حال ندارم. گاهی تب دارم گاهی سرم به شدت درد می‌کند. تا حرکت می‌کنم چنان خسته می‌شوم که فورا باید بنشینم. از اندرون بلکه از اطاق بیرون نرفته‌ام. دوا هم آنچه برای ما می‌آورند، چه از طهران، چه از قزوین لدی الورود تمام است. من نمی‌دانم از آب و هوای اینجا است یا از بدخوراکی ما، یا از عدم معالجه قلع ماده مرض که روزی نیست در سال یا در بیرون یا در اندرون یا در هر دو مریض و مریضه یا هر دو نباشد. از ماه شوال که وارد شدیم چهار مرتبه ملکه ناخوش شده سه دفعه روشن، دو دفعه نزهت، یک دفعه زیورخانم، شش هفت مرتبه زبیده خاتون. حاجی بی‌بی هر پنج روز یک مرتبه پنج روز ناخوش است. فرهاد ندیدم چهار روز سالم باشد. محمد علی‌خان دایم نوبه کرده، سایر نوکرها هریک به نوبه خود یک دفعه دو دفعه. حالیه هم من و ملکه و روشنک و عباس و بهمن هر پنج نفر ناخوش هستیم. اقلا سالی یکصد تومان من قیمت دوا می‌دهم که نصف آن را رعایا می‌برند. مخفی نماناد که ادویه از دواجات ایرانی است. دواجات فرنگی آن از قبیل گنه‌گنه و نمک و آسپرین و فناستین که مورد استعمال آن را می‌دانم و اگر بنا باشد به تجویز طبیب دواهای جدید استعمال شود پانصد هم کافی نیست. فلوس یک من یک من وارد قلعه می‌شود و به فاصله قلیل تمام است. این ایام در تمام دهات ناخوش هست و گویا علت عمده خستگی و بدی هوا باشد. طبیب هم که وجود ندارد. اما در طهران در هر کوچه ده مطب دایر است.

آبله در ایران
۶ پسر بچه در این چند روزه در زوارک فوت کرده است. مرض آبله از سال قبل تا کنون الموت را ترک نکرده اینک در آتان طلوع کرده و چون جمعیت آنجا زیاد است خیلی بچه تلف می‌کند. اما بحمدلله به زوارک و این دهات مجاور من نیامد. آن هم به واسطه تلقیح بود که من چندین شیشه ماده آبله از طهران و «مجلس حفظ الصحه» خواسته همه را تلقیح نموده‌اند. اخیرا در مقاله دکتر امیر اعلم در روزنامه خواندم که در سال در ایران متجاوز از دویست هزار طفل به مرض آبله بدرود زندگانی می‌کند. به این ترتیب که صد هزار فورا تلف می‌شود، پنجاه هزار نفر کور و کر می‌شود، پنجاه هزار نفر مستعد امراض دیگر و به‌محض گرفتاری تلف می‌شوند. آمریکا پانزده هزار طبیب به فرونت اروپا می‌فرستد و ما در اغلب نقاط مملکتمان آبله‌کوب نداریم.

فوت سردار اسعد – قیمت اجناس
اما اخبارات که شنیدم. کابینه متزلزل است یا منفصل، یا حک و اصلاح می‌شود. سردار اسعد بختیاری مرحوم شده است. اوضاع نان و سایر ارزاق و امتعه در تمام ممالک ایران ناگوار [است] و دور نیست اسباب مشکلات و زحمات زیاد، بالاخره منجر به بلوا و شورش گردد. در رودبار میرهادی خرواری پنجاه و دو تومان نقدی گندم می‌فروشد. شهر قزوین گندم چهل تا چهل و پنج تومان است، جو سی تا سی و پنج تومان، برنج رسمی الموت و رودبار شصت تومان، مولایی هفتاد تومان، منات هفت شاهی الی دو عباسی. امتعه خارجه در نهایت گرانی، روزبه‌روز هم بالاتر می‌رود.

