Sunday, December 28, 2025

آیا اگنوستیک‌ها خداناباور هستند؟ برتراند راسل

 


آیا اگنوستیک‌ها خداناباور هستند؟

مصاحبه با برتراند راسل 

یک اگنوستیک چیست؟

یک اگنوستیک فکر می‌کند که دانستن حقیقت در مورد مسائلی مانند خدا و زندگی آینده که مسیحیت و سایر ادیان به آن مربوط می‌شوند، غیرممکن است. یا اگر غیرممکن نباشد، حداقل در حال حاضر غیرممکن است.

آیا اگنوستیک‌ها خداناباور هستند؟

خیر. یک آتئیست، مانند یک مسیحی، معتقد است که می‌توانیم بدانیم که آیا خدایی وجود دارد یا خیر. مسیحی معتقد است که می‌توانیم بدانیم که خدایی وجود دارد؛ آتئیست معتقد است که می‌توانیم بدانیم که خدایی وجود ندارد. اگنوستیک قضاوت را به حالت تعلیق در می‌آورد و می‌گوید که دلایل کافی برای تأیید یا انکار وجود ندارد. در عین حال، یک اگنوستیک ممکن است معتقد باشد که وجود خدا، اگرچه غیرممکن نیست، اما بسیار بعید است. او حتی ممکن است آن را آنقدر بعید بداند که در عمل ارزش بررسی نداشته باشد. در این صورت، او از خداناباوری فاصله زیادی ندارد. نگرش او ممکن است مانند نگرش یک فیلسوف دقیق نسبت به خدایان یونان باستان باشد. اگر از من خواسته شود که ثابت کنم زئوس و پوزیدون و هرا و بقیه المپ‌نشینان وجود ندارند، در یافتن استدلال‌های قطعی دچار مشکل خواهم شد. یک اگنوستیک ممکن است خدای مسیحی را به اندازه المپ‌نشینان بعید بداند؛ در این صورت، او، از نظر عملی، با ملحدان هم‌نظر است.


از آنجایی که شما «قانون خدا» را انکار می‌کنید، چه مرجعیتی را به عنوان راهنمای رفتار می‌پذیرید؟

یک اگنوستیک هیچ «مرجعیتی» را به معنایی که افراد مذهبی می‌پذیرند، نمی‌پذیرد. او معتقد است که انسان باید خودش در مورد مسائل رفتاری فکر کند. البته، او به دنبال سود بردن از خرد دیگران خواهد بود، اما باید افرادی را که باید خردمند بداند، برای خود انتخاب کند و حتی آنچه را که آنها می‌گویند، غیرقابل انکار نخواهد دانست. او مشاهده خواهد کرد که آنچه به عنوان «قانون خدا» پذیرفته می‌شود، هر از گاهی متفاوت است. کتاب مقدس می‌گوید که زن نباید با برادر شوهر متوفی خود ازدواج کند و در شرایط خاص، باید این کار را انجام دهد. اگر بدشانسی شما این باشد که بیوه‌ای بی‌فرزند با برادر شوهری مجرد باشید، منطقاً غیرممکن است که از نافرمانی «قانون خدا» اجتناب کنید.

چگونه می‌دانید چه چیزی خوب و چه چیزی بد است؟ یک اگنوستیک چه چیزی را گناه می‌داند؟

یک اگنوستیک به اندازه برخی از مسیحیان در مورد خوب و بد بودن مطمئن نیست. او، مانند اکثر مسیحیان در گذشته، معتقد نیست که افرادی که با دولت در مورد نکات پیچیده الهیات مخالف هستند، باید مرگ دردناکی را تجربه کنند. او مخالف آزار و اذیت است و از محکومیت اخلاقی نسبتاً محتاط است.

