خاطره عاشقانه مرتضی خان ني داوود از قمرالملوک وزیری
بارها براي عروسي و ميهماني بزرگان به باغ عشرتآباد دعوت شده بودم. براي عروسي، مولودي و... اما هرگز حال آن شب را نداشتم. پائيز غمانگيزي بود و من به جواني و عشق فکر ميکردم. از مجلسي که قدر ساز را نميشناختند خوشم نميآمد اما
چاره چه بود، بايد گذران زندگي ميکرديم. چنان ساز را در بغل ميفشردم که گوئي زانوي غم بغل کردهام. نميدانستم چرا آن کسي که قرار است در اندروني بخواند، صدايش در نميآيد. در همين حال و انتظار بودم که دختر نوجوانی از اندروني بيرون آمد... حتي در اين سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان اينطور بي پروا درجمع مردان ظاهر شوند. آمد کنار من ايستاد.
نمي دانستم براي چه کاري نزد ما آمده است و کدام پيغام را دارد.
چشم به دهانش دوختم و پرسيدم: چه کار داري دختر خانم؟
گفت: ميخواهم بخوانم!
گفتم: اينجا يا اندروني؟
گفت: همينجا!
نميدانستم چه بگويم. دور بر را نگاه کردم، هيچکس اعتراضي نداشت. به در ورودي اندروني نگاه کردم. چند زني که سرشان را بيرون آورده بودند، گفتند : بزنيد، ميخواهد بخواند!
گفتم: کدام تصنيف را ميخواني؟
بلافاصله گفت: تصنيف نميخوانم، آواز ميخوانم!
به بقيه ساز زنها نگاه کردم که زير لب پوزخند ميزدند. رسم ادب در ميهمانيها، آنهم ميهماني بزرگان، رضايت ميهمان بود.
پرسيدم: اول من بزنم و يا اول شما ميخوانيد؟
گفت: ساز شما براي کدام دستگاه کوک است؟
پنجهاي به تار کشيدم و پاسخ دادم: همايون.
گفت: شما اول بزنيد!
با ترديد، رنگ و درآمد کوتاهي گرفتم. دلم ميخواست زودتر بدانم اين مدعي چقدر تواناست. بعد از مضراب آخر درآمد، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم که از چپ غزلي از حافظ را شروع کرد. تار و ميهماني را فراموش کردم، چپ را با
تحرير مقطع اما ريز و بهم پيوسته شروع کرده بود. تا حالا چنين سبکي را نشنيده بودم. صدايش زنگ مخصوصي داشت. باور کنيد پاهايم سست شده بود. تازه بعد از آنکه بيت اول غزل را تمام کرد، متوجه شدم از رديف عقب افتادهام:
معاشران گره از زلف يار باز کنيد / شبي خوش است بدين قصهاش دراز کنيد
ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است / چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد
بقيه ساز زنها هم، مثل من، گيج و مبهوت شده بودند. جا براي هيچ سئوالي و حرفي نبود. تار را روي زانوهايم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم. هر گوشهاي را که مايه ميگرفتم ميخواند.
خندههاي مستانه مردان قطع شده بود. يکي يکي از زير درختان بيرون آمده بودند. از اندروني هيچ پچ و پچي به گوش نميرسيد، نفس همه بند آمده بود. هيچ پاسخي نداشتم که شايستهاش باشد.
گفتم: اگر تا صبح هم بخواني ميزنم! و در دلم اضافه کردم: تا پايان عمر برايت ميزنم!
آنشب باز هم خواند، هم آواز هم تصنيف. وقتي خواست به اندروني باز گردد گفتم:
ميتواني بيايي خانه من تا رديفها را کامل کني؟
گفت: بايد بپرسم.
وقتي صندليها را جمع و جور ميکردند و ما آماده رفتن بوديم، با شتاب آمد و گفت: آدرس خانه را برايم بنويسيد.
و تکه کاغذي را با يک قلم مقابلم گذاشت، اسمش قمر بود.
بعد از آنکه از قمر جدا شدم، تمام شب را به ياد او بودم ديگر دلم نمي آمد براي کسي تار بزنم. در خانهام که انتهاي خيابان فردوسي بود، چند اتاق را به کلاس موسيقي اختصاص داده بودم و تعدادي شاگرد داشتم اما ديگر هيچ صدايي برايم دلنشي نبود و با علاقه سر کلاس نميرفتم. دو ماه به همين روال گذشت. بعدازظهر يکي از روزها، توي حياط قاليچه انداخته بودم و در سينهکش آفتاب با ساز ور ميرفتم که يک مرتبه در حياط باز شد. ديدم قمر مقابلم ايستاده است، بند دلم پاره شد. هنوز دنبال کلمات مي گشتم که گفت: آمده ام موسيقي ياد بگيرم.
از همان روز شروع کرديم، خيلي با استعداد بود، هنوز من نگفته تحويلم مي داد و وقتي رديفهاي موسيقي را ياد گرفت، صدايش دلنشين تر شد... و کنسرت پشت کنسرت است که در گراند هتل لاله زار، آوازه قمر را تا به عرش مي گسترد...