خشکی
هوا هیچ بارندگی نمی‌کند، زمین خشک مثل کبریت [است]. آنچه کاشته شده تشنه آنچه دیم‌زار است بلاذرع مانده و قصد مردم این است اگر بارندگی نکند تخم را حرام نکرده ابدا دیم‌زار کشت نکنند. از قزوین و آن صفحات هم خبر دارم. ابدا قطره‌ای باران نیامده. خداوند خودش ترحم کند. خیلی بد روزگاری شده است.

قصد آسمان
آسمان چه قصد و نیتی برای ایران دارد نمی‌دانم. اما رموزه (نشانه) خوشی نیست.

وفات بهمن
پنج‌شنبه ۲۰ شهر صفر ۱۳۳۶، چهاردهم قوس، ششم دسامبر ۱۹۱۷- کاش دست من می‌شکست و این شرح را با آن نمی‌نوشتم. در صفحه مقابل نوشتم بهمن عزیز نوبه کرد. این نوبه به یک نوبه غش در یک ساعت به ظهر روز دوشنبه ۲۶ محرم منجر شد. عصر حال آمد، سه‌شنبه و چهارشنبه و پنج‌شنبه گاهی اغما داشت، گاهی هوش بود. خدمه‌ای را با مال شهر فرستادیم طبیب بیاورد. روز جمعه باز غش کرد. شب شنبه دو ساعت از شب گذشته، خاک عالم را بر سر من کرد و از دنیا رفت. شبی گذشت که خداوند نصیب هیچ بنده خودش نکند.

حکایت نان
حکایت نان در طهران و سایر ولایات درد بی‌درمانی شده است.  همه‌چیز بالا رفته و روزبه‌روز می‌رود در شهر خروار رسمی شصت تومان شده. من مقداری حمل کردم قاطرهای خودم هم برد اما خرج قاطر بیش از قیمت کرایه معمولی شد. سیب‌زمینی از شهر آورده بود یک من هفت قران، سابق خرواری پنج تومان تا هفت و ده تومان بود. همه‌چیز بالا رفته و روزبه‌روز می‌رود. گندم پنجاه و پنجاه و پنج تومان است، جو چهل تومان.

ذکاء‌الملک وروسیه
ذکاء‌الملک و کمیسیونی که به روسیه عازم بود چون امورات آنجا را مغشوش‌تر از ایران دیدند، عجالتا موقوف شد. اما اوضاع ناگوار ایران با این پیش‌آمد خدایی از طرف روسیه هیچ پیشرفتی حاصل نشده است. انگلیس به کارهای راجع به روس هم دخالت می‌کند و امورات آن دولت را هم در این‌جا اداره می‌کند، بهتر از خودشان. پلیس جنوب تا اصفهان رسیده است. قشون روس همه‌جا هست. متصل صاحب‌منصبان انگلیسی برای پلیس جنوب می‌آیند. از همه گرفتاری‌ها بالاتر امر نان و قلت آذوقه و ارزاق است که در تمام ایران روزبه‌روز بر شدت و وسعت خود می‌افزاید. رحمت الهی هم قطع شد. در تمام شهرهای ایران از گرسنگی آدم تلف می‌شود و از هیچ ممری نمی‌توانند آذوقه برسانند. در خود طهران متصل آدم تلف می‌شود.

اوضاع ایران
حالا برویم سراغ روزنامه‌جات «رعد». گذشته از آنکه قسمت عمده مندرجات روزنامه حکایت نان و ارزاق مردم است که حقیقتا رقت‌انگیز است و انسان خیلی‌خیلی متألم می‌شود قطاع الطریقی هم بسیار می‌شود. همه‌جا در جاده‌ها سارقین مشغول چپاول و سرقت هستند. روس و انگلیس هم ما را به حال خود نمی‌گذارند. متصل انتریک (دسیسه) می‌کنند و با همه انقلاب و جنگ و دعوای روسیه باز هفتاد هزار قشون جدید او وارد ارومیه شده، دوازده هزار هم جدیدا وارد رشت. آنجا آنقدر شلوغ است که در جراید می‌خوانیم اینها از کجا آمدند، به فرمان که، به خرج که، به اطاعت که. پس همه زور آنها، همه قشون‌کشی آنها برای ما یک مشت عاجز مسکین است که از خود زوری نداریم. اهل ایران از گرسنگی متصل تلف می‌شوند باز آن وقت از آذوقه ما باید به مصرف آن پدرسوخته‌ها برسد.

