شاید كمتر كتابى در دنیا مانند مجموعه ترانه هاى خیام تحسین شده، مردود و منفور بوده، تحریف شده، بهتان خورده، محكوم گردیده، حلاجى شده، شهرت عمومى و دنیاگیر پیدا كرده و بالاخره ناشناس مانده.
اگر همه ى كتابهائى كه راجع به خیام و رباعیاتش نوشته شده جمع آورى شود تشكیل كتابخانه ى بزرگى را خواهد داد. ولى كتاب رباعیاتى كه به اسم خیام مفروف است و در دسترس همه مى باشد مجموعه اى است كه عموما از هشتاد الى هزار و دویست رباعى كم و بیش در بر دارد؛ اما همه ى آنها تقریبا جنگ مغلوطى از افكار مختلف را تشكیل مى دهند. حالا اگر یكى از این نسخه هاى رباعیات را از روى تفریح ورق بزنیم و بخوانیم در آن به افكار متضاد، به مضمونهاى گوناگون و به موضوعهاى قدیم و جدید بر مى خوریم؛ بطوریكه اگر یك نفر صد سال عمر كرده باشد و روزى دومرتبه كیش و مسلك و عقیده ى خودرا عوض كرده باشد قادر به گفتن چنین افكارى نخواهد بود. مضمون این رباعیات روى فلسفه و عقاید مختلف است از قبیل: الهى، طبیعى، دهرى، صوفى، خوشبینى، بد بینى، تناسخى، افیونى، بنگى، شهوت پرستى، مادى، مرتاضى، لامذهبى، رندى و قلاشى، خدائى، وافورى ...
آیا ممكن است یك نفر اینهمه مراحل و حالات مختلف را پیموده باشد و بالاخره فیلسوف و ریاضى دان و منجم هم باشد؟ پس تكلیف ما در مقابل این آش درهم جوش (شله قلمكار) چیست؟ اگر بشرح حال خیام در كتب قدما هم رجوع بكنیم بهمین اختلاف نظر بر مى خوریم.
این اختلافى است كه همیشه در اطراف افكار بزرگ روى میدهد. ولى اشتباه مهم از آنجا ناشى شده كه چنانكه باید خیام شناخته نشده و افسانه هائى كه راجع به او شایع كرده اند این اشكال را در انتخاب رباعیات او تولید كرده است.
در اینجا ما نمى خواهیم بشرح زندگى خیام بپردازیم و یا حدسیات و گفته هاى دیگران را راجع باو تكرار بكنیم. چون صفحات این كتاب خیلى محدود است. اساس كتاب ما روى یك مشت رباعى فلسفى قرار گرفته است كه به اسم خیام، همان منجم و ریاضى دان بزرگ مشهوراست و یا بخطا باو نسبت میدهند.
اما چیزیكه انكار ناپذیر است، این رباعیات فلسفى در حدود (قرون) 5 و 6 هجرى بزبان فارسى گفته شده.
تاكنون قدیمترین مجموعه ى اصیل از رباعیاتى كه به خیام منسوب است، نسخه ى "بودلن" اكسفورد میباشد كه در سنه ى 865 (هجرى) در شیراز كتابت شده. یعنى سه قرن بعد از خیام و داراى 158 رباعى است، ولى همان ایراد سابق كم و بیش به این نسخه وارد است. زیرا رباعیات بیگانه نیز دراین مجموعه دیده میشود.
فیتز جرالد كه نه تنها مترجم رباعیات خیام بوده، بلكه از روح فیلسوف بزرگ نیز ملهم بوده است، در مجموعه ى خود بعضى رباعیاتى آورده كه نسبت آنها به خیام جایز نیست. قضاوت فیتز جرالد مهمتر از اغلب شرح حالاتى است كه راجع به خیام در كتب قدیم دیده میشود؛ چون با ذوق و شامه ى خودش بهتر رباعیات اصلى اورا بنظر یك شاعر صوفى دیهد و معتقد است كه خیام عشق و الوهیت را بلباس شراب و ساقى نشان میدهد، چنانكه از همان ترجمه ى مغلوط او شخص بت ذوق دیگرى مانند رنان خیام حقیقى را شناخته است.
قدیمترین كتابى كه از خیام اسمى بمیان آورده و نویسنده ى آن هم عصر خیام بوده و خودش را شاگرد و یكى از دوستان ارادتمند خیام معرفى میكند و با احترام هرچه تمامتر اسم اورا میبرد، نظامى عروضى مولف "چهارمقاله" است. ولى او خیام را در ردیف منجمین ذكر میكند و اسمى از رباعیات او نمى آورد. كتاب دیگرى كه مولف آن ادعا دارد در ایام طفولیت (507 هجری) در مجلس درس خیام مشرف شده "تاریخ بیهقى" و "تتمه صوان الحكمة" نگارش ابوالحسن بیهقى میباشد كه تقریبا در سنه ى 562 (هچری) تالیف شده. او نیز از خیام چیز مهمى بدست نمیدهد. فقط عنوان اورا میگوید كه: "دستور، فیلسوف و حجة الحق" نامیده میشده! پدران او همه نیشابورى بوده اند، در علوم و حكمت تالى ابوعلى بوده ولى شخصا آدمى خشك، و بد خلق و كم حوصله بوده. چند كتاب از آثار او ذكر میكند و فقط معلوم مى شود كه خیام علاوه بر ریاضیات و نجوم در طب و لغت و فقه و تاریخ نیز دست داشته ومعروف بوده است. ولى درآنجا هم اسمى از اشعار خیام نمى آید گویا ترانه هاى خیام در زمان حیاتش بواسطه ى تعصب مردم مخفى بوده وتدوین نشده و تنها بین یكدسته ازدوستان همرنگ وصمیمى
او شهرت داشته و یا در حاشیه ى جنگها (دفاتر بزرگ) و كتب اشخاص با ذوق بطور قلم انداز چند رباعى ازاو ضبط شده، و پس ازمرگش منتشر گردیده كه داغ لامذهبى و گمراهى رویش گذاشته اند و بعدها با اضافات مقلدین و دشمنان او جمع آورى شده. انعكاس رباعیات اورا در كتاب "مرصادالعباد" خواهیم دید.
"خریدالفصر" تالیف عمادالدین كاتب اصفهانى بزبان عربى است كه در 572 (هجرى) یعنى قریب 50 سال بعد از مرگ خیام نوشته شده و مولف آن خیام را در زمره ى شعراى خراسان نام برده و ترجمه ى حال اورا آورده است.
كتاب دیگرى كه خیام شاعر را تحت مطالعه آورده "مرصادالعباد" تالیف نجم الدین رازى میباشد كه در سنه ى 610 - 621 (هجرى) تالیف شده. این كتاب وثیقه ى بزرگى است زیرا نویسنده ى آن صوفى متعصبى بوده و از این لحاظ بعقاید خیام بنظر بطلان نگریسته و نسبت فلسفى و دهرى و طبیعى باو میدهد و میگوید: (ص 18) "... كه ثمره ى نظر ایمانست و ثمره ى قدم عرفان فلسفى و دهرى و طبایعى از این دو مقام محرومند و سر گشته و گم گشته اند. یكى از فضلا كه بنزد نابینایان بفضل و حكمت و كیاست معروف و مشهور است و آن عمر خیام است، از غایت حیرت و ضلالت این بیت را میگوید: رباعى:
در دایره ى كامدن و رفتن ماست.
آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست؛
كس مى نزند دمى درین عالم راست،
كین آمدن از كجا و رفتن بكجاست!
رباعى:
دارنده تركیب طبایع آراست.
باز ازچه سبب فكندش اندر كم و كاست؟
گر زشت آمد این صور، عیب كراست؟
ور نیك آمد، خرابى از بهر چه خواست؟?
(ص 227) ? ... اما آنچه حكمت در میرانیدن بعد از حیات و در زنده كردن بعد از ممات چه بود? تا جواب به آن سرگشته ی غافل و گم كشته ی عاطل میگوید:
?دارنده چو تركیب طبایع آراست ... ?
قضاوت این شخص ارزش مخصوصی در شناسانیدن فكر و فلسفه ی خیام دارد. مولف صوفی مشرب از نیش زبان و فحش نسبت به خیام خودداری نكرده است.
البته بواسطه ی نزدیك بودن زمان? از هر جهت مولف مزبور آشنا تر به زندگی و افكار و آثار خیام بوده? و عقیده ی خودرا در باره ی او ابراز میكند. آیا این خود دلیل كافی نیست كه خیام نه تنها صوفی و مذهبی نبوده? بلكه بر عكس یكی از دشمنان ترسناك این فرقه بشمار میآمده؟
اسناد دیگر در بعضی از كتب قدما مانند? نزهه الارواح? تاریخ الحكاما? آثار الیلاد? فردوس التواریخ و غیره درباره خیام وجود دارد كه اغلب اشتباه آلود و ساختگی است? و از روی تعصب و یا افسانه های مجعول نوشته شده و رابطه ی خیلی دور با خیام حقیقی دارد. ما در اینجا مجال انتقاد آنهارا نداریم.
تنها سند مهمی كه از رباعیات اصلی خیام در دست میباشد? عبارتست از رباعیات سیزده گانه ?مونس الاحرار? كه در سنه ی 741 هجری نوشته شده? در خاتمه ی كتاب رباعیات روزن استنساخ و در برلین چاپ شده (رجوع شود به نمرات: 8? 10? 27? 29? 41? 45? 59? 62? 64? 67? 93? 115? 127?) رباعیات مزبور علاوه بر قدمت تاریخی? روح و فلسفه و طرز نگارش خیام درست جور میآیند و انتقاد مولف ?مرصادالعباد? به آنها نیز وارد است. پس در اصالت این سیزده رباعی و دو رباعی ?مرصادالعباد? كه یكی از آنها در هر دو تكرار شده (نمره 10) شكی باقی نمیماند و ضمنا معلوم میشود كه گوینده ی آنها یك فلسفه ی مستقل و طرز فكر و اسلوب معین داشته? و نشان میدهد كه ما با فیلسوفی مادی و طبیعی سر و كار داریم. از این رو با كمال اطمینان میتوانیم این رباعیات چهارده گانه را از خود شاعر بدانیم و آنها را كلید و محك شناسائی رباعیات دیگر خیام قرار بدهیم.
از این قرار چهارده رباعی مذكور سند اساسی این كتاب خواهد بود? و در این صورت هر رباعی كه یك كلمه و یا كنایه مشكوك و صوفی مشرب داشت نسبت آن بخیام جایز نیست. ولی مشكل دیگری كه باید حل بشود اینست كه میگویند خیام به اقتضای سن? چندین با افكار و عقایدش عوض شده? در ابتدا لاابالی و شرابخوار و كافر و مرتد بوده و آخر عمر سعادت رفیق او شده راهی بسوی خدا پیدا كرده و شبی روی مهتابی مشغول باده گساری بوده?. ناگاه باد تندی وزیدن میگیرد و كوزه ی شراب روی زمین میافتد و میشكند. خیام برآشفته بخدا میگوید:
ابریق می مرا شكستی ربی?
برمن در عیش را به بستی ربی?
من می خورم و تو میكنی بد مستی ؟
خاكم بدهن مگر تو مستی ربی؟
خدا اورا غضب میكند? فورا صورت خیام سیاه میشود و خیام دوباره میگوید:
ناكرده گناه در جهان كیست؟ بگو?.
آنكس كه گنه نكرده چون زیست؟ بگو?.
من بد كنم و تو بد مكافات دهی!
پس فرق میان من و توچیست؟ بگو.
خدا هم اورا می بخشد و رویش درخشیدن میگیرد? و قلبش روشن میشود. بعد میگوید: ?خدایا مرا بسوی خودت بخوان!? آنوقت مرغ روح از بدنش پرواز میكند!
این حكایت معجز آسای مضحك بدتر از فحشهای نجم الدین رازی بمقام خیام توهین میكند? و افسانه ی بچگانه ای است كه از روی ناشیگری بهم بافته اند. آیا میتوانیم بگوئیم گوینهد ی آن چهارده رباعی محكم فلسفی كه با هزار زخم زبان و نیش خندهای تمسخر آمیزش دنیا و مافیهایش را دست انداخته? در آخر عمر اشك میریزد و از همان خدائی كه محكوم كرده بزبان لغات آخوندی استغاثه میطلبد؟ شاید یكنفر از پیروان و دوستان شاعر برای نگهداری این گنج گرانبها? این حكایت را ساخته تا اگر كسی برباعیات تند او بر خورد بنظر عفو و بخشایش بگوینده ی آن نگاه كند و برایش آمرزش بخواهد!
افسانه ی دیگری شهرت دارد كه بعد از مرگ خیام مادرش دایم برای او از درگاه خدا طلب آمرزش میكرده و عجز و لابه مینموده? روح خیام در خواب باو ظاهر میشود و این رباعی را میگوید:
ای سوخته ی سوخته ی سوختنی?.
ای آتش دوزخ از تو افروختنی?.
تاكی گوئی كه بر عمر رحمت كن؟
حق را تو كجا برحمت آموختنی؟
باید اقرار پرد كه طبع خیام در دنیا خیلی پس رفته كه این رباعی آخوندی مزخرف را بگوید. از این قبیل افسانه ها در باره ی خیام زیاد است كه قابل ذكر نیست? و اگر آنها جمع آوری بشود كتاب مضحكی خواهد شد. فقط چیزیكه مهم است باین نكته برمیخوریم كه تاثیر فكر عالی خیام در یك محیط پست و متعصب خرافات پرست چه بوده? و مارا در شناسائی او بهتر راهنمائی میكند. زیرا قضاوت عوام و متصوفین و شعرای درجه سوم و چهارم كه باو حمله كرده اند از زمان خیلی قدیم شروع شده? و همین علت مخلوط شدن رباعیات اورا با افكار متضاد بدست میدهد كسانیكه منافع خودرا از افكار خیام در خطر میدیده اند تا چه اندازه در خراب كردن فكر او كوشیده اند.
