Wednesday, November 13, 2019

لمس روح - مهدی یعقوبی


لمس روح - مهدی یعقوبی
صبح که از خواب بر خاستم عطر سکرآور موهای لطیفش روی رختخوابم پیچیده و نجواهای  عاشقانه اش در هوایم موج میزد .  و رد لبخندهای مرموز و سایه های روحش بر دیوار بنفش اتاقم  پرسه . انگار که در کنارم روی همین تختخواب قدیمی خوابیده بود و مرا در حلقه  حریر دستان نرم و نازکش  در بر گرفته بود  .
 گویی در بیداری بخواب رفته بودم و در آغوش رویاهایی زلال شناور .
وقتی که مرا در آغوشش میفشرد . تپشهای گرم قلبش را احساس میکردم و چنان مستی گوارایی بهم دست میداد که انگار در اوج آبی ها و دشت های روشن خورشید بال و پر می گشودم  .
آرامشی بی پایان ، مثل موجهای آرام سواحل دریا نرم نرمک در خونم میدوید و خلسه ای شگرف  مرا از بند همه اندوه هایی که محصورم کرده بود رها میکرد و در ابدیتی ناب غوطه ور.



No comments:

Post a Comment