انقلاب نان
شیخ پس از غم و غصه‌ها برای فوت بهمن نوشته بود به تحریک انگلیس‌ها انقلابی جهت نان در طهران روی داده مثل روسیه. انقلاب نان منجر به تغییر کابینه شد.

دردهای بی‌درمان ایران
دردهای بی‌درمان ایران زیاد است. این حکایت قحطی هم مزید علت شده، از هیچ نقطه هم نمی‌توانند تهیه روزی کنند. در تمام شهرهای ایران آدم از گرسنگی تلف می‌شود.

گفت‌وگو با میرزا علی‌اکبرخان قزوینی
گفتم قزوین را چطور گذاشتید و آمدید. گفت بسیار بد. اولا از دست روس‌ها که متصل دزدی، دغلی، هرزگی می‌کنند. ثانی قحطی، ثالثا نیامدن باران و برف. گندم شصت و پنج تومان، جو پنجاه الی پنجاه و پنج تومان، برنج هفتاد الی هشتاد تومان. گفتم از طهران چه تازه‌ای دارید. گفت کابینه هنوز معین نیست. گفتم مگر عین‌الدوله استعفا داد. گفت کهنه شده است، مدتی است. از آنجا هم مکتوب صحیح داشتم، فقط در شهر به آن عظمت سی باب دکان نانوایی باز است. ده دولتی، بیست دیگر به اختیار خود. قحط نان است و روزی اقلا یکصد نفر آدم از گرسنگی تلف می‌شود در معابر و روزبه‌روز هم در تزاید است (تحریر که اینجا رسید قاصدی از سالار با دو جعبه امانت و پاکت بزرگی که هشت گوشه آن لاک پهن دارد رسید و من رفتم سر آنها.)  سایر ولایات هم قحط و غلا، اغتشاش، دزدی، سرقت حکمفرماست. روس‌ها می‌گویند صلح می‌کنند، قشون آنها از اطراف می‌آیند و از قزوین به رشت می‌روند. در این بین ملا یوسف هم آمد. قهوه و سیگاری صرف شد. من به اتاق خواستم بروم او اجازه رفتن خواست. لکن من دعوت به ناهار کردم. او هم پشت‌سر من به اتاق آمد و دو به دو شدیم.

اولین مصیبت ایران
اولین مصیبت ایران حکایت گرسنگی امسال (۱۲۹۶ ه.ش) و بیم قحطی سال دیگرست که ترمیم‌پذیر نیست و به ید قدرت دیگری است که ده دوازده سال است عطف‌نظر از ما کرده. در همدان گندم خرواری به یکصد تومان رسیده است، جو نود تومان، برنج هیچ نیست و از قرار تلگرافات نصف اهالی تلف می‌شوند. در اصفهان هیچ نیست و بلوایی شده. در کرمان، یزد، خراسان، ولایات آذربایجان، خود طهران و توابع آن کار به غایت دشوار شده و روزبه‌روز بر قلت آذوقه افزوده می‌شود و از هیچ رهگذری امید فراوانی نیست.

تنزل نرخ‌ها
یک نمره از روزنامه «ستاره ایران» شخصی برای تقی فرستاده بود، قرائت کردم، ۱۵ ربیع الاول [۱۳۳۶ ه.ق] تاریخ آن بود. اولا تا آن تاریخ به اغلب بلکه تمام بلاد ایران باران و برف رحمت باریده اسباب امیدواری شده است و نرخ‌ها هم به‌واسطه این باران و برف تنزل کرده است. با وصف آن خودش نوشته که در غالب شهرها از گرسنگی آدم تلف می‌شود. از بیشتر جاها سخت‌تر و بدتر همدان است.