اولين کنسرت قمر با همراهي ابراهيم خان منصوري و مصطفي نوريايي (ويولن)، شکرالله قهرماني و مرتضي نيداوود (تار)، حسين خان اسماعيل زاده (کمانچه) و ضياء مختاري (پيانو)، پسر عموي استاد علي تجويدي برگزار شده است.
يک شب در گراند هتل تهران کنسرت ميداد. تصنيفي را ميخواند که آهنگش را من ساخته بودم و بعدها در هر محفل سر زبانها بود. تصنيف را بهار سروده بود و من رويش آهنگ گذاشته بودم، حتماً شما شنيدهايد: مرغ سحر را ميگويم.
آنشب در کنسرت گراند هتل وقتي اين تصنيف را ميخواند، آه از نهاد مردم بلند شده بود. در اوج تحرير آوازي که در پايان تصنيف مي خواند، ناگهان فرياد کشيد "جانم، مرتضي خان!" و اين نهايت سپاس و محبت او نسبت به کسي بود که آنچه را از موسيقي ايران ميدانست، برايش در طبق اخلاص گذاشته بود...
بله داستاني که در بالا خوانديد بخشي از گفتگوي يک خبرنگار است که سالها پيش با مرتضي نيداوود انجام داده است و در آن از عشق پنهان وي به قمر سخن رفته است!
نيداوود تصنيفي دارد به نام آتش جاويدان که آن را بهترين ساخته خودش - حتي بهتر از مرغ سحر- ميداند، که البته با دانستن مطلب بالا علت آن روشن است! اين تصنيف بسيار زيبا تاکنون بارها توسط خوانندگان گوناگون اجرا شده است، ولي يک بار هم در برنامه گلهاي رنگارنگ اجرا شده است
قمرالملوک وزيري پس از شيدا و عارف در موسيقي نوين ايران رخ نمود، ولي بيترديد نقشي دشوارتر و دليرانهتر از آن دو ايفا کرده است؛ زيرا اگر مردي که به موسيقي ميپرداخت گرفتار طعن و لعن ميشد، ولي مجازات زن موسيقيپرداز "سنگسار شدن" بود! زن برده در پرده بود، پردهاي به ضخامت قرنها. قمر به هنگام نخستين کنسرت خود که در آن بيحجاب ظاهر شده بود، سر و کارش به نظميه افتاد. اين ماجرا اگر چه براي او خوشايند نبود، ولي بهرحال سر و صدايي کرد که در نهايت به سود موسيقي و جامعه زنان بود. قمر خود درباره نخستين کنسرتش مي گويد:
...آن روزها، هر کس بدون چادر بود به کلانتري جلب مي شد. رژيم مملکت تغيير کرده و پس از يک بحران بزرگ دوره آرامش فرا رسيده بود. مردم هم کم کم به موسيقي علاقه نشان ميدادند. به من پيشنهاد شد که بي چادر در نمايش موزيکال گراند هتل حاضر شوم و اين يک تهور و جسارت بزرگي لازم داشت. يک زن ضعيف بدون داشتن پشتيبان، ميبايست برخلاف معتقدات مردم عرض اندام کند و بيحجاب در صحنه ظاهر شود. تصميم گرفتم با وجود مخالفتها اين کار را بکنم و پيه کشته شدن را هم به تن خود بمالم! شب نمايش فرا رسيد و بدون حجاب ظاهر شدم و هيچ حادثهاي هم رخ نداد، و حتي مورد استقبال هم واقع شدم و اين موضوع به من قوت قلبي بخشيد و از آن به بعد گاه و بيگاه بيحجاب در نمايشها شرکت ميجستم و حدس ميزنم از همان موقع فکر برداشتن حجاب در شرف تکوين بود...
او نخستين زني بود که بعد از قرهالعين بدون حجاب در جمع مردان ظاهر شد. او را شايد بتوان اولين فمينيست ايراني ناميد. او ميگفت:
مر مرا هيچ گنه نيست به جز آن که زنم
زين گناه است که تا زندهام اندرکفنم
قمر نخستين کنسرت خود را در سال ١٣٠٣ برگزار کرد. روز بعد کلانتري از او تعهد گرفت که بيحجاب کنسرت ندهد! قمر عوايد کنسرت را به امور خيريه اختصاص داد. او در سفر خراسان در مشهد کنسرت داد و عوايد آن را صرف آرامگاه فردوسي نمود. در همدان در سال ۱۳۱٠ کنسرت داد و ترانههايي از عارف خواند. وقتي نيرالدوله چند گلدان نقره به او هديه کرد، آن را به عارف پيشکش نمود. با اين که عارف مورد غضب بود. در سال ١٣٠٨ به نفع شير خورشيد سرخ کنسرت داد و عوايد آن به بچههاي يتيم اختصاص داده شد. به گفته دکتر خرمي ٤٢٦ صفحه و به گفته دکتر سپنتا ٢٠٠ صفحه از قمر ضبط شده است...
گشايش راديو ايران در سال ۱۳۱۹ صداي قمر را به عموم مردم رساند. عارف قزويني و ايرجميرزا و تيمورتاش وزير دربار، شيفته او شده بودند. با اين همه، قمر از گردآوري زر و سيم پرهيز ميکرد و درآمدهاي بزرگ و هداياي گران را به فقرا و
محتاجان ميداد.
