Friday, November 22, 2019

نمایشنامه طنز - مهدی یعقوبی



آغا از قندان حکاکی شده نقره ای که از دوره طاغوت به یادگار مانده بود قندی بر داشت و گذاشت روی لبش . سپس چایی اش را ریخت در نعلبکی و چند بار با دهان مبارکش به چپ و راستش فوت کرد . سپس به سرلشکر گفت که حرفش را بزند. او هم که میدانست که آغا به علت کهولت سن و اوضاع قاراشمیش مملکت اصلاً و ابداً حوصله حواشی و مقدمه چینی را ندارد مستقیم رفت سر اصل موضوع و گفت:
- بعد از فرار کردن گاردهای ویژه از دست معترضین منطورم از دست دشمن حشد الشعبی ها رو با یه عده یمنی فرستادیم تو خیابونا تا اوضاع و احوالو جمع و جور کنن
- احسن کار خوبی کردین، بی خود که چهل سال جیره و مواجب اونا رو ندادیم، آمادشون کردیم برا این روزا ، روز مبادا.
 اونا بهتر میدونن کجارو نشونه بگیرن . درست میزنن تو خال. دیگه درد سر زندون و خورد و خوراکشونو نداریم. راسی بهشون تذکر دادین که تو خیابونا عربی حرف نزنن تا دشمن خدای ناکرده سوءاستفاده نکنه.
- صد البته،خیالتون از این بابت تخت تخت باشه.
- در ضمن به فریدون منظورم رئیس جمهوره گفتین که هواشونو داشته باشه
- اینکارو کردیم ، تازه حقوقنشونم به دلار پرداخت می کنیم
- دو برابرش کنین ، حفظ نظام از جان امام زمانم واجب تره
 

No comments:

Post a Comment