تخلیه بدون غارت
از طرف دولت ایران به سفارت برلن تلگرافا تاکید شده است که جزو شرایط متارکه جنگ در قسمت راجع به تخلیه ایران عبارت «بدون غارت» را نیز اضافه کنند.

غارت یهود متمول همدان
در همدان یک دسته از سالدات‌ها محله یهود را اول آتش زده و بعد غارت می‌کنند و یهود همدان خیلی متمول هستند. گویا خیلی مال برده باشند. جنرال باراتف می‌خواهد جلوگیری کند، ممکن نمی‌شود. بعد به آن دسته مطیع خود امر می‌کند ممانعت نمایند. کار به جنگ می‌کشد. بالاخره دسته غارتگر مخالف غلبه کرده تمام اموال را در اتومبیل‌ها و بارکش‌ها ریخته به‌سمت قزوین حرکت می‌کنند.

شلوغی و غارت در قزوین
در قزوین متصل به خانه‌ها رفته پول و اشیا مطالبه می‌کنند. به خانه محمد ارباب رفته بودند، چند نفر زن را مجروح می‌کنند. قرب شش هفت هزار تومان پول و جواهر برداشته، می‌روند. بیرون دروازه پست دولتی را سرقت کرده‌اند، خیلی کارها. مردم به‌طور اجماع به کمیته روس می‌روند. کمیته تمام سالدات را می‌خواهد. آخر الامر رای می‌دهند اسلحه از سالدات گرفته شود. اما سالدات اعتنا نکرده و نمی‌دهد. حالیه به درخواست خود سفارت دویست نفر قزاق ایرانی و دو عرابه توپ به قزوین می‌آید و شهر را کلیتا به آنها می‌سپارند و حکم می‌شود هرکس مرتکب خلاف شود خواه روس، خواه ایرانی گرفته مجازات دهند. حالا از عهده سالدات برآیند یا برنیایند در آتیه معلوم می‌شود.

مردگان ماه
در زوارک دو ماه است خیلی بچه و بزرگ مرده، بیشتر هم به همان مرض بهمن که غش باشد که همشیره شاهزاده نصیرالدوله هم نوشته بود در طهران این مرض طلوعی دارد. در زوارک دیگر بچه نمانده بیشتر هم پسر بودند. اردبیل را به کلی روس‌ها غارت کردند. قصبه بیجار و گروس را به کلی چاپیدند و بعد آتش زدند.

اوضاع ایران
در ایران، اوضاع جز گرسنگی، سرقت و غارت، آتش‌زدن شهر و قصبات و دهات توسط قشون افسار گسیخته روس نیست. دولت ایران هنوز کابینه آن درست معلوم نیست. چنانچه پس از استعفای قطعی عین‌الدوله اعلیحضرت به مشیرالدوله حکم انعقاد کابینه را دادند به شدت استنکاف نمود. بنابر خواهش مردم به مستوفی‌الممالک مرجوع شد. پس از یکی، دو روز استعفا دادند تا تاریخ ۲۹ فقط مستوفی‌الممالک، مشیرالدوله، حاجی مخبرالسلطنه به دربار آمده موقتا رسیدگی به بعضی امورات می‌کردند. در وزارتخانه‌ها همان معاون‌ها مشغول بودند. این دولت به تمام سفارتخانه‌ها ابلاغیه می‌دهد، شرحی از مظالم وارده قشون روس و سپس می‌نویسد. اهالی مسلح شده‌اند دولت ایران خود را مسوول واقعات جدید نمی‌داند. (آری اگر ایرانی حالا غیرت کند خوب می‌تواند تلافی کند اما خیر غیرت در ما نیست، و الا شهر تبریز چهارصد هزار جمعیت دارد که همه رشید و سپاهی [اند]، یک شب می‌توانند همه روس‌ها را قتل‌عام کنند.)

