Tuesday, April 30, 2019

سرود انترناسیونال



انترناسیونال سرود جهانی و همبستگی طبقه کارگر در سراسر جهان است. این سرود را اوژن پوتیه در سال ۱۸۷۰ به زبان فرانسه سروده است. بعدها این سرود به بیشتر زبان‌های دنیا ترجمه شد.

**********************************

برخيز ای داغ لعنت خورده دنيای فقر و بندگی
شوريده خاطر ما را بُرده به جنگ مرگ و زندگی
بايد از ريشه براندازيم کهنه جهان جور و بند
وانگه نوين جهانی سازيم هيچ بودگان هر چيز گردند

روز قطعی جدال است آخرين رزم ما
انترناسيونال است نجات انسانها
روز قطعی جدال است آخرين رزم ما
انترناسيونال است نجات انسانها

برما نبخشد فتح و شادی نه بت، نه شه نه قهرمان
با دست خود گيريم آزادی در پيکارهای بی امان
تا ظلم از عالم بروبيم نعمت خود آريم به کف
دميم آتش را و بکوبيم تا وقتى که آهن گرم است

روز قطعی جدال است آخرين رزم ما
انترناسيونال است نجات انسانها
روز قطعی جدال است آخرين رزم ما
انترناسيونال است نجات انسانها

تنها ما توده جهانی، اردوی بيشمار کار
داريم حقوق جهانبانی نه که خونخواران غدّار
غرد وقتی رعد مرگ آور بر رهزنان و دژخيمان
در اين عالم بر ما سراسر تابد خورشيد نور افشان

روز قطعی جدال است آخرين رزم ما
انترناسيونال است نجات انسانها
روز قطعی جدال است آخرين رزم ما
انترناسيونال است نجات انسانها

سرود انترناسیونال - ترجمه فارسى ابوالقاسم لاهوتى (متنى که بفارسى با آهنگ سروده پيير دژيتر Pierre Degeyter خوانده ميشود) 

**********************************************************

از شعر «انترناسیونال» ترجمه‌ای دیگری هم از احمد شاملو هست که در شماره 33 «کتاب جمعه» [ویژه‌نامۀ روز اول ماه مه]، به تاریخ 11 اردیبهشت ماه سال 1359 خورشیدی به چاپ رسیده است. برگردان «شاملو» از متن فرانسه این سروده انجام شده است.

Monday, April 29, 2019

فتنه - مهدی یعقوبی



 آمدی در روبرویم روسری بر داشتی
از دو چشمت خوانده بودم فتنه در سر داشتی
تاب گیسویت به روی شانه های نیمه لخت
نامسلمان! دین و ایمان از دلم بر داشتی
 



نمونه ای از نامه نگاری های قدیمی یک زن(پریدخت) که دلش برای همسرش(سید محمود) در پاریس تنگ شده



روی عکس کلیک کنید
تصدقت گردم، دردت به جانم، من که مُردم‌‌‌‌‌‌ وُ‌‌‌‌ زنده شدم تا کاغذتان برسد، این فراقِ‌‌‌‌‌‌‌‌ لاکردار هم مصیبتی شده
زن جماعت را کارِ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خانه وُ‌‌‌‌ طبخ وُ‌‌‌‌ رُفت‌‌‌‌ و روب وُ‌‌‌ وردار و بگذار نکُشد، همین بی‌همدمی و فراق می‌کُشد‌‌‌‌
مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید، در دلمان انار پاره شد. پری‌دُخت‌‌‌‌ تو بمیرد که مَردش‌‌‌‌ اسیر امنیه‌چی‌ها بوده و او بی‌خبر، در اتاق شانهٔ‌‌‌ نقره به زلف می‌کشیده
حی لایموت سرشاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ‌‌‌‌‌ حبس شما نبوده
اوضاع مملکت خوب نیست؛ کوچه به کوچه مشروطه‌چی چنان نارنج‌هایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند وُ‌‌‌ جواب آزادی‌خواهی، داغ و درفش است وُ‌‌‌ تبعید و چوب و فلک
دلمان این روزها به همین شیشهٔ‌‌‌‌‌ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشته‌ایدُ‌‌‌ شب به شب بر گیس می‌مالیم
 

Thursday, April 25, 2019

بودن یا نبودن مسئله این است - هملت ویلیام شکسپیر




بخشی از بزرگی شکسپیر به خاطر جادوی کلام اوست که با اعجاز پهلو می‌زند. برخی از قطعات استوار و پرشکوه او به هر مجلس خطابه، کلاس بازیگری یا سالن نمایشی رونق می‌بخشد. از این شمار است، برای نمونه:
سخنرانی مارک آنتونی در سوگ جولیوس سزار: رمی‌ها، همشهریان، به سخنانم گوش دهید، من آمده‌ام سزار را به خاک بسپارم نه آن که او را بستایم...
تک‌گویی "مکبث" پس از آگاهی از مرگ همسرش در صحنه پنجم از پرده پنجم تراژدی: فردا، و فردا، و فردا... زندگی نیست مگر سایه‌ای گذران، بازیگری بی‌نوا...
تک گویی اتللو در صحنه خودکشی پایان تراژدی: روزی در شهر حلب ترکی دستارپوش و مغرور دیدم که جوانی ونیزی را می‌زد...
اما بر تارک این سخنوری‌های هنرمندانه قطعه "بودن یا نبودن" قرار می‌گیرد. در این گفتار از زبان مردی گرفتار تردید و حیرت، سخنانی چنان ژرف و دردآلود جاری می شود که در آن تمام مرثیه عمر آدمی به بیان می‌آید.
در اینجا چهار واگویه (ورسیون) از قطعه آمده است و در انتها کلام شکسپیر.
 

Wednesday, April 24, 2019

سخنان بزرگان - خوزه مارتی





بنگر این دو مظهر زندگانی را
که چه دردناک به تو ارمغان می‌دهم فرزند
بنگر و بگزین
یکی یوغ است 

و هر که آن را بپذیرد کامیاب می‌گردد
چونان نر گاوی رام، در خدمت خان

 بر بستری از کاه گرم خواهد آرمید
 و قصیل فراوان خواهد یافت
و دومی رمزی است که خویشتنِ من پدیدآورده است
چونان قله ای که با کوه به دنیا می‌آید

 و آن ستاره است که نور می‌افشاند و نابود می‌کند
 و چون در دست حاملان خود بدرخشد
 تباهکاران می‌گریزند.
آن که نور به همراه دارد همیشه تنهاست

************
شعر یوغ و ستاره از خوزه مارتی
در انتظار سپیده دم اثر تانادو گامز، ترجمه داریوش قهرمانپور

 

