Friday, June 15, 2018

ملا فاطمه روسپی زیبای دوران کریمخان زند




: ملا فاطمه زني بود ميانه‌بالا و سياه‌چرده و ليموپستان و باريك‌بيني و باريك‌ميان و شوخ‌چشم و هلال‌ابرو و مشكين‌مو، در نغمه- پردازي و خوش‌آوازي رشك بلبلان گلستاني و در رقاصي، غيرت طاوسان بستاني و بسيار نيكومنش و خوشخو بود و به‌قدر بيست هزار بيت از منتخبات اشعار شعراي قديم و جديد به ياد داشت كه در هر مجلسي آنها را به مناسبت و به موافقت آواز دف و ناله ني و نغمه چنگ و بربط و صداي عود و رود و سرود و رباب مي‌خواند.

رستم التواریخ

کریمخان وکیل الدوله جم اقتدار، دارای سلاطین مطیع، جهان متاع کامگار، از برای فرزند دلبند خود، والاجاه، امیرزاده اعظم، ابوالفتح خان که اکبر و ارشد اولاد و نایب مناب و دیوان بیگیش می‌‌بود، عروسی پادشاهانه و سور پر سرور خدیوانه‌ای بر پا کرد و همه بازار‌ها و کاروان سراهای شهر شیراز را زینت و آئین و چراغان نمودند. ارباب طرب، در همه مجالس و محافل، به سازندگی و نوازندگی و رامشگری، در هفت روز و شب، مشغول و بند بازان و بازیگران و رقاصان، به رنگ‌ها و نیرنگ‌ها، مشتغل با هزار اصول.
عالی‌ جاه سلاله السادات و النجبا، نخبه العزه و الاشراف، عین الاعیان همه ایران، آقا میر باقر گرگ یراق اصفاهانی که خواهرش در حباله والاجاه، کریمخان وکیل الدوله جم اقتدار زنده بود، در شهر شیراز، در وسعت چهار سوی چهار بازار کریم خانی، دکانی بزازی داشت. در میان چهار سوی مذکوره حوض بزرگ پر آبی بود و بر بالای آن حوض، تختی گذارده بودند و مطربان و رامشگران بر آن تخت، به ترتیب نشسته و به سازندگی و نوازندگی، مشغول بودند. چون ولد مرحوم این مخلص، امیر حسن خوش حکایت گنج علی‌ خانی را با مرحوم آقا میر باقر مذکور، کمال الفت و رفاقت بود، بلکه یار غارش بود، این مخلص. در سنّ هفت سالگی بودم و در آن هفت روز و هفت شب چراغان مذکور، در دکان مرحوم آقا میرباقر مذکور، مهمان بودم و تماشا می‌‌نمودم. اتفاقا شبی‌ ملا فاطمه شیرین شمایل، بر بالای تخت مذکور، مشغول به رامشگری بود که ناگاه آواز دور باش و برو برو کریمخانی بلند شد و ولا جاه، کریمخان وکیل الدوله جم اقتدار، با طمطراق و دبدبه پادشاهی، از دور، پیدا شد. چون چشم ملا فاطمه شیرین شمایل به آن خسرو نیکو غریحه بهرام خصایل افتاد، بی‌ اختیار، شروع نمود به الحان خوش و سرود دلکش، به خواندن این غزل، تماما:
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینت تاج و نگین از گوهر والای تو
آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعه‌ای بود از زلال جام جان افزای تو
ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی
در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی
در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید
بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی
خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد
زلف خاتون ظفر شیفته پرچم توست
دیده فتح ابد عاشق جولان تو باد
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
دوستان از راست می‌رنجد نگارم چون کنم
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
والاجاه، کریمخان وکیل الدوله جم اقتدار، با تانی و تامل و توقف می‌‌آمد و تماشای بازار و دکاکین می‌‌نمود و تحسین و آفرین می‌‌فرمود تا آنکه به سر چهار سؤ، به در دکان عالی‌ جاه، آقا میر باقر گرگ یراق مذکور رسید. بر کرسی نشست و به ملا فاطمه شیرین شمایل فرمود: ((شعرهای نصیحت آمیز مناسب بخوان و مترس که ما از سخن راست نمی رنجیم. اگر چه کلام حق، تلخ است، اما در مذاق ما شیرین است. )) آن صنم لاله عذار سرمست، این شعر را برخواند:
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزاردامادست
ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن
کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید
ریشخندی به تو بنموده فلک غره مشو
کز دماغ تو برون آورد این باد غرور
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
ده روزه مهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
آن والاجاه سرمست با انصاف حق پارست، از شنیدن این اشعار، متاثر گردید و بسیار گریست و به مولا فاطمه، اشاره فرمود که: ((باز بخوان))
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
شنیدم که جمشید فرخ سرشت
به سرچشمه‌ای بر به سنگی نبشت
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت
کسانی که دیگر به غیب اندرند
بیایند و بر خاک ما بگذرند
کار و بارت که به خیر و خوشی است
روز و شب، کار تو سرگین کشی است
یکی بر تربتی فریاد می کرد
که اینان پادشاهان جهانند
بگفتم تخته ای برکن ز گورش
ببین تا پادشه یا پاسبانند
بگفتا تخته برکندن چه حاصل
همین دانم که مشتی استخوانند
عن قریب است که ازمااثری باقی نیست.
شیشه بشکسته و می ریخته و ساقی نیست
آن خدیو نیو جم جاه همت بلند، دهان آن نگار شکار خند را بوسید و فرمود مروارید آوردند و به دست مبارک خود، دهانش را پر از مروارید نمود و فرمود یک طبق زر و سیم آوردند و نثار آن ٔبت سیم اندام طناز نمودند و برخاسته و به دولتخانه خود، ماودت نمود و از شنیدن این اشعار نصیحت آمیز، متنبه گردیده و حسن سلوکش با خلایق بیشتر گردید.
رستم‌التواریخ اثری از محمدهاشم آصف از مورخین دوره زندیه و اوایل قاجار

No comments:

Post a Comment