Tuesday, October 31, 2017

غارت شدگان - داستان کوتاه



 مگه خل شدی بابک، خودتو واسه هیچ و پوچ میندازی تو هچل
- چطور بگم دیگه نمی تونم ، کارد رسیده به استخونم 
- یه خورده عقلتو بکار بنداز و بی گدار به آب نزن
- تو اخته ای جواد ، فک میکنی مردونگی تنها اون چیزیه که زیر شکمته ، یعنی اخته ات کردن ، قد یه نخودم جربزه نداری
- میگی چیکار کنم ، اونا با از ما بهترون سر و سر دارن ، اگه بخوای موی دماغشون شی ، یه جوری کلکتو می کنن که آب از آب تکون نخوره . یهو دیدی تو خیابون یه ماشین با سرعت زد بهتو و کله معلق شدی . اونم که میاد کمکت کنه یه چاقو فرو می کنه تو شیکمت . 


No comments:

Post a Comment