مرا ببخش - هانس بندر



نویسنده: هانس بندر
مترجم: مهشید میرمعزی

جناب آقای رونگه (Runge)‌ معاون دبیرستان با صدای خواب‌آلوده گفت: "مرا ببخش"
چهارده سال داشتم. روی نیمکت آخر نشسته بودم و توجه خاصی به درس نداشتم. مقابلم، روی سطحی جلا داده شده، یک دفترچۀ آبی قرار داشت که باید لغات جدید را در آن یادداشت می‌کردم. اما من سمت راست و چپ نام خود، ‌گل کشیدم. آینه‌ای زیر دفترچه قرار داشت که گاهی خود را در آن تماشا می‌کردم. به آینه نگاه کردن را دوست داشتم، مو‌های جلوی پیشانی خود را می‌کشیدم و شکلک می‌ساختم. آخر می‌خواستم هنرپیشه شوم. در راه خانه سه پسر که در کلاس دیگر بودند، از من سبقت گرفتند. نام آن‌ها والتر، هورست (Horst)، و زیگبرت (Siegbert) بود. زیگبرت گفت: «بریگیته هورنی (Brigitte Horney هنرپیشۀ متولد سال 1911 میلادی در برلین) داره می‌ره!» دو پسر دیگر خندیدند. این زیگبرت چه دشمنی با من داشت؟‌ سر به‌سرم می‌گذاشت، مرا مسخره می‌کرد و لپ‌هایش را باد می‌کرد، اما من از دیدن او خوشحال می‌شدم...
اوائل آوریل بود. جنگ به پایان خود نزدیک می‌شد. دیگر نامه‌ای از پدر نمی‌رسید. مادر شب‌‌ها بدون اینکه کلمه‌ای بر زبان بیاورد، کنار تخت من می‌نشست.
یک روز ما را از مدرسه به خانه فرستادند. حوالی ظهر، هواپیما‌های آمریکایی در ارتفاع پایین، بالای سقف خانه‌‌ها پرواز می‌کردند. شب گذشته کامیون‌هایی که اس‌اس‌‌ها سوارشان بودند، به سمت پل راین (Rhein) حرکت کردند و پنجره‌‌ها از صدای شلیک‌‌های جبهه لرزید. بعد اتومبیل‌ها، درشکه‌‌ها و تانک‌‌ها خیابان‌‌ها و پیاده‌رو‌ها را بند آوردند. سربازان پیاده‌نظام، تک‌تک، گروه گروه، ژنده پاره و زخمی، عقب‌نشینی کردند.

دوشیزگان مانند میوه بر درخت هستند زمانی که برسند باید آنان را چید


Monday, April 22, 2019

برتولت برشت - هرگز نگویید طبیعی است



چرا به امام رضا ضامن آهو می گویند .




روی عکس کلیک کنید


پناه بردن آهو به حرم امام رضا(ع)
شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا داستانی را نقل می‌کند که پس از شهادت امام رضا(ع) و در اطراف حرم ایشان اتفاق افتاده است و ربطی به آنچه که در میان مردم شهرت یافته ندارد. بر اساس نقل شیخ صدوق، آهویی از ترس شکار به دیوار حرم امام رضا پناه می‌برد. صدوق می‌نویسد:
ابو منصور بن عبد الرزاق... گفت... در روزگار جوانی، نظر خوشی به طرفداران این مشهد (مرقد امام رضا) نداشتم و در راه، به غارت زائران می‌پرداختم، لباس‌ها، خرجی، نامه‌ها و حواله‌هایشان را به زور از آنان می‌ستاندم. روزی به شکار بیرون رفتم و یوزپلنگی را به دنبال آهویی روانه کردم. یوزپلنگ همچنان به دنبال آهو می‌دوید تا به ناچار، آهو به کنار دیواری پناه برد و ایستاد. یوز هم در مقابل او ایستاد، ولی به او نزدیک نمی‌شد.
هرچه کوشش کردم که یوزپلنگ به آهو نزدیک شود، به سمت آهو نمی‌رفت و از جای خود تکان نمی‌خورد، ولی هر وقت که آهو از جای خود (کنار دیوار) دور می‌شد، یوز هم او را دنبال می‌کرد. اما همین که به دیوار پناه می‌برد، یوزپلنگ باز می‌گشت تا آن که آهو به سوراخ لانه مانندی، در دیوار آن مزار داخل شد. من وارد رباط شدم، پرسیدم: آهویی که هم اکنون وارد رباط شد، کجا است؟ گفتند: آهویی ندیدیم.
آن وقت، به همان جایی که آهو داخلش شده بود آمدم، و رد پای او را دیدم، ولی خود آهو را ندیدم. پس با خدای تعالی پیمان بستم که از آن پس زائران را نیازارم و جز از راه خوبی و خوشی با آنان رفتار نکنم..[۸]

صدوق، عیون اخبار الرضا، ۱۳۷۸ق، ج۲، ص۲۰۴.

Tuesday, April 16, 2019

منشا گیتی. آیا جهان آفریننده ای دارد - مهدی یعقوبی



در دبستان که بودم داستانی را معلم دینی درباره اثبات وجود خدا تعریف می کرد که به این صورت است:
پيامبراسلام به همراه برخی اصحاب، از کنار پیرزنی که در حال نخ ریسی با چرخ بود، گذشت. پيامبر که می‌خواست به او تلطّف کند، فرمود: به چه دلیل خدا هست؟ آن پیرزن بی‌سواد و چرخ ریس، دستش را از چرخ برداشت. چرخی که به واسطۀ دست او می‌گشت، از حرکت بازماند. گفت: یا رسول الله! چرخ به این کوچکی برای حرکت به من احتیاج دارد، پس چطور می‌شود بر این عالم پهناور مدبّر حکیمی حکم‌فرما نباشد؟
پيامبر رو کردند به اصحاب و فرمود:
مانند پیرزنان خدا را بشناسید.

البته پیامبر اسلام از او نپرسید که خدا را چه کسی بوجود آورد چرا که در دور تسلسل برهان علیت قرار می گرفت و در آن عصر بدوی هنوز این مقوله فلسفی شناخته نشده بود.

 اما آیا اثبات وجود و یا نفی خدا به همین سادگی است که فلاسفه اسلامی! با دیدگاه استاتیک و روش شناختی متافیزیکی می گویند یا باید به رویکرد و روند دیگری رجوع کرد.

منشا هستی و درک چیستی و چگونگی جهان، بنیادی ترین پرسش  از آغاز پیدایش انسان تا به امروز بوده است .  این سوال آنقدر مهم است که که آرتور شوپنهاور گفته است آنهایی که در این مقوله کنجکاو نیستند دچار اختلالات و کمبودهای ذهنی میباشند . چرا که وجود و لاوجود انسان به این سئوال کلیدی گره خورده است .

