روستایی گاو در آخور بِبَست
شیر گاوش خورد و برجایش نشست
روستایی شد در آخور سوی گاو
گاو را میجست شب، آن کنجکاو
دست میمالید بر اندام شیر
گاه بالا، گاه پهلو، گاه زیر
شیر گفت ار روشنی افزون بُدی
زهرهاش بدریدی و دلخون شدی
اینچنین گستاخ زان میخاردم
کو در این شب گاو میپنداردم!
(مثنوی)
No comments:
Post a Comment