ولی ما از روی رباعیات خود خیام نشان خواهیم داد كه فكر و مسلك او تقریبا همیشه یكجور بوده و از جوانی تا پیری شاعر پیرو یك فلسفه ی معین و مشخص بوده و در افكار او كمترین تزلزل رخ نداده. و كمترین فكر ندامت و پشیمانی یا توبه از خاطرش نگذشته است.
درجوانی شاعر باتعجب ازخودش میپرسد كه چهره پرداز ازل برای چه اورا درست كرده. طرز سئوال آنقدر طبیعی كه فكر عمیقی را برساند مخصوص خیام است:
هرچند كه رنگ و روی زیباست مرا?
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا.?
معلوم نشد كه در طربخانه ی خاك?
نقاش ازل بهر چه آراست مرا!
از ابتدای جوانی زندگی را تلخ و ناگوار میدیده و داروی دردهای خودرا در شراب تلخ میجسته:
امروز كه نوبت جوانی من است?
می نوشم از آن كه كامرانی من است.?
عیبم مكنید? گرچه تلخ است خوش است.
تلخ است? چرا كه زندگانی من است.
در این رباعی افسوس رفتن جوانی را میخورد:
افسوس كه نامه ی جوانی طی شد!
وان تازه بهار زندگانی دی شد!
حالی كه ورا نام جوانی گفتند?
معلوم نشد او كه كی آمد و كی شد!
شاعر با دست لرزان و موی سپید قصد باده میكند. اگر او معتقد بزندگی بهتری در دنیای دیگر بود? البته اطهار ندامت میكرد تا بقیه ی عیش و نوشهای خودرا بجهان دیگر محول بكند. این رباعی كاملا تاسف یك فیلسوف مادی را نشان میدهد كه در آخرین دقایق زندگی سایه ی مرگ را در كنارخود می بیند ومیخواهد بخودش تسلیت بدهد ولی نه با افسانه های مذهبی? و تسلیت خودرا در جام شراب جستجو میكند:
من دامن زهد و توبه طی خواهم كرد?
با موی سپید? قصد می خواهم كرد?
پیمانه ی عمر من به هفتاد رسید?
این دم نكنم نشاط كی خواهم كرد؟
اگر درست دقت بكنیم خواهیم دید كه طرز فكر? ساختمان و زبان و فلسفه ی گوینده ی این چهار رباعی كه در مراحل مختلف زندگی گفته شده یكی است? پس میتوانیم بطور صریح بگوئیم كه خیام ازسن شباب تا موقع مرگ مادی? بد بین و ریبی (شكاك) بوده (و یا فقط در رباعیاتش اینطور مینموده) و یك لحن تراژدیك دارد كه بغیر از گوینده ی همان رباعیات چهارده گانه ی سابق كس دیگری نمیتواند گفته باشد? و قیافه ی ادبی و فلسفی او بطور كلی تغییر نكرده است. فقط در آخر عمر با یك جبر یاس آلودی حوادث تغییر ناپذیر دهر را تلقی نموده و بد بینی كه ظاهرا خوش بینی بنظر میآید اتخاذ میكند.
بطور خلاصه? این ترانه های چهار مصراعی كم حجم و پر معنی اگر ده تای از آنها هم برای ما باقی میماند? بازهم میتوانستیم بفهمیم كه گوینده ی این رباعیات در مقابل مسائل مهم فلسفی چه رویه ای را در پیش گرفته و میتوانستیم طرز فكر اورا بدست بیاوریم. لهذا از روی میزان فوق? ما میتوانیم رباعیاتی كه منسوب بخیام است از میان هرج و مرج رباعیات دیگران بیرون بیا.ریم. ولی آیا اینكار آسان است؟
مستشرق روسی ژوكوفسكی? مطابق صورتی كه تهیه كرده در میان رباعیاتی كه بخیام منسوب است 82 رباعی ?گردنده? پیدا كرده? یعنی رباعیاتی كه بشعرای دیگر نیز نسبت داده شده.? بعدها این عدد به صد رسیده. ولی باین صورت هم نمیشود اعتماد كرد? زیرا مستشرق مذكور صورت خودرا بر طبق قول (اغلب اشتباه) تذكره نویسان مرتب كرده كه نه تنها نسبت رباعیات دیگران را از خیام سلب كرده اند بلكه اغلب رباعیات خیام را هم بدیگران نسبت داده اند. از طرف دیگر? سلاست طبع? شیوائی كلام? فكر روشن سرشار و فلسفه ی موشكاف كه از خیام سراغ داریم بما اجازه میدهد كه یقین كنیم بیش از آنچه از رباعیات حقیقی او كه در دست است? خیام شعر سروده كه از بین برده اند و آنهائی كه مانده بمرور ایام تغییرات كلی و اختلافات بیشمار پیدا كرده و روی گردانیده.
علاوه بر بی مبالاتی واشتباهات استنساخ كنندگان وتغییر دادن كلمات خیام كه هركسی بمیل خودش در آنها تصرف و دستكاری كرده? تغییرات عمدی كه بدست اشخاص مذهبی وصوفی شده نیز دربعضی از رباعیات مشاهده میشود مثلا:
شادی بطلب كه حاصل عمر دمی است.
تقریبا در همه نسخه نوشته ?شادی مطلب? در صورتی كه ساختمان شعر و موضوعش خلاف آنرا نشان میدهد. یك دلیل دیگر به افكار ضد صوفی و ضد مذهبی خیام نیز همین است كه رباعیات او مغشوش و آلوده به رباعیات دیگران شده. علاوه برین هر آخوندی كه شراب خورده و یك رباعی درین زمینه گفته از ترس تكفیر آنرا بخیام نسبت داده. لهذا رباعیاتی كه اغلب دم از شرابخواری و معشوقه بازی میزند بدون یك جنبه ی فلسفی و یا نكته ی زننده و یا ناشی از افكار نپخته و افیونی است و سخنانی كه دارای معانی و مجازی سست و درشت است میشود با كمال اطمینان دور بریزیم. مثلا آیا جای تعجب نیست كه در مجموعه ی معمولی رباعیات خیام باین رباعی بر بخوریم:
ای آنكه گزیده ی تو دین زرتشت?
اسلام فكنده ای تمام از پس و پشت.?
تاكی نوشی باده و بینی رخ خوی؟
جائی بنشین عمر خواهندت كشت.
این رباعی تهدید آمیز آیا در زمان زندگانی خیام گفته شده و باو سوء قصد كرده اند؟ جای تردید است? چون ساختمان رباعی جدید تر از زمان خیام بنظر میآید. ولی در هر صورت قضاوت گوینده را در باره ی خیام و درجه ی اختلاط ترانه های اورا با رباعیات دیگران نشان میدهد.