تاریخ جهان چیزی نیست مگر تکامل آگاهی از مفهوم آزادی!
هگل

آیا جهان براستی از هیچ و خودبخودی به وجود آمده است یا آفریننده ای دارد . معمای وجود چیست!؟  آیا پاسخ این پرسش در حیطه علم است یا فلسفه .

تفاوت فلسفه و علم - فلسفه چیست؟
. فلسفه واژه یونانی است که از دو بخش گرفته شده است، Philo به معنی دوست دار یا علاقه مند وSophy به معنای دانش و آگاهی است. بعضی بر این باور هستند که فیثاغورس 582 سال قبل از میلاد اولین بار واژه فیلسوف (دوست دارعلم) را به کاربرد . سقراط نیز در جدال با سوفیست ها خود را فیلسوف( دوستدار حکمت و دانایی ) می نامید.


فلسفه تفکر است. تفکر درباره کلی ترین و اساسی ترین موضوعاتی که در جهان و در زندگی با آن ها روبه رو هستیم. فلسفه وقتی پدیدار می شود که سوالهایی بنیادین درباره خود و جهان می پرسیم. سوالاتی مانند: زیبائی چیست؟ آیا ممکن است که چیزی باشد و علتی نداشته باشد؟ سوالاتی از این قبیل.(1)



 فلسفه به چرایی ها می پردازد ، مسائلی انتزاعی و بسیار فراگیر از قبیل ماهیت و جوهر وجود (انتولوژی) ، آیا جهان خارجی مستقل از ما یا جهان های موازی وجود دارند و قابل درک و شناخت هستند، آیا آفریننده ای در پس پرده های راز کهکشانها هست یا جهان از هیچ و خلاء و نتیجه اجتناب ناپذیر قوانین فیزیک بوده است.
فلاسفه نسبت به پاسخی که به این پرسش ها داده اند مواضع خود را در دو سر طیف مشخص کرده اند
در یک سوی طیف فلاسفه ای قرار دارند که در یک فرآیند فلسفی دینی و تجریدی محض به انکشاف جهان پرداخته اند  و آنسوی طیف فلاسفه ای که تبین های خود را بر نمودهای عینی و تجربی استوار کرده اند.

در غرب امانوئل کانت نقش مهمی در تحول فلسفه از قلمرو  تجریدی محض به سمت و سوی عینی گرایی داشت . او در کتاب نقد عقل محض  رابطه دیالکتیکی عقل و قوای حسی را در اشکال بسیط  و مقدماتی تصریح کرد و تحولی بزرگ در درک و شناخت فلسفی از فرایند انتزاعی به خردگرایی بوجود آورد .
در شرق اما پرسش های فلسفی بطور عام مسیری معکوس را طی کرد و بجای روند صعودی و تجربی از چاله به چاه افتاد و در چنبره دین و الهیات گرفتار . شبه فیلسوف های مسلمان در یک پروسه سلبی شالوده و مبانی تجربی برای اثبات را در تئوری شناخت نفی کردند و استنتاجات خود را نه در روش استقرایی که بر  توهمات و مهملات استوار کردند . بر احادیث و روایتی که هر عقل سلیم را در اعماق مرداب متعفنش غرق خواهد کرد.
شبه فیلسوف های اسلامی از گره خوردن تجربیات عینی و عقل  با مفاهیمی از قبیل اثبات وجود خدا و آغاز و انجام جهان و بالنتیجه نفی بعضی از معتقدات دینی به وحشت افتادند فتوای ابن صلاح نمونه ای از این خوف و وحشت است :



 فلسفه اساس سفاهت، مایه ی گمراهی و مدخل زندقه است؛ هرکس فلسفه خواند چشمانش از دیدن زیبایی های شریعت کور می شود… نزدیکی به فلسفه خواه به عنوان تعلیم خواه تعلم، موجب خذلان و تسلط شیطان است … منطق مدخل شر است…خداوند مومنان را از پلیدی منطق و کثافت آن مصون دارد… بر اولیای امر واجب است شر آنها را از مسلمانان دور کنند، از مسند درس فرودشان اندازند از شهر و دیارشان بیرون رانند و مجازات های سخت بر مباشرین این امور روا دارند؛ بر ولی امر واجب است فلاسفه را مخیر کند میان قبول اسلام یا دم شمشیر تا فتنه فرونشیند.

  
فیلسوف های جعلی و متعصب اسلامی اگر هم از علم سخن می گفتند منظورشان نه علم کلاسیک  یعنی طب و ریاضی و هیأت و نجوم،و دانشهای مدوّن در کتابهای سریانی بلکه علم حدیث و حرف و سخن های صد من یک غاز بود که هنوز که هنوز است در حوزه های علمیه نشخوار میشود .
 هر کس هم که بر خلاف رای این فقیهان و محدثان سخن می گفت به زندقه و کفر و الحاد  متهم میشد و مانند ابن مققع زنده زنده در تنور سوزانده میشد و یا به فجیع ترین وضعی کشته. حتی نقد احادیث و بحث و جدل ها در چارچوب مذهب اسلام هم کفر گویی و ارتداد محسوب میشد چرا که بنظر آنها سخنان خدا اما و اگر و چون و چرا ندارد و باید خرد و شعور و انسانی را در این حوزه تعطیل کرد و  چشم و گوش بسته پذیرفت یعنی همان ترجیع بند همیشگی اشاعره  که می گفتند:
آیه 23 انبیا  «لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ:
الله در آنچه می‌کند بازخواست نمی‌شود، و ایشان یعنی انسانها بازخواست می‌شوند
بر اساس همین دیدگاه متجر و قرون وسطایی است که علمای!؟ بزرگوار هنوز در قرن بیست و یکم  فتوای مرگ صادر می کنند و هر کس را که بانگ مخالف سر دهد زنش را حلال و خونش را مباح میدانند.


چنان که برخی مزدوران و جیره خواران از رسول خدا نقل کردندکه بین موسی و آدم محاجه ای روی داد، در این محاجه، آدم، موسی را محکوم کرد. یکی از حاضران پرسید: چه وقت آدم و موسی به هم رسیدند؟ خلیفه شخصاً دخالت کرد و دستور داد بساط چرم و شمشیری حاضر کنند و معترض را که در صدد فهم مطلب بود با این حجت که زندیقی است که حدیث رسول خدا را تکذیب کرده، بکشند( 2)


قدرت این فقیهان آنقدر بود که حتی به مامون عباسی از دوستداران و مشوقان ریاضی دانان ومتکلمان معتزله بود به زندقه متهم شد.