سارقین اصفهان
سارقین اصفهان که عده آنها هشتصد نفر و با اسلحه ممتاز است از دروازه شهر تا چهارده فرسنگی را سرقت می‌کنند. اخیرا سی و یک هزار تومان طلای خالص که از فارس حمل طهران می‌شد به‌سرقت برده‌اند 



********************************

 كاهش جمعیت ایران ۱۹۱۴– ۱۹۱۹
مقایسه جمعیت ایران بین سال‌های ۱۹۱۴ و ۱۹۱۹ حاكی از آن است كه حدود ده میلیون نفر طی این سال‌ها به علت قحطی و بیماری جان خود را از دست دادند. بر خلاف ادعای برخی نویسندگان قبل از جنگ جهانی اول، كه جمعیت ایران را فقط ده میلیون نفر اعلام كرده‌اند، ادعایی كه برخی از نشریات انگلیسی در دهه‌های ۶۰ تا ۷۰ تكرار كرده‌اند، جمعیت واقعی ایران دست كم نزدیك به ۲۰ میلیون نفر بوده است. و در سال ۱۹۱۹ این رقم به ۱۱ میلیون رسید. چهارسال طول كشیده بود تا ایران به جمعیت سال ۱۹۱۴ رسید و تا پیش از سال ۱۹۵۶ جمعیت ایران به این رقم نرسید. قحطی سال‌های ۱۹۱۷ – ۱۹۱۹ به یقین بزرگترین فاجعه تاریخ ایران و شاید فجیع‌ترین نسل كشی قرن بیستم بوده است.




 قحطی سال 1295 خورشیدی از دیگاه استاد حسین‌ بهزاد مینیاتوریست

 : «منزل فتوح‌السلطنه که بودم، گاهی شب‌های جمعه می‌آمدم بروم منزل مادرم، اون‌وقت سال قحطی بود و نان گیر نمی‌آمد، یک نان سنگک مثل این بود که به اندازه بیست نفر آدم قیمت داشته باشد و من هر دفعه که می‌رفتم خانه، یکی دو تا نان سنگک با خود می‌بردم اگر چه شوهرمادرم احتیاجی نداشت. من نان را می‌بردم که آن‌ها بدهند به مستحق‌ها که در همسایگی ما زیاد بود...آن طرف‌های خانه ما بیشتر خانه خرابه شده بود برای این که صاحب آن خانه‌ها حتا در و پنجره و تیرهای سقف را درآورده و فروخته بودند که نان بخرند و خانه‌ها را همان‌طور خرابه ول کرده بودند...دختری هیجده‌نوزده ساله را دیدم که با شیتیله روی خاک‌ها دراز کشیده و خوابیده بود، خیال کردم مرده، دست گذاشتم روی دستش دیدم مثل آتش می‌سوزد. دستش را تکان دادم، دختر چشمش را باز کرد، پرسیدم چته؟ چرا این‌جا خوابیدی؟ گفت گرسنه هستم، یکی از نان‌ها را دادم به او با آن حال تا نان را دید یک مرتبه از دست قاپید، پا شد، راست نشست، آن نان را با یک حال غریبی در عرض چند دقیقه بلعید و طاق باز افتاد روی خاک‌ها. با خود گفتم بهتر است این دختر را ببرم منزل، بعد یادم آمد که مادر و شوهرمادرم ممکن است با من مرافعه بکنند که این دختر است و چرا آورده‌ای منزل و اتفاقاً دختر از همسایه‌ها بود...گفتم چاره نیست پس برویم یک تشک از خانه بیاورم و این دختر بیچاره را بخوابانم روی آن تا ببینم فردا صبح چه‌کار می‌توانم بکنم. رفتم خانه و یک تشک آوردم پهن کردم روی خاک و دختر را کشیدم روی تشک چند دقیقه بالای سرش ایستادم دختر یک دفعه دست و پایش را با یک وضع ترسناکی به هم پیچید...بعد غلط زد از روی تشک افتاد باز روی خاک و یک مرتبه بی‌حرکت ماند، فهمیدم که مرد.» 


