در بغداد مشابهٔ همدان قاضی را به مرگ محکوم گردید. او را به همدان عودت دادند تا حکم در زادگاهش اجرا شود. حکم در ششم جمادیالثانی سال ۵۲۵ هجری اجرا شد.
قاضی را در پاسی از شب گذشته به دار آویختند تا شهر در خواب باشد و کسی از اجرای حکم آگاهی نداشته باشد. بیشک این اقدام جلوگیری از خشم مردمی بود که دنباله روی دیدگاههای اجتماعی، سیاسی قاضی همدان بودند. به قول هفت اقلیم عینالقضات در سن سی و سه سالگی در مدرسهای که در همدان در آن به تربیت و ارشاد مریدان و وعظ میپرداخت، به دار کشیده شد. به گفته برخی منابع شاید شمع آجینش کرده باشند. فردای آن شب بدن بیجان او را از دار پایین آوردند، پوست بدنش را کندند و سپس جسدش در بوریایی آلوده به نفت پیچیده، سوزانیدند.
گویند وی در زمان حیات از قتل خود به دست دشمنان و چگونگی اجرای آن باخبر بوده و این رباعی را در این مورد سروده است:
ما مرگ و شهادت از خدا خواستهایم
وان هم به سه چیز کمبها خواستهایم
گر دوست چنین کند که ما خواستهایم
ما آتش و نفت و بوریا خواستهایم
ذبیحالله صفا علت مخالفت و عناد دینفروشان و عوام را با عینالقضات از چند جهت مختلف دانستهاست:
نخست اینکه جایگاه بزرگ او برای گروهی تازه به دوران رسیده و پر مدعا قابل تحمل نبود. تا بدانجا که به سعایت بدگویان ابوالقاسم قوامالدین درگزینی وزیر سلجوقیان به فکر آن افتاد تا او را از سر راه بردارد. ابتدا نوشتههای او را مورد بررسی دقیق قرار دادند و برخی نکات از کتاب تمهیدات را به عنوان الحاد و کفر در دادگاه مطرح نمودند.
عینالقضات همدانی روش حسین بن منصور حلاج را داشته و در گفتن آنچه میدانسته بیپروائی میکردهاست. او اعتقاد داشت آنچه حق است باید گفت و نباید کوتاهی کرد.
عینالقضات بر اثر حسن بیان و نفوذ کلام خود مریدان بسیاری در میان بزرگان و گروه کثیری از مردم یافته بود که بر مقالات او شیفته شدهبودند. از جمله عزیزالدین مستوفی اصفهانی، وزیر سلطان سنجر سلجوقی بود که به او ارادت داشت. چون وزیر سلطان بر اثر دسیسههای ابوالقاسم قوامالدین درگزینی وزیر بعدی به حبس افتاد و در تکریت به قتل رسید؛ عینالقضات همدانی نیز که در اثر دوستی عزیزالدین مستوفی با قوامالدین درگزینی مخالفت داشت، مورد مؤاخذه و غضب وزیر جدید واقع گردید. بدین صورت که قوامالدین مجلسی ترتیب داد و از جماعتی عالمان قشری حکم قتل عینالقضات را گرفت و سپس دستور داد تا او را به بغداد بردند و در آنجا به زندان افکندند. عینالقضات در این زندان به تألیف کتاب شکوی الغریب عن الاوطان الی علماءالبلدان، پرداخت.
*****
*****
اتهامات
عین القضات به دلایل مختلفی، از جانب علمای عصر و سعایت آنان در نزد سلاطین وقت، مورد اشکال بوده است. وی در این ارتباط می نویسد:
«گروهی از علمای معاصر کلمات پراکنده از رسالهای را که در حدود 20 سالگی نوشتهام، گرد آوردند و بدان وسیله بر من خرده گرفتند. مقصودم از نوشتن آن رساله، شرح حالاتی بود که اهل تصوّف مدعی آنها هستند و ظهور آن احوال، بستگی به درجهای بالاتر از درجه عقل دارد.»
سبکی، عبدالوهاب، طبقات الشافعیه الکبری، بیروت، دارالمعرفه
بدین ترتیب، قوامالدین درگزینی مجلسی ترتیب داد و از جماعتی از عالمان، حکم قتل عینالقضات را به اتهام بیپروایی در ادعای علنی الوهیت و ترویج عقاید باطلش در میان درباریان و انحراف عقاید آنها، گرفت و سپس دستور داد تا او را به بغداد برده و در آنجا به زندان افکندند.
مهم ترین اشکالات وارد شده به عین القضات که وی در کتاب شکوی الغریب به آنها پاسخ داده است عبارتند:
1ـ نبوت که آن را طوری ورای عقل میدانسته است. 2ـ اعتقاد به قِدم عالم 3ـ نیاز به خضر طریق و تبعیت محض از مرشد. 4ـ تعابیری مانند: «انّ اللّه هو الکثیر والکلّ وما سواه هو الواحد والجزء». 5ـ عدم امکان شناخت خدا. 6ـ شطحیات. عینالقضات مدعی بود که شطحیات، گفتار عاشقانه است که روایتکردنی نیست و گوینده چنین سخنانی نباید مؤاخذه شود…
عین القضات سه فصل پایانی کتاب «شکوی الغریب» را به بیان اعتقادات خویش و اعتراف به یگانگی و رسالت و معاد پرداخته است. وی علت دشمنیها و تلاش برای اعدامش را ناشی از حسادت اطرافیان و عالمان معاصرش می داند.
سمعانی، عبدالکریم، الانساب
.


No comments:
Post a Comment