در مورد «گناه»، او آن را مفهوم مفیدی نمی‌داند. البته او اذعان می‌کند که برخی از انواع رفتارها مطلوب و برخی نامطلوب هستند، اما معتقد است که مجازات انواع نامطلوب فقط زمانی قابل ستایش است که بازدارنده یا اصلاح‌کننده باشد، نه زمانی که به این دلیل اعمال می‌شود که به خودی خود چیز خوبی تصور می‌شود که شرور باید رنج بکشد. همین باور به مجازات انتقام‌جویانه بود که باعث شد انسان‌ها جهنم را بپذیرند. این بخشی از آسیبی است که مفهوم «گناه» ایجاد می‌کند.

آیا یک ندانم‌گرا هر کاری که دلش بخواهد انجام می‌دهد؟

از یک نظر، نه؛ از نظر دیگر، هر کسی هر کاری که دوست دارد انجام می‌دهد. مثلاً فرض کنید از کسی آنقدر متنفر هستید که دوست دارید او را بکشید. چرا این کار را نمی‌کنید؟ ممکن است پاسخ دهید: "چون دین به من می‌گوید که قتل گناه است." اما به عنوان یک واقعیت آماری، افراد لاادری‌گرا بیشتر از دیگران مستعد قتل نیستند، در واقع، کمتر. آنها همان انگیزه‌هایی را برای خودداری از قتل دارند که دیگران دارند. قدرتمندترین این انگیزه‌ها، ترس از مجازات است. در شرایط بی‌قانونی، مانند تب طلا، انواع افراد مرتکب جرم می‌شوند، اگرچه در شرایط عادی مطیع قانون بودند. نه تنها مجازات قانونی واقعی وجود دارد؛ بلکه ناراحتی ناشی از ترس از کشف جرم و تنهایی ناشی از دانستن این که برای جلوگیری از منفور شدن، باید حتی با نزدیکترین نزدیکان خود ماسک بزنید نیز وجود دارد. و همچنین چیزی وجود دارد که می‌توان آن را "وجدان" نامید: اگر تا به حال به قتل فکر کرده‌اید، از خاطره وحشتناک آخرین لحظات قربانی یا جسد بی‌جان او وحشت خواهید داشت. درست است که همه اینها به زندگی شما در یک جامعه قانونمند بستگی دارد، اما دلایل سکولار فراوانی برای ایجاد و حفظ چنین جامعه‌ای وجود دارد.

گفتم که معنای دیگری هم وجود دارد که در آن هر انسانی هر کاری که می‌خواهد انجام می‌دهد. هیچ کس جز یک احمق به هر هوسی تن نمی‌دهد، اما آنچه یک میل را مهار می‌کند، همیشه میل دیگری است. آرزوهای ضداجتماعی یک انسان ممکن است با آرزوی خشنود کردن خدا مهار شود، اما همچنین ممکن است با آرزوی خشنود کردن دوستانش، یا جلب احترام جامعه‌اش، یا توانایی تفکر بدون انزجار مهار شود. اما اگر چنین آرزوهایی نداشته باشد، مفاهیم انتزاعی صرف اخلاق او را درست نگه نمی‌دارد.

یک اگنوستیک چگونه به کتاب مقدس نگاه می‌کند؟

یک ندانم‌گرا کتاب مقدس را دقیقاً همانطور که روحانیون روشنفکر به آن می‌نگرند، می‌بیند. او فکر نمی‌کند که کتاب مقدس الهام الهی است؛ او تاریخ اولیه آن را افسانه‌ای می‌داند و دقیقاً به اندازه آنچه در هومر آمده، درست نیست؛ او آموزه‌های اخلاقی آن را گاهی خوب، اما گاهی بسیار بد می‌داند. به عنوان مثال: سموئیل در یک جنگ به شائول دستور داد که نه تنها هر مرد، زن و کودک دشمن، بلکه تمام گوسفندان و گاوها را نیز بکشد. با این حال، شائول گوسفندان و گاوها را زنده گذاشت و به همین دلیل به ما گفته شده است که او را محکوم کنیم. من هرگز نتوانسته‌ام الیشع را به خاطر نفرین کودکانی که به او خندیدند تحسین کنم، یا باور کنم (آنچه کتاب مقدس ادعا می‌کند) که یک خدای خیرخواه دو خرس ماده را برای کشتن کودکان می‌فرستد.