ذبیح الله صفا تاکید می کند:


اصولا بیشتر محدثان و فقیهان لفظ«علم»را جز بر دانشهای موروث از پیامبر اسلام‌ (یعنی آنچه مربوط به قرآن و حدیث و اصول و فروع دین باشد)اطلاق نمی‌کردند و در اثبات نظر خود بدین روایت استناد می نمودند که:«العلم الموروث عن النّبی صلعم هو الّذی یستحقّ ان یسمّی علما و ما سواه امّا ان یکون علما فلا یکون نافعا و امّا ان لا یکون‌ علما و ان سمّی به،و لئن کان علما نافعا فلابدّ ان یکون فی میراث محمّد صلعم» یعنی علمی که میراث پیامبر باشد سزاوار آن است که علم نامیده شود و غیر آن یا دانش‌ است ولی سودمند نیست،و یا اگرچه آن را دانش نامیده باشند علم نیست،و اگر دانش‌ سودمندی باشد ناگزیر در میراث پیامبر وجود دارد.
علت اصلی این تحریم آن است که عالمان به علم کلام برای اثبات اصول عقاید اسلامی ناچار به منطق و فلسفه و دانشهای اثباتی توجه می‌کردند تا آنها را ابزار استدلالهای خود قرار دهند و چون فقیهان و اهل حدیث و سنّت و اخباریان که فقط به‌ نقل اتکاء داشتند در برابر استدلالهای منطقی آنان در می‌ماندند به صدور چنین فتواهای‌ سخت بر ضد آنان مبادرت می‌کردند.
در میان دانشهای معقول،فراگرفتن بعضی از بخشهای ریاضیات بویژه علم حساب‌ مجاز و دانشهای دیگری مانند علم هندسه و علم نجوم و هیأت ممنوع و حرام بوده است ولی دشمنی عالمان شرع اعم‌از اهل سنّت و اهل تشیّع نسبت به علم منطق از همه بیشتر بود و می‌گفتند«من تمنطق تزندق»و بیهوده نیست که اخوان الصفا در رسائل معروف‌ خود بدین‌گونه تضییقات نسبت به علم منطق و دیگر اجزاء حکمت اشاره کرده و گفته‌اند که اهل شرع گویند«دانش پزشکی سودی ندارد و علم هندسه را حقیقتی نیست و منطق‌ و طبیعیات کفر و زندقه و دانندگان آنها ملحد و بی‌دینند.»( 3 )
 


اساسا این طرز تفکر از امامان و خلافای صدر اسلام سرچشمه گرفته است چنانکه 
 ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه نوشته است :  
 که قتیبه بن مسلم عامل حجاج در دفعه دوم که به خوارزم رفت همه دانشمندان و موبدان و دبیران که واقف بعلوم و ادبیات ساسانی بودند کشت و کتاب ها را سوزانید و با کشته شدن و اواره گردیدن آن ها این طبقه علوم و ادبیات و تاریخ نیز محو و نابود گردید. گفته می‌‌شود علوم عقلی، زمانی‌ که اسکندر داریوش سوم را کشت و کنترل امپراتوری هخامنشی را به دست گرفت، از ایرانیان به یونانیان رسید. در آن زمان او کتابها و علوم ایرانیان را نگه داشت. با اینحال زمانی که مسلمین ایران را فتح کردند و به تعداد غیر قابل توصیفی کتاب و جزوات علمی رسیدند؛ سعد بن ابی وقاص در نوشته‌ای از عمر بن خطاب درخواست کرد اجازه دهد تا این کتابها به عنوان غنیمت جنگی میان مسلمین تقسیم شود؛ در آن زمان عمر پاسخ داد: آنها را به آب بیانداز؛ اگر آنچه در آنها است رهنمودهای درستی است؛ خداوند برای ما رهنمودهای بهتری فرستاده و اگر نادرست است خداوند ما را از آنها نجات داده‌است. بنابر این مسلمانان کتابها را به آب یا آتش انداختند و دانش ایرانیان از میان رفت .


 واژه علم مترادف با واژه لاتین
science میباشد و معنی اش با دانش که در انگلیسی
knowledge
گفته میشود هم معنی نیست . علم  روشی قاعده مند و متدیک برای درک روابط و پی بردن به مکانیزم و کارکرد پدیده ها در جهان مادی است.  این تعاریف مضمونی متغیر و دگرشونده از پست به عالی را در صورت بندی های مختلف تاریخی و بطور خاص از ارسطو تا به امروز طی کرده است . این همبستگی پیشرفت ها ارتباطی ارگانیک با شرایط اجتماعی مناسبات تولیدی دارد . فی المثل ما نظریه نسبیت انیشتین را نمی توانستیم در شکلبندی های اجتماعی - اقتصادی برده داری و فئودالی با توجه به رشد تکنولوژی و درجه پیشرفت های علمی کشف کنیم

علم در دیدگاه کلاسیک مجموعه ای بی در و پیکر  و گسترده ای را شامل می شد و در گذار زمان شکلی کنکرت و طبقه بندی شده تر به خود گرفته است. یعنی تلاشی منسجم در راستای طبقه بندی و توسعه دانش.

علم بر خلاف فلسفه که در عوالم چرایی ها و غایت ها پرسه میزند به چگونگی در جهانی عینی و مستقل از ما می پردازد. بسیار مهم است که بدانیم فلسفه به علم متکی است و تجریدی آنگونه که شبه فلاسفه  متوهم اسلام به آن معتقدند و جز به سفسطه و مغالطه  منتهی نمی شود نیست .

تفاوت علم و فلسفه
فرض کنید شما در بهار و با سرسبز شدن طبیعت و شکفتن گلها ناگاه احساس تنش و شروع می کنید به عطسه های مداوم .چهره تان سرخ می شود و اشک از چشمانتان جاری . بر اساس تجربیات سنتی فکر می کنید که سرما خورده اید و از قرص یا شربتی که در خانه دارید استفاده می کنید . اما پس از چند روز می بنید که این بیماری نه تنها بهبود نیافته است  بلکه خارش در پوست و نفس تنگی هم به آن علائم اضافه شده است و در واقع قوز بالای قوز شده است.
به پزشک مراجعه می کنید و او هم نبضتان را می گیرد و به سر و صورتتان چشم می اندازد و معاینه . سپس سئوالاتی از شما می کند و بر اساس آثار و شواهد دارویی را تجویز. در پایان به شما می گوید که سرما نخورده اید بلکه اینها علائم آلرژی یا حساسیت بر اساس گرده گلها در این فصل از سال می باشد . داروها را استفاده می کنید و می بینید که در همان ساعات اولیه آن آثار که مانع زندگی عادی تان شده بود رفع شده است.
در رابطه با فلسفه هستی و اینکه آیا شکل گیری کائنات خودبخود و ناشی از قوانین طبیعت مانند قانون جاذبه و بدون دخالت خدا یا بوسیله خدا صورت پذیرفته است از همین مکانیزم و  روند تشریح و تبیین استفاده می شود.
یعنی جمع آوری سیستماتیک نمودها و کمی واقعیات و سپس جمع بندی و تعمیم و در آوردن علت غایی و جوهر جوهرها.
عقاید جزمی یا الهیات از آنجا که شالوده شناخت شان متکی به نمودهای متقن و عینی و نقادانه و ابطال پذیر نیست . انسانها را در دور تسلسل یا وعده آب در سراب رهنمون می کنند  و اگر توسط دیگران پذیرفته نشوند بقول راسل:

علم اگر اشتباه کند اشتباهش را خواهد پذیرفت اما مذهبیون شما را می کشند تا ثابت کنند دین هرگز اشتباه نمیکند.