قمرالملوک وزيري در تاريخ ۱۴ مرداد ۱۳۳۸ در شميران، در فقر و تنگدستي مطلق به سکته مغزي درگذشت. وي در گورستان ظهيرالدوله بين امامزاده قاسم و تجريش شميران به خاک سپرده شده است.
کنسرت قمرالملوک وزیری در کرمانشاه؛
«قمرالملوک وزیری زاده» نخستین خوانندهٔ زن و نخستین زن بیحجاب شناخته شده در تاریخ ایران است، در زمانی که پرداختن به موسیقی حتی برای مردان به معنای دست شستن از آبرو بود و در روزگاری که مردم اهالی موسیقی را مطرب و لوطی محسوب میکردند «قمر الملوک وزیری» نه تنها در حضور جمع آواز خواند بلکه بی حجاب بر صحنه ظاهر شد.
این اتفاق تاریخی در سال ۱۳۰۳ در سالن گراند هتل در لاله زار تهران به وقوع پیوست و این زمانی بود که قمر تنها ۱۹ سال سن داشت، او پس از اجرای این مراسم به شهربانی احضار شده و مورد بازجویی قرار گرفت.
هرچند قمر تابوی خوانندگی زنان را شکست اما برای اجرای موسیقی همچنان با محدودیت ها و مشکلات زیادی روبرو بود، در سال ۱۳۱۳ قمرالملوک وزیری به همراه استادش «مرتضی نیداوود» برای اجرای کنسرت به کرمانشاه آمد اما مسئولان شهر از بیم اعتراض متعصبین از ارائه سالن به او امتناع کردند.
در آن زمان شاهزاده «اسداله میرزا شمسِ ملک آرا» از طرف رضاشاه حاکم کرمانشاهان بود، او فردی روشنفکر و تحصیلکردهٔ اروپا اما سیاستمداری محافظه کار بود و از واکنش متعصبین نسبت به آواز خواندن یک زن آن هم بدون حجاب بیم داشت و از اینرو اجازه خواندن به قمر داده نشد، لازم به ذکر است که در این زمان هنوز فرمان کشف حجاب از سوی رضاشاه صادر نشده بود.
اما قمر آمده بود که بخواند؛ و به همین خاطر در بالکن هتلی که در آن اقامت داشت ایستاد و از همانجا برای مردم شروع به خواندن کرد.
این تنها اجرای قمر در کرمانشاه نبود، شاعر گرانمایه استاد «مسرور کرمانشاهی» چنین روایت میکند که قمر در آن سفر در «مدرسهٔ آلیانس کرمانشاه» که بعدها «مدرسهٔ اتحاد» نامیده شد به همراه استاد «نیداوود» شعری از سعدی را به این مضمون اجرا کرد:
«دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را»
مطلب فوق نشان می دهد علی رغم اینکه شرایط برای اجرای عمومی کنسرت قمرالملوک در کرمانشاه فراهم نشد به نظر می رسد او در محافل خصوصی شهر چندین اجرا داشته است که حداقل از دو تای آنها اطلاع داریم.
قمرالملوک وزیری قبل از اولین اجرای خود در گراند هتل عکس زیر را به یادگار از خود تهیه کرد چرا که احتمال می داد پس از آن توسط متعصبین به قتل خواهد رسید، او در هنگام اجرا همین لباس را بر تن داشت.
*****
«من هیچوقت نمیخواستم نمایش شجاعت بدهم. دلم میسوخت که این همه بانوی باسواد وجود داشته باشند، اما نتوانند در این نمایش و کنسرت شرکت کنند. من پایم را به جایی گذاشتم که اگر باید کسی را مجازات کرد، من باشم. هنرمندان باید وظیفهای هم در مقابل مردم برای خود قائل گردند و از مردم مایه و شجاعت بگیرند. من قصدم این نبود که چادر از سر بردارم، اما مردم شجاعت و توانایی به من دادند. نمیدانم چه قدرتی پیدا کردم که نمیتوانستم جز آن باشم.»
قمرالملوک وزیری در گفتگو با فرهنگ فرهی
دیدار با عارف
قمر از مجازات و بدگویی دیگران باکی نداشت. او برای اجرای یک کنسرت به همدان میرود. در آن زمان، عارف شاعر را درباریان طرد کرده بودند. به تبعید به همدان رفته بود و در شرایط بدی میزیست. قمر میگوید:
«من عارف را ندیده بودم و او را نمیشناختم. اما با دیدن او مهرش در دلم جای گرفت و ارادتم به او فزونی یافت. فهمیدم که مرد بزرگ وآزاد منشی است.»
قمر در پایان کنسرت، بزرگترین و بهترین گلدان نقرهای را که از طرف شاهزاده نیرالدوله به او هدیه شده بود، به عارف تقدیم میکند. دلگیریها وحرفهای دیگران، تنها توضیح کوتاه قمر را به دنبال داشت و بس. او کار خود را کرده بود.



No comments:
Post a Comment