یک ندانم‌گرا چگونه به عیسی، تولد از باکره و تثلیث مقدس نگاه می‌کند؟

از آنجایی که یک ندانم‌گرا به خدا اعتقاد ندارد، نمی‌تواند فکر کند که عیسی خدا بوده است. اکثر ندانم‌گرایان، زندگی و آموزه‌های اخلاقی عیسی را آنطور که در انجیل‌ها آمده است، تحسین می‌کنند، اما نه لزوماً بیشتر از آموزه‌های برخی دیگر از مردان. برخی او را در سطح بودا، برخی در سطح سقراط و برخی در سطح آبراهام لینکلن قرار می‌دهند. همچنین فکر نمی‌کنند که آنچه او گفته است، جای سوال دارد، زیرا هیچ مرجعی را به عنوان مطلق نمی‌پذیرند.

آنها تولد از باکره را آموزه‌ای برگرفته از اساطیر بت‌پرستی می‌دانند، جایی که چنین تولدهایی غیرمعمول نبود. (گفته می‌شود زرتشت از یک باکره متولد شده است؛ ایشتار، الهه بابلی، باکره مقدس نامیده می‌شود.) آنها نمی‌توانند به آن یا آموزه تثلیث اعتبار بدهند، زیرا هیچ‌کدام بدون اعتقاد به خدا امکان‌پذیر نیست.

آیا یک ندانم‌گرا می‌تواند مسیحی باشد؟

کلمه «مسیحی» در زمان‌های مختلف معانی مختلفی داشته است. در طول بیشتر قرن‌ها از زمان مسیح، این کلمه به معنای شخصی بوده است که به خدا و جاودانگی اعتقاد داشته و معتقد بوده است که مسیح خداست. اما پیروان توحید خود را مسیحی می‌نامند، اگرچه به الوهیت مسیح اعتقاد ندارند و امروزه بسیاری از مردم کلمه «خدا» را به معنای بسیار کمتری از آنچه قبلاً داشته است، به کار می‌برند. بسیاری از افرادی که می‌گویند به خدا اعتقاد دارند، دیگر به معنای یک شخص یا تثلیثی از اشخاص نیستند، بلکه فقط به معنای یک گرایش یا قدرت یا هدف مبهم ذاتی در تکامل هستند. برخی دیگر، پا را فراتر گذاشته و منظورشان از «مسیحیت» صرفاً یک سیستم اخلاقی است که از آنجایی که از تاریخ بی‌اطلاع هستند، تصور می‌کنند که فقط مختص مسیحیان است.

وقتی در یک کتاب اخیر گفتم که آنچه جهان به آن نیاز دارد «عشق، عشق مسیحی یا شفقت» است، بسیاری از مردم فکر کردند که این نشان دهنده تغییراتی در دیدگاه‌های من است، اگرچه در واقع، ممکن است در هر زمانی همین حرف را زده باشم. اگر منظور شما از «مسیحی» مردی است که همسایه‌اش را دوست دارد، با رنج همدردی گسترده‌ای دارد و مشتاقانه جهانی عاری از ظلم‌ها و پلیدی‌هایی را که در حال حاضر آن را زشت می‌کنند، آرزو می‌کند، پس مطمئناً حق دارید که مرا مسیحی بنامید. و به این معنا، فکر می‌کنم در میان لاادری‌ها «مسیحیان» بیشتری نسبت به ارتدوکس‌ها خواهید یافت. اما از طرف من، نمی‌توانم چنین تعریفی را بپذیرم. جدا از سایر ایرادات به آن، به نظر می‌رسد که برای یهودیان، بودایی‌ها، مسلمانان و سایر غیرمسیحیان، که تا آنجا که تاریخ نشان می‌دهد، حداقل به اندازه مسیحیان مستعد عمل به فضایلی بوده‌اند که برخی از مسیحیان مدرن متکبرانه آنها را از ویژگی‌های متمایز دین خود می‌دانند، بی‌ادبی است.