بهر حال? تا وقتیكه یك نسخه خطی كه از حیث زمان و سندیت تقریبا مثل رباعیات سیزده گانه كتاب ?مونس الاحرار? باشد بدست نیامده? یك حكم قطعی در باره ی ترانه های اصلی خیام دشوار است? بعلاوه شعرائی پیدا شده اند كه رباعیات خود را موافق مزاج و مشرب خیام ساخته اند و سعی كرده اند كه از او تقلید بكنند ولی سلاست كلام آنها هر قدر هم كامل باشد اگر مضمون یك رباعی را مخالف سلیقه و عقیده ی خیام به بینیم با كمال جرئت میتوانیم نسبت آن را از خیام سلب بكنیم. زیرا ترانه های خیام با وضوح و سلاست كامل و بیان ساده گفته شده.? در استهزاء و گوشه كنایه خیلی شدید و بی پروااست. ازین مطالب میشود نتیجه گرفت كه هر فكر ضعیف كه در یك قالب متكلف و غیر منتظم دیده شود از خیام نخواهد بود. مشرب مخصوص خیام? مسلك فلسفی? عقاید و طرز بیان آزاد و شیرین و روشن او اینها صفاتی است كه میتواند معیار مسئله ی فوق بشود.
ما عجالتا این ترانه ها را باسم همان خیام منجم و ریاضی دان ذكر میكنیم? چون مدعی دیگری پیدا نكرده. تا به بینیم این اشعار مربوط بهمان خیام منجم و عالم است و یا خیام دیگری گفته. برای اینكار باید دید طرز فكر و فلسفه ی او چه بوده است.
خیام فیلسوف
فلسفه خیام هیچوقت تازگى خود را از دست نخواهد داد. چون این ترانه هاى در ظاهر كوچك ولى پر مغز تمام مسائل مهم و تاریك فلسفى كه در ادوار مختلف انسان را سرگردان كرده و افكارى كه جبرا باو تحمیل شده و اسرارى كه برایش لاینحل مانده مطرح میكند. خیام ترجمان این شكنجه هاى روحى شده: فریادهاى او انعكاس دردها، اضطرابها، ترسها، امیدها و یاسهاى میلیونها نسل بشر است كه پى در پى فكر آنها را عذاب داده است. خیام سعى میكند در ترانه هاى خودش با زبان و سبك غریبى همه این مشكلات، معماها و مجهولات را آشكارا و بى پرده حل بكند. او زیر خنده هاى عصبانى و رعشه آور مسائل دینى و فلسفى را بیان میكند. بعد راه حل محسوس و عقلى برایش میجوید.
بطور مختصر، ترانه هاى خیام آئینه اى است كه هر كس ولو بى قید و لاابالى هم باشد یك تكه از افكار یك قسمت از یاسهاى خود را در آن مىبیند و تكان میخورد. ازین رباعیات یك مذهب فلسفى مستفاد میشود كه امروز طرف توجه علماى طبیعى است و شراب گس و تلخ مزه خیام هر چه كهنه تر مىشود برگیرندگیش میافزاید. بهمین جهت ترانه هاى او در همه جاى دنیا و در محیطهاى گوناگون و بین نژادهاى مختلف طرف توجه شده. هر كدام از افكار خیام را جداگانه میشود نزد شعرا و فلاسفه بزرگ پیدا كرد. ولى رویهمرفته هیچكدام از آنها را نمیشود با خیام سنجید و خیام در سبك خودش از اغلب آنها جلو افتاده . قیافه متین خیام او را پیش از همه چیز یك فیلسوف و شاعر بزرگ همدوش لوكرس، اپیكور، گوته، شكسپیر و شوپن آور معرفى میكند.
اكنون براى اینكه طرز فكر و فلسفه گوینده رباعیات را پیدا بكنیم و بشناسیم ناگزیریم كه افكار و فلسفه او را چنانكه از رباعیاتش مستفاد میشود بیرون بیاوریم، زیرا جز این وسیله دیگرى در دسترس ما نیست و زندگى داخلى و خارجى او، اشخاصیكه با آنها رابطه داشته، محیط و طرز زندگى، تاثیر موروثى، فلسفه اى كه تعقیب میكرده و تربیت علمى و فلسفى او بما مجهول است.
اگر چه یكمشت آثار علمى، فلسفى و ادبى از خیام بیادگار مانده ولى هیچكدام از آنها نمیتواند ما را در این كاوش راهنمائى بكند. چون تنها رباعیات افكار نهانى و خفایاى قلب خیام را ظاهر مىسازد. در صورتیكه كتابهائى كه به مقتضاى وقت و محیط یا بدستور دیگران نوشته حتى بوى تملق و تظاهر ازآنها استشمام میشود و كاملا فلسفه او را آشكار نمیكند.به اولین فكرى كه در رباعیات خیام برمیخوریم این است كه گوینده با نهایت جرئت و بدون پروا با منطق بىرحم خودش هیچ سستى، هیچ یك از بدبختیهاى معاصرین و فلسفه دستورى و مذهبى آنها را قبول ندارد. و بتمام ادعاها و گفته هاى آنها پشت پا میزند. در كتاب "اخبارالعلماء باخبارالحكماء" كه در سنه 646 تالیف شده راجع به اشعار خیام اینطور مینویسد:
?. .. باطن آن اشعار براى شریعت مارهاى گزنده و سلسله زنجیرهاى ضلال بود. و وقتیكه مردم او را در دین خود تعییب كردند و مكنون خاطر او را ظاهر ساختند، از كشته شدن ترسیده و عنان زبان و قلم خود را باز كشید و بزیارت حج رفت ... و اسرار ناپاك اظهار نمود... و او را اشعار مشهورى است كه خفایاى قلب او در زیر پرده هاى آن ظاهر میگردد و كدورت باطن او جوهر قصدش را تیرگى میدهد.?
پس خیام باید یك اندیشه خاص و سلیقه فلسفى مخصوصى راجع به كائنات داشته باشد. حال به بینیم طرز فكر او چه بوده: براى خواننده شكى باقى نمیماند كه گوینده رباعیات تمام مسائل دینى را با تمسخر نگریسته و از روى تحقیر به علماء و فقهایى كه از آنچه خودشان نمیدانند دم میزنند حمله میكند. این شورش روح آریائى را بر ضد اعتقادات سامى نشان میدهد و یا انتقام خیام از محیط پست و متعصبى بوده كه از افكار مردمانش بیزار بوده. واضح است فیلسوفى مانند خیام كه فكر آزاد و خرده بین داشته نمیتوانسته كوركورانه زیر بار احكام تعبدى، جعلى، جبرى و بىمنطق فقهاى زمان خودش برود و به افسانه هاى پوسیده و دامهاى خر بگیرى آنها ایمان بیاورد.
زیرا دین عبارتست از مجموع احكام جبرى و تكلیفاتى كه اطاعت آن بى چون و چرا بر همه واجب است و در مبادى آن ذره اى شك و شبهه نمیشود بخود راه داد. و یكدسته نگاهبان از آن احكام استفاده كرده مردم عوام را اسباب دست خودشان مینمایند. ولى خیام همه این مسائل واجب الرعایه مذهبى را بالحن تمسخر آمیز و بى اعتقاد تلقى كرده و خواسته منفردا از روى عمل و علل پى به معلول ببرد. مسائل مهم مرگ و زندگى را بطرز مثبت از روى منطق و محسوسات و مشاهدات و جریانهاى مادى زندگى حل نماید، ازین رو تماشاچى بىطرف حوادث دهر میشود.