متاسفانه در عصر انقلاب در ارتباطات و باطل شدن افسانه های متون مقدس ( تورات ، انجیل، قرآن ) مذاهب سعی کرده اند که محتوای گندیده و به غایت ارتجاعی خود را که هر مرغ پخته را هم می خنداند رنگ آمیزی کنند . خاخامها و کشیشها و آخوندها پس از قرنها کشتار دگراندیشان بر آن شدند به جهانیان حقنه کنند که فی المثل نسبیت انیشتین یا مهبانگ مخالفتی با اندیشه های قرون وسطایی دینی ندارد
آنها بخوبی و بهتر از از هر کسی میدانند که اگر خود را بطور صوری و فرمالیستی با علوم روز آداپته نکنند کلاهشان در آینده نزدیک پس معرکه خواهد بود و حتی کودکان دبستانی  به ریششان خواهند خندید.
این علمای مذهبی که خدایشان در ریز و درشت و زیر و بم اعمال مخلوقاتش دخالت میکرد و حتی در، در کردن حدث کوچک و بزرگ!؟ و اتاق خواب و نحوه سکس قوانین غلاظ و شداد وضع میکرد  ناگهان مدره شدند و بصورت اسکولاستیکی میخواهند آب را با آتش جوش بدهند .


مساله مهم  در این رویکرد التقاطی این است که آنها  نه درون جوش بلکه بر اساس ضرورتهای ناگزیر یعنی بر لبه پرتگاه مرگ و زندگی مجبور به این انتخاب شدند تا به زندگی خفیف و خزنده خود ادامه دهند . نمونه ای از این رویکردهای التقاطی:


سخنان بی‌سابقه پاپ فرانسیس در تایید بیگ‌بنگ و تئوری تکامل
پاپ فرانسیس معتقد است تئوری بیگ‌بنگ درباره منشا آفرینش و تئوری تکامل هیچ تضادی با تعالیم دینی ندارند.


بالاترین مقام مذهبی کلیسای کاتولیک٬ در سخنرانی خود در آکادمی علوم جامعه اسقف‌ها در واتیکان٬ با تایید تئوری بیگ‌بنگ (مه‌بانگ) و نظریه تکامل چارلز داروین که از دیرباز به عنوان مهم‌ترین وجوه اختلاف جهان‌بینی علمی و نگرش مذهبی بر سر مساله آفرینش شناخته می‌شوند٬ گفت هر دو نظریه واقعی و درست‌اند و با خداباوری و پذیرش خدا به عنوان آفریدگار نهایی سازگارند و با دیدگاه‌های کلیسا درباره منشا هستی و حیات مغایرتی ندارند.
پاپ فرانسیس در این مراسم که به مناسبت رونمایی از مجسمه پاپ بندیکت شانزدهم برگزار شد٬ همچنین گفت: «وقتی درباره تکوین آفرینش می‌خوانیم٬ این خطر وجود دارد که خداوند را همچون جادوگری تصور کنیم که عصایی جادویی دارد و قادر به انجام هر کاری هست؛ اما این‌طور نیست.»
به گفته او "خدا انسان‌ها را آفریده و به آنها اجازه داده تا بر اساس قوانین درونی که در هر فردی نهادینه شده٬ برای توسعه و تکامل خود اقدام کنند و به رضایت برسند".
او تصریح کرد: «تکامل در طبیعت است و موید وجود آفریدگار است٬ نه نافی آن. بیگ‌بنگ هم نمی‌تواند نافی وجود آفریدگاری الهی باشد٬ بلکه نیازمند وجود آن است.


 بر خلاف پاپ فرانسیس رهبر کلیسای کاتولیک فیلسوف نماهای جهان اسلامی و علمای بزرگوار!؟ به دلیل عمق افکار ارتجاعی و گندابی که تا خرخره در آن فرو رفته اند هنوز جرئت آن را پیدا نکرده اند که در این زمینه سخنی بگویند چرا که برایشان بس سنگین و با فتواهای مرگ مواجه خواهند شد.

در آن سوی طیف منورالفکران مسلمان یا همان مکلا در تقابل با آخوندها خطر را با شاخک های حسی خود دریافته اند و از دهه های پیش دست به دگردیسی تصنعی در این زمینه زده اند.

پروسه پایان ناپذیر علم
یکی از مولفه های اساسی دورانی که در آن بسر می بریم . رشد سریع تکنولوژی و انقلاب در ارتباطات است . این پروسه بر خلاف دوران های تاریخی گذشته که بطئی و گاه سده ها به طول می انجامید اکنون با سرعت غیر قابل تصور به پیش می رود و دروازه های جدیدی را در چشم اندازهای گوناگون می گشاید . بر کاکل این پیشرفت های خیره کننده وجه غالب و نقش عمده پیدا کردن شعور اجتماعی و اراده انسانی بر وجود اجتماعی است.  در آنسوی طیف پا به پای این تحولات بی وقفه عقب نشینی  مذاهب از سنگرهای هزاران ساله است.
 مذهب اصول و فروغ جزمی خاص خودش را دارد اما علم پدیده ها را نسبی می بیند . مذهب کسانی را که بر خلاف فرامین قرون وسطایی اش سخنی به میان بیاورد شکنجه می کند و به دار می آویزد اما علم به کسانی که میعارها را در هم می آمیزند و منسوخ می کنند و بر فراز ویرانه های کهن دستاوردهای نوینی ارائه می کنند جایزه نوبل می دهد . علم می خواهد غل و زنجیرها را از دست بشر پاره کند اما دین می خواهد این بندها را با ترفندهای گوناگون مانند گرگی که لباس میش بر تن می کند به دست و پای بشریت محکم تر کند و تحمیق و تحجر را با اشکال پیچیده تری به پیش ببرد
علم حتی حقیقت را نسبی می بیند و آن چیزی که تا دیروز بر اساس داده ها و تجربیات حقیقت بود در جریان پایان ناپذیر شناخت با داده های نوین منسوخ می کند و آفاق تازه ای را می گشاید.
اگر در گذشته استدلالات و استباطات دانشمندان ذهنی و بدون مبادی عینی بود اما امروز با پیشرفت علوم تبین ها آکنده از شواهد است.

