نام تو قلب مرا
که نوازش بکند
یاد تو جان مرا
پر از شعله سوزنده آتش بکند
من گرفتار توام
عاشق لحظه دیدار توام
برق شادی به دو چشمت ناگاه
تا مرا می بینی
حالت ابرویت
عطر و بوی مویت
کافه ای دنج که در گوشه شهر
می نشینی به برم
و من انگار که از خوشحالی
بال در می آرم
رو سری را به تبسم از سر
نرم و آرام که بر میداری
من به تو می خندم
و در اعماق پر از آشوبم
با همه بود و نبود
به تو دل می بندم
تویی آرامش جاویدانم
پرتو نور شب بی پایان
منجی شعر و غزل
گنج بی مقیاسی
منجی عاطفه ها
قرن بی احساسی
من که بی تو هیچم
بی تو در ظلمت و تاریکی ها
تا ابد دور خودم می پیجم
تشنه روی توام
گرمی آغوشت
تشنه بوسه تبدار که بر لبهایت
تشنه لمس تنت
و گشودن آرام
دکمه پیرهنت
عشق دیوانگی است
پر زدن در آتش
عشق پروانگی است
آه اگر عشق نبود
این جهان با همه بود و نبود
تار و تاریک تر از وحشت گورستان بود
No comments:
Post a Comment