Friday, December 14, 2012

توهین تلویزیون پشم و شیشه آخوندی به صادق هدایت



صادق هدایت در کتاب توپ مرواری مینویسد

... این حکایت بیست سی سال و یا صد و پنجاه سال پیش است. یادش بخیر دورۀ ارزانی و فراوانی بود؛ پنج شاهی که میدادی هفت تا تخم مرغ میگرفتی، روغن سیری سه شاه بود، با صد دینار یک نان سنگک برشتۀ خشخاشی میدادند به درازی آدم، توی " سرتخ بربریها " یک خانۀ بیرونی و اندرونی ماهی پانزده زار و سه شاهی و سه تا پول کرایه میرفت.
معقول هنوز زنها دل و دماغ داشتند و سالی یک جوال گویندۀ " لا اله الا الله " به جامعه تحویل میدادند.
هنوز زهوار هر چیزی تا این اندازه در نرفته بود و تخم لق منشور آتلانتیک و اعلامیۀ حقوق بشر و سایر حرفهای غلنبه سُلمبه را توی لـُپ ملت نشکسته بودند، هر چیزی معنی و اندازه ای داشت.
اینجا هم البته نه بطور استثناء بلکه مثل بیشتر جاهای دنیا، یک پادشاه قَدَر قدرتِ مستبد و دو آتشه داشت که از سبیلش حون میچکید، بطوریکه هفت نفر هیزم شکن مازندرانی نمی توانست گردن ستبرش را بزند و کسی جرأت نمیکرد فضولی بکند و بگوید " ابولی خَرت به چند؟ " و اسمش را شاه بابا گذاشته بودند، چونکه با رعیتهایش ندار بود - یک اندرون ولنگ و واز داشت که از دختر آسیابان گرفته تا دختر پطرس شاه فرنگی را توی آن چپانده بود و اینکارخانۀ شاهزاده سازیش بود.
حالا خیلی حرفها پشت سر این شاه شهید میزنند و هزار جور اِسناد و بهتان بهش می بندند
-اما امروز اینجا، فردا بازار قیامت، ما باید توی دو وجب زمین بخوابیم، سر پیری نمیتوانیم گناه کسی را بشوریم و مشغول ذمۀ مُرده آنهم مُردۀ شاه بابا بشویم- از شما چه پنهان در آن عهد و زمانه، با وجودیکه بانکهای جُفت و تاق وجود نداشت، خزانۀ دولت پُر و پیمان بود و زهرۀ شیر میخواست داشته باشد کسیکه بتواند به جواهرات سلطنتی چپ نگاه بکند، بدون عایدی سرشار نفت که در تاریخ ایران سابقه نداشته و معلوم نیست کدام دولت فخیمه سگ خور میکند دولت افلاس نامه صادر نکرده بود. اگرچه مشتری آهنپاره و اسلحۀ قراضه نبود، اما اسم خودش را ملت پَستِ عقب افتاده نگذاشته بود و از خارجی وام و اجاره نمیخواست. بدون سر تیپها و امیر لشگرهای شکم گندۀ مرزپناهِ گریزپا کسی جرأت نمیکرد به سرحدّاتش دست اندازی بکند، بدون متخصصین تبلیغ وطن پرستی که در اثر مرض فشار پول در خارجه معلق بزنند، مردم به مرز و بوم خودشان بیشتر علاقه داشتند. بدون سوز و بریز رادیو های خاج پرست که:" آهای مردم دین از دست رفت! " گویا که آخوند باسواد و ملای با عقیده بیشتر پیدا میشد. بی آنکه شب شش بگیرند و اسم میهن شان را عوض بکنند، انگار که شهرت و آبروی این آب و خاک در نظر خارجیها خیلی بیشتر از حالا بود. برای تعلیمات عمومی پستان به تنورنمی چسباندند، اما هم مردم با سواد بیشتر از حالا پیدا میشد و هم خیلی بیشتر کتاب حسابی چاپ میکردند. ظاهراً چوب تکفیر برای تریاک بلند نمیکردند، اما وافوری خیلی کمتر از حالا بود. باری هنوز جزیرۀ بحرین را به ارباب واگذار نکرده بودند. هنوز بخشش کوه آرارات فتح الفتوح بشمار نمیرفت، هنوز شاه بابا حق کشتیرانی در دجله و فرات را از دست نداده بود و یک تکه از خاکش را هم به افغانها حاتم بخشی نکرده بود و برای تمدید قرارداد نفت جنوب هم مردم را دور کوچه نرقصانیده بود، اما اسم خودش را هم کبیر و نابغۀ عظیم الشأن نگذاشته بود.
خلاصه آنکه حساب و کتابی در کار بود، هنوز همه چیز مبتذل نشده بود، مردم به خاک سیاه ننشسته بودند و از صبح تا شام هم مجبور نبودند که افتخار غرغره بکنند و به رجاله بازیهای رجال محترمشان هِی تفاخر و تخرخر بنمایند و از شما چه پنهان، مثل این بود که آبادی و آزادی و انسانیت هم یک خُرده بیشتر از حالا پیدا میشد .