خیام مانند اغلب علماى آنزمان به قلب و احساسات خودش اكتفا نمیكند، بلكه مانند یك دانشمند بتمام معنى آنچه كه در طى مشاهدات و منطق خود بدست میآورد میگوید. معلوم است امروزه اگر كسى بطلان افسانه هاى مذهبى را ثابت بنماید چندان كار مهمى نكرده است؛ زیرا از روى علوم خود بخود باطل شده است. ولى اگر زمان و محیط متعصب خیام را در نظر بیاوریم بىاندازه مقام او را بالا میبرد. اگر چه خیام در كتابهاى علمى و فلسفى خودش كه بنا بدستور و خواهش بزرگان زمان خود نوشته، رویه كتمان و تقیه را از دست نداده و ظاهرا جنبه بى طرف بخود میگیرد، ولى در خلال نوشته هاى او میشود بعضى مطالب علمى كه از دستش در رفته ملاحظه نمود. مثلا در "نوروزنامه" (ص4) میگوید: "بفرمان ایزد تعالى حالهاى عالم دیگرگون گشت، و چیزهاى نو پدید آمد. مانند آنك در خور عالم و گردش بود." آیا از جمله آخر فورمول معروف
Adaptation du milieuاستنباط نمىشود؟ زیرا او منكر است كه خدا موجودات را جدا جدا خلق كرده و معتقد است كه آنها بفراخور گردش عالم با محیط توافق پیدا كرده اند. این قاعده علمى كه در اروپا ولوله انداخت آیا خیام در 800 سال پیش بفراست دریافته و حدس زده است در همین كتاب (ص3) نوشته: "و ایزد تعالى آفتاب را ازنور بیافرید و آسمانها و زمینها را بدو پرورش داد." پس این نشان میدهد كه علاوه بر فیلسوف و شاعر ما با یكنفر عالم طبیعى سر و كار داریم.
ولى در ترانه هاى خودش خیام این كتمان و تقیه را كنار گذاشته. زیرا درین ترانه ها كه زخم روحى او بوده بهیچوجه زیر بار كرم خورده ی اصول و قوانین محیط خودش نمیرود. بلكه بر عكس از روى منطق همه ی مسخره هاى افكار آنان را بیرون مىآورد. جنگ خیام با خرافات و موهومات محیط خودش در سرتاسر ترانه هاى او آشكار است و تمام زهرخنده هاى او شامل حال زهاد و فقها و الهیون مىشود و بقدرى با استادى و زبردستى دماغ آنها را میمالاند كه نظیرش دیده نشده. خیام همه مسائل ماوراء مرگ را با لحن تمسخر آمیز و مشكوك و بطور نقل قول با "گویند" شروع مىكند:
گویند: "بهشت و حور عین خواهد بود . . (88 (
گویند مرا: "بهشت با حور خوش است . . (90(
گویند مرا كه:"دوزخى باشد مست . . (87 (
در زمانیكه انسان را آینه ی جمال الهى و مقصود آفرینش تصور میكرده اند و همه افسانه هاى بشر دور او درست شده بود كه ستاره هاى آسمان براى نشان دادن سرنوشت او خلق شده و زمین و زمان و بهشت و دوزخ براى خاطر او برپا شده و انسان دنیاى كهین و نمونه و نماینده جهان مهین بوده چنانكه بابا افضل مىگوید:
افلاك و عناصر و نبات و حیوان،
عكسى ز وجود روشن كامل ماست.
خیام با منطق مادى و علمى خودش انسان را جام جم نمىداند. پیدایش و مرگ او را همانقدر بى اهمیت مىداند كه وجود و مرگ یك مگس:
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسى پدید و ناپیدا شد! (41)
حال به بینیم در مقابل نفى و انكار مسخره آلودى كه از عقاید فقها و علما مىكند خودش نیز راه حلى براى مسائل ماوراء طبیعى پیدا كرده؟ در نتیجه مشاهدات و تحقیقات خودش خیام باین مطلب برمىخورد كه فهم بشر محدود است از كجا مىآئیم و بكجا مىرویم؟ كسى نمیداند، و آنهائى كه صورت حق بجانب بخود میگیرند و در اطراف این قضایا بحث مىنمایند جز یاوه سرائى كارى نمیكنند، خودشان و دیگران را گول مىزنند. هیچكس به اسرار ازل پى نبرده و نخواهد برد و یا اصلا اسرارى نیست و اگر هست در زندگى ما تاثیرى ندارد. مثلا جهان چه محدث و چه قدیم باشد آیا به چه درد ما خواهد خورد؟
چون من رفتم. جهان چه محدث چه قدیم. (93)
تا كى ز حدیث پنج و چار اى ساقى؟
بما چه كه وقت خودمان را سر بحث پنج حواس و چهار عنصر بگذرانیم؟ پس به امید و هراس موهوم و بحث چرند وقت خودمان را تلف نكنیم. آنچه كه گفته اند و بهم بافته اند افسانه محض مىباشد. معماى كائنات نه بوسیله علم و نه بدستیارى دین هرگز حل نخواهد شد و بهیچ حقیقتى نرسیده ایم. در وراء این زمینى كه رویش زندگى مىكنیم نه سعادتى هست و نه عقوبتى. گذشته و آینده دو عدم است و ما بین دو نیستى كه سرحد دو دنیاست دمى را كه زنده ایم دریابیم! استفاده بكنیم و در استفاده شتاب بكنیم. بعقیده خیام كنار كشتزارهاى سبز و خرم، پرتو مهتاب كه در جام شراب ارغوانى هزاران سایه منعكس مىكند، آهنگ دلنواز چنگ، ساقیان ماهرو، گلهاى نوشكفته. یگانه حقیقت زندگى است كه مانند كابوس هولناكى مىگذرد. امروز را خوش باشیم، فردا را كسى ندیده. این تنها آرزوى زندگى است.
حالى خوش باش زانكه مقصود اینست. (134)
در مقابل حقایق محسوس و مادى یك حقیقت بزرگتر را خیام معتقد است، و آن وجود شر و بدى است كه بر خیر و خوشى میچربد. گویا فكر جبرى خیام بیشتر در اثر علم نجوم و فلسفه مادى او پیدا شده. تاثیر تربیت علمى او روى نشو و نماى فلسفیش كاملا آشكار است. بعقیده خیام طبیعت كور و كر گردش خود را مداومت میدهد. آسمان تهى است و بفریاد كسى نمىرسد:
با چرخ كن حواله كاندر ره عقل،
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است! (34)
چرخ نانوان و بىاراده است. اگر قدرت داشت خودش را از گردش باز میداشت:
در گردش خود اگر مرا دست بدى.
