Tuesday, October 22, 2019

دوبیتی های مهدی یعقوبی




 سکوت و ظلمت و چشم انتظاری
به لب میخوانمت با بیقراری
تو اینجا نیستی اما صدایت
بهاران میرسد با هر قناری



کسی نجوا به گوشم ساز کرده است
مرا از بیکران آواز کرده است
من اینجایم نمیدانم که اما
که روحم در کجا پرواز کرده است




به رویایت که پاییزم بهاریست
پر از نیلوفر و رقص قناریست
به دریای دلم آبی ترین موج
زلال بیکران روحم که جاریست



غمش آتش که در دلها بر انگیخت
هوا را ابرهای تیره آمیخت
چه گفت آیا قناری با گل سرخ
که گلهایش به ناگاهان فرو ریخت



قد و بالای ناز و دلفریب و
به چال گونه اش خال نجیب و
لبش سرخ و نگاهش شهوت آلود
به هر دم میزند بر من نهیب و
 



پرستویی شب باران که هستم
پر از زیبایی عریان که هستم
سرم را میزنم بر صخره با موج
غزلخوان در دل توفان که هستم




به خوابم نیمشب دیدم که ماهی
کشیدم از ته قلبم که آهی
سحر آمد به راهم اتفاقی
شدم عاشق که من در یک نگاهی




دلم بازم تورو کرده بهونه
خیال عطرآگینت به خونه
میخوام از باغ گلگون لبونت
بچینم تا انار دونه دونه

همیشه رفتن و هرگز نخفتن
به آسودن، دمی حتی « نه » گفتن
به ساحل رو به دریا پر گشودن
دل امواج بی پایان شکفتن
مهدی یعقوبی



































No comments:

Post a Comment