Friday, July 15, 2016

خفاش - مهدی یعقوبی




نمی دانم چه شد که یکهو فکر ربودن دختران بدحجاب زد به سرم . آنهم با خودرو لکنده ام . این فکر و خیالها مثل خوره افتاده بودند به روح و روانم و هر چه هم تلاش و تقلا کردم که از شرشان خلاص بشوم نشد که نشد .  شبها که در اتاق تار و تاریک تک و تنها میشدم این افکار جان می گرفتند و مثل اشباحی مخوف ،  چنگ می انداختند به رگ و روحم و وادارم میکردند که از جایم بلند شوم و در نیمه های شب در کوچه و خیابانها به دنبال طعمه بگردم .
میخواستم دختران هرزه بدحجاب را به دام بیندازم و آنها را به با ضرب و زور و بستن دست و پایشان  . کشان کشان در نقاط متروکه ببرم و  پنجه های چست و چابکم را بر پستانهای برهنه