خود را برهاندمى ز سرگردانى. (33)
بر طبق عقاید نجومى آنزمان خیام چرخ را محكوم مىكند و احساس سخت قوانین تغییر ناپذیر اجرام فلكى را كه در حركت هستند مجسم مینماید. و این در نتیجه مطالعه دقیق ستاره ها و قوانین منظم آنهاست كه زندگى ما را در تحت تاثیر قوانین خشن گردش افلاك دانسته، ولى به قضا و قدر مذهبى اعتقاد نداشته زیرا كه بر علیه سرنوشت شورش مىكند و ازین لحاظ بدبینى در او تولید مىشود. شكایت او اغلب از گردش چرخ و افلاك است نه از خدا. و بالاخره خیام معتقد مىشود كه همه كواكب نحس هستند و كوكب سعد وجود ندارد:
افلاك كه جز غم نفزایند دگر . . . (28)
در نوروزنامه (ص 40) بطور نقل قول مىنویسد: ". . . و چنین گفته اند كه هر نیك و بدى كه از تاثیر كواكب سیاره بر زمین آید بتقدیر و ارادت باریتعالى، و بشخصى پیوندد، بدین اوتار و قسى گذرد." نظامى عروضى در ضمن حكایتى كه از خیام مىآورد مىگوید كه ملكشاه از خیام در خواست مى كند كه پیشگوئى بكند هوا براى شكار مناسب است یا نه و خیام از روى علم نیورنیوا M?/span>t?/span>rologie پیشگوئى صحیح مىكند بعد مىافزاید: ?اگر چه حكم حجة الحق عمر بدیدم، اما ندیدم او را در احكام نجوم هیچ اعتقادى . .?
در رباعى دیگر علت پیدایش را در تحت تاثیر چهار عنصر و هفت سیاره دانسته:
اى آنكه نتیجه ی چهار و هفتى،
وز هفت و چهار دایم اندر تفتى. (29)
چنانكه سابق گذشت بدبینى خیام از سن جوانیش وجود داشته (نمره ی16) و این بدبینى هیجوقت گریبان او را ول نكرده. یكى از اختصاصات فكر خیام است كه پیوسته با غم و اندوه و نیستى و مرگ آغشته است (1) و در همان حال كه دعوت به خوشى و شادى مىنماید لفظ خوشى در گلو گیر مىكند. زیرا در همین دم با هزاران نكته و اشاره هیكل مرگ، كفن، قبرستان و نیستى خیلى قوى تر از مجلس كیف و عیش جلو انسان مجسم مىشود و آن خوشى یكدم را از بین مىبرد.
طبیعت بى اعتنا و سخت كار خود را انجام مىدهد. یك دایه خونخوار و دیوانه است كه اطفال خود را مىپروراند و بعد با خونسردى خوشه هاى
--------------------------------------------------------------------------------
(1) نوروز نامه (ص 9): ?.. و دنیا در دل كسی شیرین مباد?. (صفحه 69) همین كتاب: ?مردان مرگ را زاده اند.?
رسیده و نارس را درو مىكند. كاش هرگز بدنیا نمىآمدیم، حالا كه آمدیم، هر چه زودتر برویم خوشبخت تر خواهیم بود:
ناآمدگان اگر بدانند كه ما،
از دهر چه مىكشیم، نایند دگر. (28)
خرم دل آنكه زین جهان زود برفت،
و آسوده كسیكه خود نزاد از مادر. (23) (2)
این آرزوى نیستى كه خیام در ترانه هاى خود تكرار مىكند آیا با نیروانه بودا شباهت ندارد؟ در فلسفه بودا دنیا عبارتست از مجموع حوادث بهم پیوسته كه تغییرات دنیاى ظاهرى در مقابل آن یك ابر، یك انعكاس و یا یك خواب پر از تصویرهاى خیالى است:
احوال جهان و اصل این عمر كه هست،
خوابى و خیالى و فریبى و دمى است. (190)
اغلب شعراى ایران بدبین بوده اند ولى بدبینى آنها وابستگى مستفیم با حس شهوت تند و ناكام آنان دارد. در صورتیكه درنزد خیام یك جنبه عالى و فلسفى دارد و ماهرویان را تنها وسیله تكمیل عیش و تزیین مجالس خودش مىداند و اغلب اهمیت شراب بر زن غلبه مىكند. وجود زن و ساقى یكنوع سرچشمه كیف ولذت بدیعى و زیبائی هستند. هیچكدام را بعرش نمىرساند و مقام جداگانه اى ندارند. از همه ی این چیزهاى خوب و خوش نما یك لذت آنى میجسته. ازین لحاظ خیام یكنفر پرستنده و طرفدار زیبائى بوده و با ذوق بدیعیات خودش چیزهاى خوشگوار، خوش آهنگ و خوش منظر را انتخاب مىكرده. یك فصل از كتاب ?نوروزنامه? در باره ی صورت نیكو نوشته و اینطور تمام مىشود: ". . . و این كتاب را از براى فال خوب بر روى نیكو ختم كرده آمد." پس خیام از پیش آمدهاى ناگوار زندگى شخصى خودش مثل شعراى دیگر مثلا از قهر كردن معشوقه و یا نداشتن پول نمىنالد. درد او یك درد فلسفى و نفرینى است كه به اساس آفرینش مىفرستد. این شورش در نتیجه مشاهدات و فلسفه دردناك او پیدا شده. بدبینى او بالاخره منجر به فلسفه دهرى شده. اراده، فكر، حركت و همه چیز بنظرش بیهوده آمده:
اى بیخبران، جسم مجسم هیچ است،
وین طارم نه سپهر ارقم هیچ است (101)
بنظر مىآید كه شوپن آور از فلسفه ی بدبینى خودش بهمین نتیجه خیام مىرسد: "براى كسیكه بدرجه اى برسد كه اراده خود را نفى بكند. دنیائى كه بنظر ما آنقدر حقیقى مىآید. با تمام خورشیدها و كهكشانهایش چیست؟ هیچ!"
خیام از مردم زمانه برى و بیزار بوده. اخلاق، افكار و عادات آنها را با زخم
--------------------------------------------------------------------------------
(2) در رومان پهلوی ?یادگار زریران? وزیر گاماسپ میگوید: ?خوشبخت كسیكه از مادر نزاد و یا اگر زاد مرد و یا هرگز بدین جهان نیامد!?
زبانهاى تند محكوم مىكند و بهیچوجه تلقینات جامعه را نپذیرفته است. از اشعار عربى و بعضى از كتابهاى او این كینه و بغض خیام براى مردمان و بىاعتمادى به آنان بخوبى دیده مىشود. در مقدمه جبر و مقابله اش مىگوید:
" ما شاهد بودیم كه اهل علم از بین رفته و به دسته ای كه عده شان كم و رنجشان بسیار بود منحصر گردیدند. و این عده انگشت شمار نیز در طى زندگى دشوار خود همتشان را صرف تحقیقات و اكتشافات علمى نمودند. ولى اغلب دانشمندان ما حق را به باطل مىفروشند و از حد تزویر و ظاهر سازى تجاوز نمىكنند؛ و آن مقدار معرفتى كه دارند براى اغراض پست مادى بكار مىبرند، و اگر شخصى را طالب حق و ایثار كننده صدق و ساعى در رد باطل و ترك تزویر بینند استهزاء و استخفاف مىكنند." گویا در هر زمان اشخاص دورو و متقلب و كاسه لیس چاپلوس كارشان جلو است!