همچنین فکر می‌کنم همه کسانی که در گذشته خود را مسیحی می‌نامیدند و اکثریت قریب به اتفاق کسانی که در حال حاضر این کار را می‌کنند، اعتقاد به خدا و جاودانگی را برای یک مسیحی ضروری می‌دانند. بر این اساس، من نباید خودم را مسیحی بنامم و باید بگویم که یک لاادری نمی‌تواند مسیحی باشد. اما اگر کلمه «مسیحیت» عموماً صرفاً به معنای نوعی اخلاق به کار رود، آنگاه مطمئناً برای یک اگنوستیک (لاادری) نیز ممکن خواهد بود که مسیحی باشد.

آیا یک ندانم‌گرا انکار می‌کند که انسان روح دارد؟

این سوال معنای دقیقی ندارد مگر اینکه تعریفی از کلمه "روح" به ما داده شود. من فکر می‌کنم منظور، تقریباً چیزی غیرمادی است که در طول زندگی یک فرد و حتی برای کسانی که به جاودانگی اعتقاد دارند، در تمام زمان‌های آینده وجود دارد. اگر منظور این است، بعید است که یک ندانم‌گرا معتقد باشد که انسان روح دارد. اما باید سریع اضافه کنم که این بدان معنا نیست که یک ندانم‌گرا باید مادی‌گرا باشد. بسیاری از ندانم‌گراها (از جمله خودم) به همان اندازه که به روح شک دارند، به بدن نیز شک دارند، اما این یک داستان طولانی است که فرد را به متافیزیک دشوار می‌کشاند. باید بگویم که ذهن و ماده، به طور یکسان، فقط نمادهای مناسبی در گفتمان هستند، نه چیزهای واقعاً موجود.

آیا یک ندانم‌گرا به آخرت، بهشت ​​یا جهنم اعتقاد دارد؟

این سوال که آیا مردم از مرگ جان سالم به در می‌برند یا خیر، سوالی است که در مورد اینکه کدام شواهد ممکن است، مطرح می‌شود. بسیاری معتقدند که تحقیقات روانی و معنویت‌گرایی چنین شواهدی را ارائه می‌دهند. یک ندانم‌گرا، به معنای دقیق کلمه، در مورد بقا نظری نمی‌دهد، مگر اینکه فکر کند شواهدی به هر نحوی وجود دارد. از نظر من، فکر نمی‌کنم دلیل خوبی برای باور به اینکه ما از مرگ جان سالم به در می‌بریم وجود داشته باشد، اما اگر شواهد کافی ارائه شود، من پذیرای باور هستم.

بهشت و جهنم موضوع متفاوتی هستند. اعتقاد به جهنم با این باور گره خورده است که مجازات انتقام‌جویانه گناه، کاملاً مستقل از هرگونه اثر اصلاحی یا بازدارنده‌ای که ممکن است داشته باشد، چیز خوبی است. به سختی می‌توان یک ندانم‌گرا را یافت که این را باور داشته باشد. در مورد بهشت، ممکن است روزی شواهدی از وجود آن از طریق معنویت‌گرایی وجود داشته باشد، اما اکثر ندانم‌گرایان فکر نمی‌کنند که چنین شواهدی وجود داشته باشد و بنابراین به بهشت ​​اعتقاد ندارند.

آیا هرگز از قضاوت خدا در انکار او نمی‌ترسید؟

قطعاً نه. من هم زئوس و ژوپیتر و اودین و برهما را انکار می‌کنم، اما این هیچ تردیدی در من ایجاد نمی‌کند. من مشاهده می‌کنم که بخش بسیار بزرگی از نژاد بشر به خدا ایمان ندارند و در نتیجه هیچ مجازات قابل مشاهده‌ای را متحمل نمی‌شوند. و اگر خدایی وجود داشته باشد، فکر می‌کنم بسیار بعید است که او چنین غرور ناخوشایندی داشته باشد که از کسانی که به وجود او شک دارند، رنجیده شود.