مغالطه مذاهب
یکی از ترفندهایی که مذاهب در راستای گل آلود کردن مسائل فلسفی و داده های علمی و در نتیجه ماهی گرفتن از آن می پردازند درهم آمیختن مکانیکی این دو قلمرو می باشد . فی المثل  محقق نشدن پیش بینی های علمی یا نفی تئوری های علمی  . آنها از علم همان انتظار کتاب های مقدس را دارند یعنی حقایق ازلی و ابدی که به طور ماهوی در تضاد و تناقص با روند علمی قرار دارد .
از دوران ارسطو گرفته تا نیوتن و انیشتین و تا همین امروز قوانین فیزیک روند پست به عالی را طی کرده است . آن چه در دیروز نیوتن در باره خواص ماده و قوانین مکانیک مطرح کرده بود در فاز بالا و بلندتری با تئوری نسبیت انیشتین رسید . تئوری ای که تا دیروز پذیرفته  شده بود امروز نقد می شود . مهم این است که این نفی و ابطال پذیری موجب اثبات نظریه ای ژرفتر و غنی تر میگردد .
پیشرفت های شگرف علمی اگر چه با نفی بسیاری از دانسته های قدیم همراه است اما ارگانیک و به هم پیوسته می باشند و این روند تکاملی نه تنها پاشنه آشیل علم نمی باشد بلکه نشانه دینامیزم و پویایی اش می باشد





 خدا از کجا آمده است!؟

خدا از کجا آمده است . آیا بشر او را خلق کرده است و زاییده جهل و ترس آدمی در سپیده دم ظهورش بر روی این کره خاکی است  یا خدا نوعی هوش کیهانی و یا آنگونه که مذاهب می گویند نیرویی مرموز و فراطبیعی است .

خداوند، ایزد، الله، دادار، یهوه، آفریدگار کیست؟
ابراهیم پورداود در کتاب آناهیتا می نویسد:


« واژه خدا یا خدای از فارسی میانه xwadāy به معنی «ارباب» و «پروردگار»، و آن نیز مرتبط با واژهٔ اوستایی xᵛaδāta- ‏(𐬓𐬀𐬜𐬁𐬙𐬀) به معنی «قائم به خود» یا «آفریدهٔ خود» است».

در ادیان ابراهیمی مفهوم خدا بطور عام ذاتی بشر است و شناخت و درکش با عقل و خرد ناقص انسان میسر نیست. این خدا دمدمی مزاج است و گاه مهربان است و پاداش میدهد و  گاه بر اساس گناهان بندگانش خشمناک می شود و از کوره در می رود و مانند قوم نوح و لوط بلای آسمانی بر آنان نازل می کند و پیر و جوان کودک را به شدیدترین وجه نابود. این خدای مهربان حتی بعد از مرگ هم مخالفان خود را آسوده نمی گذارد و در جهنم چنان شکنجه های هولناکی به آنها میدهد که موی تن انسان از شنیدن آنها سیخ می شود.
پندارگرایان و بطور خاص آخوندها و شبه فیلسوف های مسلمان (مکلا) در اثبات وجود خدا و مقولات فلسفی معمولا به جای روش استدلالی به ایمان و فطرت تکیه می کنند. در کتاب اصول فلسفه و رئالیسم  تاکید شده است که راه دل یا فطرت کامل ترین راه شناخت خدا می باشد در این کتاب آمده است:

« عرفا معتقدند که دل و احساسات فطری قلب را باید تقویت کرد و پرورش داد و موانع آن را از میان برد تا معرفت شهودی حاصل شود.
اما فلاسفه و متکلمین می خواهند از طریق عقل و استدلال به خدا راه یابند.
به هر حال از جنبه فردی و شخصی قطعا راه دل کامل تر است ولی شخصی است، یعنی نمی توان آن را به صورت یک علم قابل تعلیم و تعلم برای عموم درآورد»

آقای مطهری در این کتاب حتی آنجا که راه حس و علم و عقلی و فلسفی ( سلوک عقلی و سلوک قلبی ) را تاکید میکنند منظورش نه متدهای علمی بلکه از راه برهان وجوب و امکان . برهان علیت و برهان صدرایی میباشد. این نوع روش شناختی انگارگرایانه با شناخت علمی مانعه الجمع هستند.



بودن یا نبودن مسئله اینست.

 برای شناخت هستی یا بودن و نبودن خدا بهترین گزینه روش و شناخت علمی می باشد که با جمع آوری داده های متقن و طبقه بندی شده به تبیین می پردازد.  شناخت انسان از پیدایش گیتی با همه دستاوردهای علمی دارای حلقات مفقوده و نواقص بسیاری است که صحت و سقم آن را به زیر علامت سئوال می برد. این دیدگاهها وقتی که به قبل از بیگ بنگ می رسد باز هم نادرست تر و غیر علمی تر جلوه می کنند . چرا که تئوری هایی که ستون های فیزیک نوین هستند در آن قلمرو تاریک و سوت و کور پاسخی ندارند و پاهایشان  به دلیل عدم فاکت های عینی می لنگد.
حتی هاوکینگ که علتی خارجی یعنی خدا را در پیدایش هستی دخیل نمی داند وقتی به جرقه نخستین از هیچ می پردازد دچار دوگانگی و سردرگمی می شود و نمی تواند بصورت عینی تبین اش کند او اظهار داشت:
 این نمونه فقط از معادلات تشکیل شده . چه چیزی است که در این معادلات آتشی می اندازد و جهانی را بوجود می آورد .
متاسفانه حتی بی خدایان که خود را واقع گرا و شناخت های جهان مستقل از ما را بصورت عینی مورد کند و کاو قرار میدهند در این قلمرو دچار ذهنی گرایی و تعصب میشوند و میخواهند سیخکی مجهولات و نادیده ها را توجیه کنند.

طبعا این نواقص باعث این نمی شود که تحقیقات را کنار بگذاریم واز دیگاه ایده آلیستی به این پرسش نگاه کنیم و شناخت جهان را قبل از مهبانگ نفی. امروزه علم با سرعتی غیرقابل تصور در حال رازگشایی و باز کردن قفل های آهنین در و دروازه مجهولات و  فتح جهان های ناشناخته است.

آیا گیتی از هیچ به وجود آمده است؟


عدم موجود گردد این محال است
وجود از روز اول لایزال است
شبستری

در این قلمرو بنیادی دانشمندان و فلاسفه از قدیم در طیف های مختلف به بحث و جدل های کشافی پرداخته اند . و برهان و دلایل خاص خود را مطرح کرده اند .

