Tuesday, November 03, 2020

خروسی که قدقد میکرد - داستان کوتاه - مهدی یعقوبی


ابوالحسن خان که مردی سحرخیز و مومنی دو آتشه بود همین که از بیت الخلاء که در انتهای حیاط جا خوش کرده بود آمد بیرون. خودش را لعنت کرد که  چرا باز هم فراموش کرده است بجای پای راست با پای چپش آمد بیرون. تسبیح اش را گذاشت توی جیب و دوباره برگشت به بیت الخلا و دعایی را زمزمه کرد و اینبار با پای راست آمد بیرون. لبخندی پیروزمند بر روی لبهایش نفش بست توگویی که هفت خوان رستم را

 فتح کرده است.

ادامه داستان

No comments:

Post a Comment