Sunday, June 20, 2010

ادامه شعر صیغه


صیغه

فراز ابرها در گردش باد
هواپیما کمی ویراژ می داد
صدای خروپف می آمد هرسو
هوا دم کرده با جوراب بد بو
دو دخترآنطرفترخواب بودند 
به آفاقی  پر از مهتاب  بودند
به زیر روسری موهایشان بود
به پشت مقنعه رویایشان بود
به چپ چپ آیت الله زیر عینک
نگه میکرد آنها را به تک تک
دمادم آلتش زیر عبا  راست
به بسم الله لبانش را می آراست
سرشتش چون سرشت رهبر پیر
همه اسلام او مثقالکی  ک ی ر
گرسنه مثل گرگی در شب سرد 
به ذهنش دختران را لخت میکرد
بدون دنده و ترمز به سرعت
به هر سو بی مهابا با مهارت



صدایش زد بناگه یک دلارا
پرید از جا و گفت استغفرالله
به رویا روی او یک دخترناز
به مثل غنچه های شهر شیراز
به انگشتی دهان گفت آیت الله
به خوابم آمده یک هاله ماه
نمی دانم که تعبیرش چه چیزاست
گمانم یک کمی ضد و نقیض است 
بدستانش النگوی طلا بود
بلا اندر بلا اندر بلا بود
لبش گیلاسهای سرخ و شیرین
کمر باریک و آهنگین و چین چین
لذیذ و ترد مانند هلو بود
کباب بره با سبزی پلوبود
بگفتا خواهرم بنشین کنارم 
برایت من دوتا تعبیردارم
ولی اول بخوانم صیغه ات را
که تا آسان شود حل معما
نگونه آسمان گریان بگردد
جماران بر سرت ویران بگردد
بسیجی های ما طاعون بگیرند
به کون باتون به کهریزک بمیرند
شود  آزاد «  آیین بهایی »
زنی برسرکه ای مهدی کجایی
نماز جمعه ها تعطیل گردد
امامش دسته ی یک بیل گردد
خمینی در ته قبرش بلرزد
عسل جانم چنین دنیا نیارزد
بگفتا دخترک با عشوه وناز
به چشمان سیاهش عالمی راز
زبانم  لال  بادا  آیت الله
مسلمانی تو میدانی خدارا
امام جمعه ی مشهد دو روزاست
که عقد صیغه با من درخفا بست
دهد پول زکات مردمان را
بمن بعد از جماع او نیمه شبها


ولی من آیت الله در زمینم
ولی امر جهان مسلمینم
به مسجد جای پایم را ببوسند
درون بیت من دهها عروسند
تبرک می شود وقتی برینم
به لب های بسیجی نازنینم

این شعر ادامه دارد

No comments:

Post a Comment