زکریای رازی می گوید:
هیولی ( یعنی ماده   ) قدیم است و همیشه بوده است و روا نیست که چیزی پدید آید نه از چیزی اندر عالم چیزی پدید ناید مگر از چیزی ، و ابداع محال است.
پدید آمدن طبایع از چیزی بوده است و آن چیز قدیم بوده است و آن هیولی ( ماده ) بوده است ، پس هیولی قدیم است و همیشه بوده است

انیشتین با آنکه خداناباور بود در این زمینه در جواب تئوری هایی که وجود را از عدم بر اساس تصادف میمون  توصیف کرده اند گفت:
من باور ندارم که خداوند نرد بازی می‌کند. اگر او می‌خواست این کار را بکند آن را بطور کامل انجام می‌داد...دراینصورت ما اصلاً مجبور نبودیم که دنبال قوانین بگردیم.


 هیچ چیست؟
هیچ مفهومی است که نیستی هر چیزی را به کلی شرح می‌دهد. هیچ معمولاً همراه اسم و با فعل منفی برای سلب ویژگی یا حکمی از کلیه اعضای یک مجموعه یا جنس به‌کار می‌رود. هیچ همچنین به معنی نیست و نابود و نیز فاقد ارزش و اعتبار است(4)


در منطق صوری و اسلوب قدیم هیچ فلسفی هیچ است و فرض محال،  چرا که جهان هستی ازلی است و عدم از عدم زاده نمی شود و به عدم بر نمی گردد بلکه تغییر وجه می دهد و مبدل به شی دیگر می گردد و این روند تا ابد امتداد می یابد(5).


هیچ کوانتومی اما کجنمایی انرژی در گیتی به مفهوم عام است و معادل با هیچ مطلق و عدم نیست.
هیچ کوانتومی  = بینهایت نزدیک به صفر
و بنا بر اصل عدم قطعیت هایزنبرگ مقدارش را بطور همزمان ( مکان و تکانه )  نمیتوان حساب کرد.
در این مدل ها یعنی افت و خیزهای میدان گرانشی ناپایدار بر خلاف هیچ فلسفی که آن را امر محال تصور میکرد باعث می شود گذاری خود به خود در یک فرایند فیزیکی به سمت هستی در حال انبساط  رخ دهد . یعنی ایجاد ماده از هیچ بر اساس اصل عدم قطعیت. بر اساس این دیدگاه  خلاء به صورت جوهری ناپایدار است و راهی جز جهش از دره تاریک نیستی به سپیده دم هستی نیست(6).
مجموع ماده و انرژی مقدار ثابتی است یعنی انرژی جهان هستی صفر است . نه تولید شده است و نه از میان می رود ( 7). هیچ عامل خارجی موجب مهبانگ نشده است . جهان خودبخود به وجود آمده است. پدیده انبساط کیهانی ظهور وجود از عدم را( ذره و پاد ذره و ناپدید نشدن حباب فضا- زمانی ) توجیه می کند .

مهم است که بدانیم مکانیک کوانتم به مطالعه دنیای بسیار ریز اتمی می پردازد و در ساختارهای عظیم فی المثل جهان هستی  با انبوه کهکشانهایش تطابق چندانی ندارد و باید با نسبیت عام انیشتین به تبین و ارتباط ( فضا، زمان و گرانش و ...)  پرداخت.
اگر چه امروزه دانشمندان در حال سنتز علمی و آشتی این دو جهان میباشد و در نسبیت خاص و مکانیک کوانتم به موفقیت های هم دست یافته اند.


هیچ در فیزیک مفهوم عدم را نمی دهد
باید توجه کرد که کلمات عام وقتی در عرصه های مختلف قرار میگیرند مفهوم خاص خود را پیدا می کنند. فی المثل چیز و هیچ  در فیزیک معنا و مفهومی متفاوت با حوزه فلسفه یا عرصه های دیگر دانش بشری را میدهد. معنایی که حتی عقل منطقی را با تضاد و تناقض مواجه می سازد.
یکی از فیزیکدانان گفته است که هیچ  و خلاء در فیزیک یک میدان است میدانی که انرژی تولید می کند . بسیاری از فیزیکدانان معتقدند که اثبات یا عدم  خدا از این زاویه غیر علمی است.
لاورنس کراوس فیزیکدان کانادایی آمریکایی که هدف داری جهان هستی را تا کنون بر اساس شواهد نفی می کند در این رابطه می گوید:


 من دقیقاً نمی‌دانم که این کلمات [عدم یا نیستی] به چه معنی است. به‌نظر من «هیچ» یک کمیّت فیزیکی است همانگونه که «چیز»، یک کمیّت فیزیکی است، و ما برای شناخت آن نیازمند بررسی جهان هستی هستیم. در حال حاضر، از دیدگاه فیزیکی، ما قادریم اندکی به این موضوع سربسته و اسرارآمیز نزدیک شویم و من می‌گویم، در واقع به‌جای مفهوم مبهم «عدم»، که فیلسوفان و حکمای الهی برای هزاران سال دربارهٔ آن بحث کرده‌اند، تفسیرهای دیگری از «هیچ» وجود دارد، و در واقع، بدون فضا و زمان نیز قابل تصور است، که البته من تصور می‌کنم از تفسیر «عدم» یا «نیستی»، بهتر باشد. اما در صورتیکه ما قوانین مکانیک کوانتوم و گرانش را به‌کار بگیریم آنگاه، در این نظریه، حتی خودِ فضا می‌تواند خودبه‌خود پا به عرصه وجود بگذارد -فضا و زمان در جائیکه هیچ زمان و فضایی قبلاً وجود نداشت. تصور می‌کنم که هر کسی تصدیق می‌کند، این مفهوم [عدم وجود فضا و زمان] به مفهوم «هیچ» خیلی نزدیک است، اما اگر این توضیح کسانی را که تصور می‌کنند که آن «نیستی» است را قانع نکند، خوب، قبول. اما من بسیار علاقه‌مند به «هیچِ» جهانِ هستیِ واقعی هستم تا یک تعریف پیشینی مبهم به شکل عدم یا نیستی.» ( 8 )