لاادری‌ها چگونه زیبایی و هماهنگی طبیعت را توضیح می‌دهند؟

من نمی‌فهمم که این "زیبایی" و "هماهنگی" قرار است کجا پیدا شود. در سراسر قلمرو حیوانات، حیوانات بی‌رحمانه یکدیگر را شکار می‌کنند. اکثر آنها یا توسط حیوانات دیگر به طرز بی‌رحمانه‌ای کشته می‌شوند یا به آرامی از گرسنگی می‌میرند. از طرف من، من نمی‌توانم هیچ زیبایی یا هماهنگی بزرگی در کرم کدو ببینم. نباید گفت که این موجود به عنوان مجازات گناهان ما فرستاده شده است، زیرا در بین حیوانات بیشتر از انسان‌ها رایج است. من گمان می‌کنم سوال کننده به چیزهایی مانند زیبایی آسمان پرستاره فکر می‌کند. اما باید به خاطر داشت که ستارگان هر از گاهی منفجر می‌شوند و همه چیز را در همسایگی خود به مهی مبهم تقلیل می‌دهند. زیبایی، در هر صورت، امری ذهنی است و فقط در چشم بیننده وجود دارد.

لاادری‌ها چگونه معجزات و سایر آشکارسازی‌های قدرت مطلق خداوند را توضیح می‌دهند؟

لاادری‌ها فکر نمی‌کنند که هیچ مدرکی از "معجزات" به معنای اتفاقات خلاف قانون طبیعی وجود داشته باشد. ما می‌دانیم که شفای ایمانی رخ می‌دهد و به هیچ وجه معجزه‌آسا نیست. در لورد، برخی بیماری‌ها قابل درمان هستند و برخی دیگر نه. آنهایی که در لورد قابل درمان هستند، احتمالاً توسط هر پزشکی که بیمار به آنها ایمان داشته باشد، قابل درمان هستند. در مورد سوابق معجزات دیگر، مانند فرمان یوشع به خورشید برای ایستادن، لاادری آنها را به عنوان افسانه رد می‌کند و به این واقعیت اشاره می‌کند که همه ادیان به وفور از چنین افسانه‌هایی برخوردارند. به همان اندازه که برای خدای مسیحی در کتاب مقدس شواهد معجزه‌آسا وجود دارد، برای خدایان یونانی در هومر نیز شواهد معجزه‌آسا وجود دارد.

احساسات پست و بی‌رحمانه‌ای وجود داشته‌اند که دین با آنها مخالف است. اگر اصول دینی را کنار بگذارید، آیا بشر می‌تواند وجود داشته باشد؟

وجود احساسات پست و بی‌رحمانه غیرقابل انکار است، اما من هیچ مدرکی در تاریخ نمی‌بینم که دین با این احساسات مخالفت کرده باشد. برعکس، آنها را تقدیس کرده و مردم را قادر ساخته است که بدون پشیمانی آنها را انجام دهند. آزار و اذیت‌های بی‌رحمانه در مسیحیت رایج‌تر از هر جای دیگری بوده است. آنچه به نظر می‌رسد آزار و اذیت را توجیه می‌کند، اعتقاد جزمی است. مهربانی و مدارا تنها به نسبت زوال اعتقاد جزمی رواج می‌یابد. در روزگار ما، یک دین جزمی جدید، یعنی کمونیسم، ظهور کرده است. در این مورد، مانند سایر سیستم‌های جزمی، اگنوستیک مخالف است. شخصیت آزار دهنده کمونیسم امروزی دقیقاً مانند شخصیت آزار دهنده مسیحیت در قرون اولیه است. تا جایی که مسیحیت کمتر آزار دهنده شده است، این امر عمدتاً به دلیل کار آزاداندیشانی است که جزم‌گرایان را کمتر جزم‌اندیش کرده‌اند. اگر آنها اکنون به اندازه زمان‌های گذشته جزم‌اندیش بودند، باز هم سوزاندن مرتدان را در آتش درست می‌دانستند. روحیه‌ی مدارا که برخی از مسیحیان مدرن آن را اساساً مسیحی می‌دانند، در واقع محصول خلق و خویی است که شک را مجاز می‌داند و به یقین‌های مطلق مشکوک است. من فکر می‌کنم هر کسی که تاریخ گذشته را به شیوه‌ای بی‌طرفانه بررسی کند، به این نتیجه خواهد رسید که دین بیشتر از آنکه از رنج جلوگیری کند، باعث رنج شده است.