دیوژن معروف روزى در شهر آتن با فانوس روشن جستجوى یكنفر انسان را مىنمود و عاقبت پیدا نكرد. ولى خیام وفت خود را به تكابوى بیهوده تلف نكرده و با اطمینان مىگوید:
گاویست بر آسمان، قرین پروین،
گاویست دگر بر زبرش جمله زمین:
گر بینائى چشم حقیقت بگشا:
زیرو زبر دو گاو مشتى خر بین.
واضح است در اینصورت خیام از بسكه در زیر فشار افكار پست مردم بوده بهیچوجه طرفدار محبت، عشق، اخلاق، انسانیت و تصوف نبوده، كه اغلب نویسندگان و شعرا وظیفه خودشان دانسته اند كه این افكار را اگر چه خودشان معتقد نبوده اند براى عوام فریبى تبلیغ بكنند. چیزیكه غریب است. فقط یك میل و رغبت یا سمپاتى و تاسف گذشته ایران در خیام باقى است. اگر چه بواسطه اختلاف زیاد تاریخ ما نمىتوانیم به حكایت مشهور سه رفیق دبستانى باور بكنیم كه نظام الملك با خیام و حسن صباح هم درس بوده اند. ولى هیچ استبعادى ندارد كه خیام و حسن صباح با هم رابطه داشته اند. زیرا كه بچه یك عهد بوده اند و هر دو تقریبا در یك سنه 517 - 518 مرده اند. انقلاب فكرى كه هردو در قلب مملكت مقتدر اسلامى تولید كردند این حدس را تایید مىكند و شاید بهمین مناسبت آنها را با هم همدست دانسته اند. حسن بوسیله اختراع مذهب جدید و لرزانیدن اساس جامعه آن زمان تولید یك شورش ملى ایرانى كرد. خیام بواسطه آوردن مذهب حسى، فلسفى، و عقلى و مادى همان منظور او را در ترانه هاى خودش انجام داد. تاثیر حسن چون بیشتر روى سیاست و شمشیر بود بعد از مدتى از بین رفت. ولى فلسفه مادى خیام كه پایه اش روى عقل و منطق بود پایدار ماند.
نزد هیچیك از شعرا و نویسندگان اسلام لحن صریح نفى خدا و بر هم زدن اساس افسانه هاى مذهبى سامى مانند خیام دیده نمىشود و شاید بتوانیم خیام را از جمله ایرانیان ضد عرب مانند: ابن مقفع، به آفرید، ابومسلم، بابك و غیره بدانیم. خیام با لحن تاسف انگیزى اشاره به پادشاهان پیشین ایران مىكند. ممكن است از خواندن شاهنامه فردوسى این تاثر در او پیدا شده و در ترانه هاى خودش پیوسته فر و شكوه و بزرگى پایمال شده ی آنان را گوشزد مینماید كه با خاك یكسان شده اند و در كاخ هاى ویران آنها روباه لانه كرده و جغد آشیانه نموده. قهقهه هاى عصبانى او، كنایات و اشاراتى كه به ایران گذشته مىنماید پیداست كه از ته قلب از راهزنان عرب و افكار پست آنها متنفر است، و سمپاتى او بطرف ایرانى میرود كه در دهن این اژدهاى هفتاد سر غرق شده بوده و با تشنج دست و پا میزده.
نباید تند برویم، آیا مقصود خیام از یادآورى شكوه گذشته ساسانى مقایسه بى ثباتى و كوچكى تمدنها و زندگى انسان نبوده است و فقط یك تصویر مجازى و كنایه اى بیش نیست؟ ولى با حرارتى كه بیان مىكند جاى شك و شبهه باقى تمىگذارد. مثلا صداى فاخته كه شب مهتاب روى ویرانه تیسفون كوكو مىگوید مو را به تن خواننده راست مىكند:
آن فصر كه بر چرخ همى زد پهلو . . (56)
آن قصر كه بهرام درو جام گرفت . . (54)
چنانكه سابقا ذكر شد خیام جز روش دهر خدائى نمىشناخته و خدائى را كه مذاهب سامى تصور میكرده اند منكر بوده است. ولى بعد قیافه ی جدى تر بخود مىگیرد و راه حل علمى و منطقى براى مسائل ماوراء طبیعى جستجو مىكند. چون راه عقلى پیدا نمىكند به تعبیر شاعرانه این الفاظ قناعت مىنماید. صانع را تشبیه به كوزه گر مىكند و انسان را به كوزه و مىگوید:
این كوزه گر دهر چنین جام لطیف،
مىسازد و باز بر زمین مىزندش! (43)
مجلس این كوزه گر دیوانه را به قیافه احمق و خونخوارش كه همه ی همّ خود را صرف صنابع ظریف مىكند ولى از روى جنون آن كوزه ها را مىشكند، فقط قلم آقای درویش نقاش توانسته روی پرده خودش مجسم بكند.
بهشت و دوزخ را در نهاد اشخاص دانسته:
دوزخ شررى ز رنج بیهوده ی ماست،
فردوس دمى ز وقت آسوده ی ماست. (142)
گلهاى خندان، بلبلان نالان، كشتزارهاى خرم، نسیم بامداد، مهتابى، مهرویان پریوش، آهنگ چنگ، شراب گلگون، اینها بهشت ماست. چیزى بهتر از اینها روى زمین پیدا نمىشود، با این حقایقى كه درین دنیاى بىثبات پر از درد و زجر برایمان مانده استفاده بكنیم. همین بهشت ماست، بهشت موعودى كه مردم را بامیدش گول میزنند! چرا بامید موهوم از آسایش خودمان چشم بپوشیم؟
كس خلد و حجیم را ندیده است، اى دل،
گوئى كه از آنجهان رسیده است؟ اى دل . . (91)
یك بازیگر خانه غریبى است. مثل خیمه شب بازى یا بازى شطرنج، همه كائنات روى صفحه گمان مى كنند كه آزادند. ولى یك دست نامرئى كه متعلق بیك ابله یا بچه است مدتى با ما تفریح مىكند. ما را جا بجا مى كند، بعد دلش را میزند، دوباره این عروسكها یا مهره ها را در صندوق فراموشى و نیستى مىاندازد:
ما لعبتكانبم و فلك لعبت باز،
از روى حقیقتى نه از روى مجاز . . . (50)
خیام میخواسته این دنیاى مسخره، پست غم انگیز و مضحك را از هم بپاشد و یك دنیاى منطقىترى روى خرابه آن بنا بكند:
گر بر فلكم دست بدى چون یزدان.
