داستانی تکاندهنده از سیاهچالهای جمهوری اسلامی
تا فکر شما که در غل و زنجیر است - آزادی دست و پایتان تزویر است - برخیز و غبار روح خود را بتکان - اندیشه نو شدن همان تغییر است - مهدی یعقوبی (هیچ)
مردم دزد را وقتی که داشت قالپاق دومی را از چرخ باز میکرد گرفتند. قالپاق اولی را زیر بغلش قایم کرده بود و داشت با پیچ گوشتی کند و کو میکرد که قالپاق دومی را هم بکند که توسری شکننده تلخی رو زمین پرتابش کرد و بعد یک لگد خورد تو پهلویش که فوری تو دلش پیچ افتاد و پیش چشمانش سیاه شد و چند تا اوق خشکه زد و تو خودش شاشید.
فرمان قتل امیرکبیر
شاه ۲۰ ساله قاجار در میان مهمانی شبانه نشسته بود و همینطور که سرش داشت گرم میشد به حرفهای آرام میرزا آقاخان نوری گوش میداد. صدراعظم میگفت که امیر نظام قصد دارد تمرد کند و به تهران بیاید و همانطور که شاه را به تخت نشاند، او را از تخت به زیر بکشد. شامگاه ۱۹ دی ۱۲۳۰ شمسی بود و برف در تهران باریده بود. شاه قلبا نمیخواست بلایی سر امیر بیاید. این را بعدها به نزدیکانش گفت که راضی به کشتن امیر نبود. بعدها صاحب اختیار گفت: «به قتل امیر راضی نبودم. میرزا آقاخان تدلیس کرد و دستخط از من گرفت. دستخط دیگر فرستادم که میرزا علیخان نرود، گفت رفته.» ماجرا این بود که صدراعظم در همان مهمانی ورقهای را به شاه داد که رویش نوشته بود: «چاکر آستان ملائک پاسبان فدوی خاص دولت ابد مدت، حاج علیخان پیشخدمت خاصه فراشباشی دربار سپهر اقتدار مامور است که به فین کاشان رفته میرزا تقیخان فراهانی را راحت نماید و در انجام این ماموریت بینالاقران مفتخر به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد.»
سحر گاهان که این مرغ طلایی
بپرید از فراز بام و ناگاه
ببینمتان به قصد خودنمایی
بدن کافورگون پاها چو شنگرف
فشاند پر ز روی برج خاور
به گرد من فرود آیید چون برف
کشیده سر ز پشت شیشه ی در
پس آنگاه زمین به سخن درآمد
و آدمی، خسته و تنها و اندیشناک بر سرِ سنگی نشسته بود پشیمان از کردوکار خویش
و زمین به سخن درآمده با او چنین میگفت:
ــ به تو نان دادم من، و علف به گوسفندان و به گاوانِ تو، و برگهای نازکِ ترّه که قاتقِ نان کنی.
انسان گفت: ــ چنین است.
پس زمین گفت: ــ به هر گونه صدا من با تو به سخن درآمدم: با نسیم و باد، و با جوشیدنِ چشمهها از سنگ، و با ریزشِ آبشاران؛ و با فروغلتیدنِ بهمنان از کوه آنگاه که سخت بیخبرت مییافتم، و به کوسِ تُندر و ترقهی توفان.
انسان گفت: ــ میدانم میدانم، اما چگونه میتوانستم رازِ پیامت را دریابم؟
«ابوالفضل محمد بن حسین کاتب بیهقیِ نوزده سال منشی دیوان رسائل غزنویان بود و تاریخ عمومی جامعی در بازه دنیای معلوم عصر خود نوشته بود که بگفته بعضی سی مجلد بوده است و اکنون فقط آنچه راجع بعهد سلطان مسعود غزنوی میباشد در دست است ـ که بتاریخ مسعودی و یا «تاریخ بیهقی» معروف است. بدون گزافگوئی میتوان گفت که تاریخ بیهقی از رهگذر سادگی بیان وصداقت و نثر روان و بیغرضی نسبی مؤلف در ذکر وقایع و روشنی زبان یکی از بهترین نمونههای نثر فارسی است ـ زیرا اگر بگویم بهترین نمونه و شاهکار نثر فارسیست میترسم به تهور فوقالعاده متهم کنند. ابوالفضل بیهقی نوشتن این تاریخ را در سال 451 هـ . ق. آغاز کرد. وی در سال 470 وفات یافت.
ازتفریحات ناصرالدین شاه، این بود که بجز جذب دلقک هایی همچون "کریم شیره ای" آدم های استثنایی یا بقول مردم عامی کوتوله ها را نیز در اطراف خود داشت ، بطوریکه تعداد آنها در دربار را تا ۳۷ نفر ذکر کرده اند. از این میان مردی بود ۳۲ ساله و ۸۸ سانتیمتری که او را "خواجه فندقی" می نامیدند و از نظر جسمانی و مردانگی هیچ مشکلی نداشت و حتی بارها از شاه تقاضا کرده بود که اجازه دهد او ازدواج کند. و شاه نیز قهقهه سر داده و میخندید و می گفت: آخه پدر سوخته، کی زنِ تو انچوچک میشه.
شب تیره (به روسی: Тёмная ночь) یک ترانه قدیمی روسی مشهور جبهه شرقی جنگ جهانی دوم است که برای فیلم دو سرباز (Два бойца) در سال ۱۹۴۳ توسط نیکیتا باگاسلوسکی ساخته شدهاست. ترانهسرای این ترانه ولادیمیر آگاتف است.
این ترانه اولین بار توسط لئونید اوتیسف ضبط شد اما اجرای مارک برنس ترانه را به شهرت رساند. در فیلم برنس سربازی است که همسر و فرزندش را نیمهشب هنگام خواندن ترانه به خاطر میآورد. علیرغم متهم شدن نیکیتا باگاسلوسکی توسط متخصصین رسمی به ساختن ملودی احساساتی در ترویج Philistine، این ترانه به سرعت در میان مردم شوروی به محبوبیت دست یافت و به نشانی از سالهای جنگ تبدیل شد