معنای زندگی برای یک فرد لاادری‌گرا چیست؟

احساس می‌کنم تمایل دارم با یک سوال دیگر پاسخ دهم: معنای «معنای زندگی» چیست؟ گمان می‌کنم منظور، یک هدف کلی است. فکر نمی‌کنم زندگی به طور کلی هدفی داشته باشد. این فقط اتفاق افتاده است. اما انسان‌ها اهدافی دارند و هیچ چیز در لاادری‌گری وجود ندارد که باعث شود آنها از این اهداف دست بکشند. البته آنها نمی‌توانند از دستیابی به نتایجی که هدفشان است مطمئن باشند. اما شما به سربازی که از جنگیدن امتناع می‌کند مگر اینکه پیروزی قطعی باشد، بد فکر می‌کنید. کسی که برای تقویت اهداف خود به دین نیاز دارد، فردی ترسو است و من نمی‌توانم به اندازه کسی که ریسک می‌کند، به او خوب فکر کنم، در حالی که اعتراف می‌کند شکست غیرممکن نیست.

آیا انکار دین به معنای انکار ازدواج و عفت نیست؟

در اینجا دوباره باید با یک سوال دیگر پاسخ داد: آیا مردی که این سوال را می‌پرسد معتقد است که ازدواج و عفت به خوشبختی زمینی در اینجا کمک می‌کنند، یا فکر می‌کند که اگرچه آنها در اینجا باعث بدبختی می‌شوند، باید به عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به بهشت ​​​​مورد حمایت قرار گیرند؟ مردی که دیدگاه دوم را اتخاذ می‌کند، بدون شک انتظار دارد که ندانم‌گرایی منجر به زوال آنچه او فضیلت می‌نامد، شود، اما باید بپذیرد که آنچه او فضیلت می‌نامد، آن چیزی نیست که به سعادت نسل بشر در زمین کمک می‌کند. از سوی دیگر، اگر دیدگاه اول را بپذیرد، یعنی اینکه استدلال‌های زمینی به نفع ازدواج و عفت وجود دارد، باید معتقد باشد که این استدلال‌ها به گونه‌ای هستند که باید برای ندانم‌گرا جذاب باشند. ندانم‌گراها، به خودی خود، هیچ دیدگاه متمایزی در مورد اخلاق جنسی ندارند. اما اکثر آنها اذعان می‌کنند که استدلال‌های معتبری علیه افراط لجام‌گسیخته در تمایلات جنسی وجود دارد. با این حال، آنها این استدلال‌ها را از منابع زمینی و نه از دستورات الهیِ مفروض می‌گیرند.

آیا ایمان به عقل به تنهایی یک آیین خطرناک نیست؟ آیا عقل بدون قانون معنوی و اخلاقی ناقص و ناکافی نیست؟

