آیا ما از مرگ جان سالم به در میبریم؟
ما نمیتوانیم فرض کنیم که تفکر یک فرد پس از مرگ جسمانی باقی میماند، زیرا مرگ سازمان مغز را از بین میبرد. تمام شواهد نشان میدهد که آنچه ما به عنوان زندگی ذهنی خود در نظر میگیریم، با ساختار مغز و انرژی بدنی سازمانیافته مرتبط است. بنابراین منطقی است که فرض کنیم زندگی ذهنی با پایان زندگی جسمانی متوقف میشود.
تمام آنچه یک شخص را تشکیل میدهد، مجموعهای از تجربیات است که توسط حافظه و شباهتهای خاصی از نوعی که ما آن را عادت مینامیم، به هم مرتبط شدهاند. بنابراین، اگر قرار است باور کنیم که شخصی پس از مرگ زنده میماند، باید باور داشته باشیم که خاطرات و عاداتی که شخص را تشکیل میدهند، همچنان در مجموعهای جدید از رویدادها به نمایش گذاشته میشوند. هیچ کس نمیتواند ثابت کند که این اتفاق نخواهد افتاد. اما به راحتی میتوان دید که این امر بسیار بعید است.
— برتراند راسل، آیا ما از مرگ جان سالم به در میبریم؟ (۱۹۳۶)
«انسان بخشی از این دنیای فیزیکی است که به خودی خود جالب نیست. بدن او، مانند سایر مواد، از الکترونها و پروتونها تشکیل شده است که تا آنجا که ما میدانیم، از همان قوانینی پیروی میکنند که بدن حیوانات یا گیاهان از آنها پیروی نمیکند. برخی معتقدند که فیزیولوژی هرگز نمیتواند به فیزیک تقلیل یابد، اما استدلالهای آنها چندان قانعکننده نیست و عاقلانه به نظر میرسد که فرض کنیم آنها اشتباه میکنند.
به نظر میرسد آنچه ما «افکار» خود مینامیم، به سازماندهی مسیرهای مغز بستگی دارد، همانطور که سفرها به جادهها و راهآهن وابسته هستند. به نظر میرسد انرژی مورد استفاده در تفکر منشأ شیمیایی دارد. به عنوان مثال، کمبود ید، یک مرد باهوش را به یک احمق تبدیل میکند. به نظر میرسد پدیدههای ذهنی با ساختار مادی مرتبط هستند.
اگر چنین باشد، نمیتوانیم فرض کنیم که یک الکترون یا پروتون تنها میتواند «فکر کند»؛ میتوانیم انتظار داشته باشیم که یک فرد تنها در یک مسابقه فوتبال شرکت کند. همچنین نمیتوانیم فرض کنیم که تفکر یک فرد پس از مرگ جسمی باقی میماند، زیرا این امر سازماندهی مغز را از بین میبرد و انرژیای را که از مغز استفاده میکرد، از بین میبرد. آهنگها.
تمام شواهد نشان میدهد که آنچه ما به عنوان زندگی ذهنی خود در نظر میگیریم، با ساختار مغز و انرژی بدنی سازمانیافته مرتبط است. بنابراین، منطقی است که فرض کنیم زندگی ذهنی با پایان زندگی بدنی متوقف میشود.
برتراند راسل، آنچه من باور دارم (۱۹۲۵)
از آنجا كه انسان بودن به صورت است نه به ماده، ستودن نكوهيده و استعقاق انسان به ثواب و عقاب از روي صورت است نه از روي ماده. اگر در معاد و آفرينش دوم، روح وارد جسم شود، عقوبت شخص بدكردار به خود بدكار نخواهد رسيد و همين طور ثواب، چرا كه اين مردن نه آن است كه اول بود، مردمي ديگر است و ميان اين دو خرده اختلاف به ماده است و چون چنين باشد لازم آيد كه آفرينش دوم و بعث به مقصود نيانجامد؛ تا هركس جزاي عمل خود ستاند چون عقوبت و ثواب، ديگري را خواهد بود، مقصود حال نمي شود
ابن سينا، رساله اضحويه،.
اگر نفوس بعد از مفارقت دوباره به بدن برگردد از دو حال بيرون نيست:1- يا به همان ماده اي كه در حين مرگ از او جدا شده است برمي گردد و يا به يك ماده ديگر. در صورت نخست يا به تمام ماده اي كه در كل روزگار عمر وي بوده است برمي گردد و يا فقط به همان ماده حين مرگ برميگردد. در صورت نخست لازم مي آيد كه در آفرينش دوم كه يك جز اجزا ديگر بدن هم باشد، زيرا اعضاي آدمي از يكديگر غذا مي پذيرد، يعني از فضالهي غذاي ديگر، غذا مي گيرد و آيا اينكه در شهرهايي كه مردم، گوشت مردم مي خورند، پس آن كس كه زندگيش از گوشت مردم ديگر بوده است، ديگر مبعوث نشود زيرا گوهر وي از اجزاي گوهر ديگري است و آنها مبعوث مي شوند.
در صورت دوم همه كه فقط با مادهي حين مرگ مبعوث مي شود. لازم مي آيد كه اگر آن شخص در حين مردن، بيني اش مثلاً بريده بود و يا دست اش شكسته بود بعد از بعث هم همينگونه ظاهر شود و اين امر هم كاملاً قبيح است. و اگر گفته شود كه«بعث» از آن خاك و يا هر خاك ديگري اشكالي ندارد اين سخن مطابق عدالت نخواهد بود از آن گذشته به عينيه همان مذهب تناسخيان است. چنانچه همان قول هاي اول هم تناسخ است اما به صورت ديگري مطرح شده است ولي در حقيقت هيچ فرقي با هم ندارد. بهرحال شريعت اثبات اين مساله را در ظاهر كرده است و غير از اين مي گردد مردم قبول شريعت نمي كردند براي همين هرآينه شرع بايد تقدير كند كه نيك كردار را در آخرت ثواب است و بدكردار را عقوبت به وجهي كه مانند ديده و شنوده مردم باشد و آن را بفهمند.
ابن سینا
نفس انسانى در حرکت جوهرى خود از مراحل متعددى عبور مىکند؛ برخى از این مراحل در عالم مادى است و برخى در عالم مجرد. در مراحل مادى، حدوث و تجدد راه دارد و وقتى بدن فاسد شد، در واقع نفس انسانى از مرحله تعلق به ماده وارد مرحله تجرد کامل شده است. ازاینرو زوال بدن فقط به مرحله تعلق به ماده ضرر مىزند، نه به اصل وجود نفس. ازآنجاکه حرکت جوهرى، حرکتى فراگیر است و شامل تمام نفوس انسانى مىشود، بنابراین تمام نفوس انسانى بعد از مرگ باقىاند
و مرگ و فناى بدن، آغاز اتحاد نفس با عقل فعال است
صدرالمتألهین
سوال واقعی این نیست که آیا زندگی پس از مرگ وجود دارد
سوال واقعی این است که
آیا قبل از مرگ زندگی کرده ای
اشو
After your death you will be what you were before your birth
پس از مرگت، همان خواهی بود که پیش از تولد بودی.
آرتور شوپنهاور







No comments:
Post a Comment