برداشتمى من این فلك را ز میان . . (25)
براى اینكه بدانیم تا چه اندازه فلسفه ی خیام در نزد پیراوان او طرف توجه بوده و مقلد پیدا كرده این نكته را مىگوئیم كه مؤلف "دبستان مذاهب" در چند جا مثل از رباعیات خیام مىآورد و یك جا رباعى غریبى باو نسبت مىدهد (ص 63): ". . سمراد در لغت و هم پندار را گویند فره مند شاگرد فر ایرج گفته: اگر كسى موجود باشد داند كه عناصر و افلاك و انجم و عقول و نفوس حق است. و واجب الوجودى كه مىگوید هستى پذیر نشد و ما از وهم گمان بریم كه او هست و یقین كه او هم نیست. من الاستشهاد حكیم عمر خیام بیت:
?صانع به جهان كهنه همچون ظرفى است.
?آبیست بمعنى و بظاهر برفى است؛
?بازیچه كفر و دین بطفلان بسپار،
?بگذر ز مقامى كه خدا هم حرفى است!?
در جاى دیگر (ص 159) راجع به عقاید چارواك مىگوید: ". . عاقل باید از جمع لذات بهره گیرد و از مشتهیات احتراز ننماید. از آنكه چون بخاك پیوست باز آمدن نیست. ع:
"باز آمدنت نیست، چو رفتى رفتى.
"روشن تر گوئیم عقیده، چارواك آنست كه ایشان گویند: چون صانع پدیدار نیست و ادراك بشرى به اثبات آن محیط نیارد شد، ما را چرا بندگى امرى مظنون، موهوم، بل معدوم باید كرد؟ . . و بهر نوید جنت و راحت آن ازكثرت حرص ابلهانه دست از نعمتها و راحتها باز داشت؟ عاقل نقد را به نسیه ندهد . . . آنچه ظاهر نیست باور كردن آن را نشاید تركیب جسد موالید از عناصر اربعه است، بمقتضاى طبیعت یك چند با هم تالیف پذیر شده . .، چون تركیب متلاشى شود، معاد عنصر جز عنصر نیارد بود. بعد از تخریب كاخ تن، عروجى به برین وطن و ناز و نعیم و نزول نار و حجیم نخواهد بود."
آیا تجزیه ی افكار خیام را از این سطور درك نمىكنیم؟ هرو آلن دراضافات به رباعیات خیام (ص291)از كتاب "سرگذشت سلطنت كابل" تالیف الفینستن كه در سنه 1815 میلادى بطبع رسیده نقل مىكند و شرح مىدهد كه فرقه اى دهرى و لامذهب باسم ملازكى شهرت دارند: "بنظر مىآید كه افكار آنها خیلى قدیمى است و كاملا با افكار شاعر قدیم ایران خیام وفق مىدهد، كه در آثار او نمونه هاى لامذهبى بقدرى شدید است كه در هیچ زبانى سابقه ندارد . . . این فرقه عقاید خودشان را در خفا آشكار مىكردند و معروف است كه عقاید آنها بین نجباى رند دربار شاه محمود رخنه كرده بود."
اختصاص دیگرى كه در فلسفه خیام مشاهده مىشود دقیق شدن او در مسئله ی مرگ است كه نه از راه نشئات روح و فلسفه الهیون آنرا تحت مطالعه در مىآورد، بلكه از روى جریان و استحاله ذرات اجسام و تجزیه ماده تغییرات آنرا با تصویرهاى شاعرانه و غمناكى مجسم مىكند.
براى خیام ماوراء ماده چیزى نیست. دنیا در اثر اجتماع ذرات بوجود آمده كه بر حسب اتفاق كار مىكنند. این جریان دایمى و ابدى است، و ذرات پى در پى در اشكال و انواع داخل مىشوند و روى مىگردانند. ازین رو انسان هیچ بیم و امیدى ندارد و در نتیجه تركیب ذرات و چهار عنصر و تاثیر هفت كوكب بوجود آمده و روح او مانند كالبد مادى است و پس از مرگ نمیماند:
باز آمدنت نیست، چو رفتى رفتى. (29)
چون عاقبت كار جهان "نیستى" است. (140)
هر لاله پژمرده نخواهد بشكفت. (47)
اما خیام بهمین اكتفا نمىكند و ذرات بدن را تا آخرین مرحله نشاتش دنبال مىنماید و بازگشت آنها را شرح مىدهد. در موضوع بقاى روح معتقد به گردش و استحاله ذرات بدن پس از مرگ مىشود. زیرا آنچه كه محسوس است و به تمیز در مىآید اینست كه ذرات بدن در اجسام دیگر دوباره زندگى و یا جریان پیدا مىكنند. ولى روح مستقلى كه بعد از مرگ زندگى جداگانه داشته باشد نیست. اگر خوشبخت باشیم، ذرات تن ما خم باده مىشوند و پیوسته مست خواهند بود، و زندگى مرموز و بى اراده اى را تعقیب مىكنند. همین فلسفه ذرات سرچشمه درد و افكار غم انگیز خیام مىشود. در گل كوزه، در سبزه، در گُل لاله در معشوقه اى كه با حركات موزون به آهنگ چنگ مىرقصد، در مجالس تفریح و در همه جا ذرات تن مهرویان را مىبیند كه خاك شده اند، ولى زندگى غریب دیگرى را دارند. زیرا در آنها روح لطیف باده در غلیان است.
در اینجا شراب او با همه كنایات و تشبیهات شاعرانه اى كه در ترانه هایش مىآورد یك صورت عمیق و مرموز بخود مىگیرد. شراب در عین حال كه تولید مستى و فراموشى مىكند، در كوزه حكم روح را در تن دارد. آیا اسم همه قسمتهاى كوزه تصغیر همان اعضاى بدن انسان نیست مثل: دهنه، لبه، گردنه، دسته، شكم . . . و شراب میان كوزه روح پر كیف آن نمیباشد؟ همان كوزه كه سابق بر این یكنفر ماهرو بوده! این روح پرغلیان زندگى دردناك گذشته كوزه را روى زمین یادآورى میكند! ازاین فرار كوزه یك زندگى مستقل پیدا مىكند كه شراب بمنزله روح آنست.(1)
لب بر لب كوزه بردم از غایت آز. (139)
این دسته كه بر گردن او مىبینى،
دستى است كه بر گردن یارى بوده است. (72)
از مطالب فوق بدست مىآید كه خیام در خصوص ماهیت و ارزش زندگى یك عقیده و فلسفه مهمى دارد. آیا او در مقابل اینهمه بدبختى و این فلسفه چه خط مشى و رویه اى را پیش مىگیرد؟
در صورتیكه نمىشود به چگونگى اشیاء پى ببرد، در صورتیكه كسى ندانسته و نخواهد دانست كه از كجا مىآئیم و بكجا میرویم و گفته هاى دیگران مزخرف و تله خر بگیرى است. در صورتیكه طبیعت آرام، بى اعتنا وظیفه خودش را انجام مىدهد و همه كوششهاى من در مقابل او بیهوده است و تحقیقات فلسفى غیر ممكن مىباشد، در صورتیكه اندوه و شادى ما نزد طبیعت یكسان است و دنیائى كه در آن مسكن داریم پر از درد و شرّ همیشگى است و زندگى هراسناك ما یك رشته خواب، خیال،