«باز هم دو سه هفته بعد، یک روز صبح زود از خانه می‌رفتم منزل فتوح‌السلطنه، رسیدم سر قبرستان، دیدم یک پیرمردی یک چیزی مثل گوسفند بسته است به پشتش، دارد می‌آورد. رسید نزدیک من دیدم جسد زنی را به پشتش بسته و موهای زن روی زمین کشیده می‌شود. به مرد گفتم این چیست، پیرمرد مثل این‌که از حرف من یک مرتبه وا رفت، عقب رفت و رفت خورد زمین سر زن مرده، خورد به کنار سنگ یک قبر و شکست و خون سیاه لخته ریخت روی سنگ قبر، خون مرده بود. تمام بدنم لرزید، دست گذاشتم روی چشم‌هایم که آن منظره را نبینم. به پیرمرد گفتم: پاشو ببر این مرده را خاک بکن. گفت: ای آقا، به دادم برسید، این زن من است که از گرسنگی مرد. حالا بچه‌ام هم دارد در خانه می‌میرد. گفتم: مرده را بگذار این‌جا  برگرد خانه و به بچه‌ات برس که نمیرد. چهارقران در جیبم بود، دادم به پیرمرد، گفتم: برو خانه، و زود برگرد حال بچه را به من بگو، من همین‌جا ایستاده‌ام. پیرمرد رفت خانه، چند دقیقه بعد آمد، جسد بچه را هم بغل کرده بود می‌آورد، آن هم مرده بود، اما پیرمرد با یک دستش از جیبش کشمش در می‌آورد و می‌انداخت به دهانش که نمیرد. کشمش را تازه خریده بود از همان پول. دیگر نتوانستم بایستم رفتم منزل فتوح‌السلطنه، گفتم: آقا پول بده شاید بتوانیم یک مقدار گندمی، چیزی، بخریم و بدهیم به بیچاره‌ها که این‌طور نمیرند از گرسنگی. گفت: برو...در آن‌جا یک سرهنگی هست گندم دارد، ببین او را می‌توانی از طرف من راضی کنی، یکی دو خروار گندم بفروشد. فردا صبح زود رفتم آن‌جا دیدم شاید بیست‌وچهارپنج شتر دَمِ در خوابیده و همه بار گندم دارد. در زدم به نوکر گفتم به سرهنگ بگوید یک نفر با او کار دارد. نوکر رفت و برگشت گفت: آقا می‌گوید من با هیچ کس کاری ندارم. ایستادم همان‌جا یک ساعت بعد، خود سرهنگ آمد بیرون. رفتم جلو گفتم: با شما کار دارم. از طرف فتوح‌السلطنه آمده‌ام. گفت: برو من کاری به کار کسی ندارم، چرا ولم نمی‌کنید. دیدم خیلی بی‌اعتنایی کرد و گندم‌ها را هم حاضر نیست به این ارزانی‌ها بفروشد. شاید آن وقت‌ها هر خروار گندم را این بی‌انصاف‌ها در حدود هزارتومان می‌فروختند و مردم دسته‌دسته از گرسنگی می‌مردند...آن روزها که این اوضاع و احوال را می‌دیدم به خودم می‌گفتم: استغفرالله، اگر خدا هست، پس این‌ها چیست؟ حالا هم بعد از چهل‌پنجاه سال همین حرف را می‌گویم و تا دم مرگ هم خواهم گفت که این بی‌رحم‌ها که از درد و رنج و بدبختی دیگران بی‌خبرند، این‌ها که مال مردم را می‌چاپند، این‌ها مستحق بزرگ‌ترین عذاب الهی هستند، اما کو آن عذاب که به جانشان بیفتد
موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسی 
قحطی بزرگ اثر حسین بهزاد
 

1 comment:

  1. بيچاره ايرانم💔😔
    لعنت به عنگليس

    ReplyDelete