هیچ انسان عاقلی، هر چقدر هم ندانم‌گرا، «ایمان به عقل به تنهایی» ندارد. عقل با امور واقعی سروکار دارد، برخی مشاهده می‌شوند، برخی استنباط می‌شوند. این پرسش که آیا زندگی پس از مرگی وجود دارد و این پرسش که آیا خدایی وجود دارد، به امور واقع مربوط می‌شود و فرد لاادری معتقد است که این امور باید به همان شیوه‌ای که این پرسش مطرح می‌شود که «آیا فردا ماه گرفتگی رخ خواهد داد؟» بررسی شوند، مورد بررسی قرار گیرند. اما امور واقع به تنهایی برای تعیین عمل کافی نیستند، زیرا به ما نمی‌گویند چه اهدافی را باید دنبال کنیم. در قلمرو اهداف، ما به چیزی غیر از عقل نیاز داریم. فرد لاادری اهداف خود را در قلب خود و نه در یک فرمان خارجی می‌یابد. بیایید مثالی بزنیم: فرض کنید می‌خواهید با قطار از نیویورک به شیکاگو سفر کنید. شما از عقل برای کشف زمان حرکت قطارها استفاده خواهید کرد و شخصی که فکر می‌کند نوعی قوه بصیرت یا شهود وجود دارد که او را قادر می‌سازد از جدول زمانی صرف نظر کند، نسبتاً احمق تلقی می‌شود. اما هیچ جدول زمانی به او نمی‌گوید که این کار عاقلانه است، او باید امور واقع بیشتری را در نظر بگیرد. اما در پسِ همهٔ امور واقع، اهدافی وجود خواهد داشت که او دنبال کردنشان را مناسب می‌داند، و این اهداف، چه برای یک لاادری‌گرا و چه برای سایر انسان‌ها، به قلمرویی تعلق دارند که قلمرو عقل نیست، هرچند که به هیچ وجه نباید با آن مغایرت داشته باشد. منظور من قلمرو احساسات، عواطف و امیال است.

آیا همهٔ ادیان را به عنوان اشکالی از خرافات یا عقاید جزمی می‌دانید؟ کدام یک از ادیان موجود را بیشتر از همه احترام می‌گذارید و چرا؟

تمام ادیان بزرگ سازمان‌یافته‌ای که بر جمعیت‌های بزرگی تسلط داشته‌اند، کم و بیش شامل میزانی از اصول جزمی بوده‌اند، اما «دین» کلمه‌ای است که معنای آن چندان قطعی نیست. به عنوان مثال، می‌توان کنفوسیوسیسم را یک دین نامید، اگرچه هیچ اصل جزمی در آن وجود ندارد. و در برخی از اشکال مسیحیت لیبرال، عنصر اصول جزمی به حداقل رسیده است.

از میان ادیان بزرگ تاریخ، من بودیسم را ترجیح می‌دهم، به ویژه در اشکال اولیه آن، زیرا کمترین عنصر آزار و اذیت را داشته است.

کمونیسم مانند لاادری‌گری با دین مخالف است، آیا لاادری‌گرایان کمونیست هستند؟

کمونیسم با دین مخالف نیست. بلکه صرفاً با دین مسیحی مخالف است، درست مانند اسلام. کمونیسم، حداقل به شکلی که توسط دولت شوروی و حزب کمونیست حمایت می‌شود، یک سیستم جدید از اصول جزمی از نوعی به طرز عجیب و غریب بدخیم و آزار دهنده است. بنابراین هر لاادری‌گری واقعی باید با آن مخالف باشد.

آیا لاادری‌گرایان فکر می‌کنند که آشتی علم و دین غیرممکن است؟

پاسخ به معنای «دین» برمی‌گردد. اگر صرفاً به معنای یک نظام اخلاقی باشد، می‌توان آن را با علم تطبیق داد. اگر به معنای یک نظام جزمی باشد که بدون شک درست تلقی می‌شود، با روحیه علمی که از پذیرش امور واقع بدون مدرک امتناع می‌کند و همچنین معتقد است که یقین کامل تقریباً غیرممکن است، ناسازگار است.

چه نوع مدرکی می‌تواند شما را متقاعد کند که خدا وجود دارد؟

من فکر می‌کنم اگر صدایی از آسمان بشنوم که تمام اتفاقاتی را که قرار است در بیست و چهار ساعت آینده برای من رخ دهد، از جمله رویدادهایی که بسیار بعید به نظر می‌رسیدند، پیش‌بینی کند و اگر همه این رویدادها اتفاق بیفتند، شاید حداقل به وجود نوعی هوش فوق بشری متقاعد شوم. می‌توانم شواهد دیگری از همین نوع را تصور کنم که ممکن است مرا متقاعد کند، اما تا آنجا که من می‌دانم، چنین مدرکی وجود ندارد.

scepsis.net


No comments:

Post a Comment