   قبل از بیگ بنگ چه چیزی وجود داشت
دنیای قبل از بیگ بنگ را دنیای تاریک هم نامیده اند.آیا چیزی در آن زمان که زمانی هم نبوده است وجود نداشته است؟
متاسفانه در این قلمرو راز آمیز به دلیل عدم شواهد و قابل تست نبودن فرضیه ها، مخالفان و موافقان گاه از حوزه جدل های علمی خارج شده و جانبدارانه ایده ها و نظرات خود را مطرح می کنند.
حقیقت این است که بشر در این حیطه ناشناخته با همه دستاوردهای علمی در آغاز راهی شگفت آور و اسرار آمیز گام گذاشته است و هر روز که می گذرد به عظمت خیره کننده این  جهان هستی بیشتر پی می برد. اما در آنسوی طیف این جنگ و جدل های علمی و گاها تعصب آمیز که جنبه غیرعلمی بخود میگیرد و تعمیم های مکانیکی برای برون رفت از تضاد و تناقض ها، بیانگر عطش سیری ناپذیر بشر در کشف دنیای تاریک و ناشناخته است.
این پارادیم های کهنه درباره تبیین و تفسیر گیتی وقتی توسط مجموعه ای از نظریه های نوین منسوخ می شوند و پایه هایش فرو می ریزند ، طبیعت علم و شاخه و برگها و باورهایی که بر آن استوار بود نیز محو و ناپدید میشوند و بشر با عینک تازه و در فازی بالاتر به جهان هستی می نگرد .
 زمانی بود که بشر معتقد بود که جهان روی شاخ گاو استوار است و هر گاه این گاو خشمگین میشد و تکانی به شاخ های خود میداد موجب زلزله میشد . اما از پس قرن ها و فراز و فرودها یعنی دوره زمین مرکزی و دوره کهکشانی و امروزه دردوره کیهانی با نسبیت و مکانیک کوانتومی دیدش نسبت به گذشته تغییر کیفی در فیزیک پیدا کرده است  کما اینکه در عرصه های دیگر فی المثل فرگشت داروین نیز همین روند ادامه یافته و جهان بینی بشر را از شالوده اش دگرگون ساخت.
بر اثر همین تغییر و تحولات دم افزون و محو و منسوخ شدن قوانین کهنه فیزیکدانان امروز بر خلاف گذشته کمتر از واژه قانون استفاده می کنند چرا که آنچه تا دیروز حقیقت و وحی منزل محسوب میشده است با نظریات علمی نوین از دور خارج شده و غیر علمی محسوب میگردد.
از سوی دیگر با همه پیشرفت های علمی ، فرضیه ها و مدلهایی که امروز کیهان شناسان عرضه می کنند دارای پاشنه آشیل های فراوانی است . به دلیل همین محدودیت ها اساسا بعید است که در آینده پس از رصدها و آزمون ها، از این فاز گامی به جلوتر بگذارند و تبدیل به نظریه و قانون گردند.

به هر حال نظریه مه بانگ بخصوص پس از کشف پرتو کیهانی و تورم کیهانی بالاترین دستاورد بشر تا کنون در این زمینه محسوب میشود و طبعا دارای حلقات مفقوده و نقاط تاریک است. نکته ای که باید به آن توجه کنیم این است که از علم نباید همان انتظار کتاب های مقدس را داشت کتاب های مقدسی که با اساطیر و افسانه های بچه گانه و خنده دار برای شیره مالیدن به سر پیروانش کاربرد دارد و حقایق در آن ازلی و ابدی هستند.

فقط حدود 4 درصد عالم از ماده ، به شكلی كه ما می شناسیم تشكیل شده است 96 درصد جرم جهان محسوب نشده است.
عده ای از کیهان شناسان این پاشنه اشیل و نواقص را موقتا با 73 درصد انرژی تاریک و 23 درصد ماده تاریک حل و فصل کرده اند تنها چیزی که در حال حاضر در باره آنها میدانیم این است که آنها وجود دارند.
نسبیت عام ،تئوری تورم ، گرانش کوانتومی اگر چه تبیین می کند که جهان در یک تکینگی آغاز شده است اما قادر به توضیح کائنات قبل از بیگ بنگ نیستند و پایه های نسبیت عام انیشتین و نظریه مکانیک کوانتومی در آن نقاط تیره و تاریک فرو می باشند.
فی المثل چرا در آغاز مقدار آنتروپی اینقدر کم بوده است؟
 ‌شان کارول از موسسه فناوری کالیفرنیا می گوید: هر مدلی که از جهان اولیه ارائه می‌شود جواب این سؤال که چرا آنتروپی جهان در آستانه مه بانگ پایین بوده را باید در خود داشته باشد.

به نظر دانشمندان دنیای پیش از مه بانگ بینهایت کوچک، فشرده و داغ بود در نخستن کسرهای ثانیه اول فقط انرژی وجود داشت. هنگامی که دنیا شروع به بزرگ شدن و سرد شدن نمود، چهار نیروی اولیه (گرانش، الکترو مغناطیس، نیروی ضعیف و نیروی قوی پیوندهای هسته ای) ظاهر شدند. کوارک ها و سپس ذرات اتمی و ذرات ضد آنها (ضد مواد) به عرصه پیوستند. ماده و ضد ماده در مجاورت یکدیگر همدیگر را خنثی کرده(با برتری جزئی ماده نسبت به ضد ماده) و تولید انرﮋی و ماده اولیه یعنی هیدروﮋن و هلیوم نمودند. پس مانده ضعیف گرمای ناشی از بیگ بیگ همچنان در سراسر آسمان دیده می شود انفجار بیگ بنگ باعث انبساط جهان به صورت بادکنکی شد .
حلقه مفقوده در زمان صفر یعنی چه نیرویی باعث این انفجار شده است مشخص نیست. قوانین فیزیک تنها از زمان پلانک به بعد از انفجار بزرگ  منطبق هستند قبل از آن رویا بافی است که ای بسا در آینده به واقعیت بدل شود.

ابراهیم ویکتوری جهان قبل و بعد از بیگ بنگ و وجود آفریننده را اینگونه تشریح و تبیین می کند: 

  تنها یک نقطه ای وجود داشت بی اندازه بزرگ که حجمش صفر است از انرژی بسیار زیاد . چرا  حجمش صفر است برای اینکه انرژی نه عرض نه طول نه ارتفاع نه جرم دارد بنابر این فضایی لازم ندارد . بعد این نقطه شروع می کند به تبدیل شدن به انرژی.
دو سوال پیش می آید
چه چیز باعث این شده و چه کسی این انرژی را بوجود آورد به آن می گویند علت نخستین .
نمی دانیم چه هست اسمش را بگذارید آفریدگار مطمئن هستیم آدم نیست . قوانین فیزیک و تکامل شامل آن نقطه پر از   انرژی شده است که تبدیل شده است به بیگ بنگ  و این انفجار مثل انفجاری که ما میدانیم نیست . انفجارهایی که ما به آن عادت داریم  فضا لازم داریم آن دوره فضایی اصلا نداشتیم . انرژی تبدیل میشود به جرم . جرم حجم دارد یعنی فضا لازم داشتیم . فضا به وجود آمد شروع کرد به بزرگ شدن حتی در یک زمانی بیشتر از سرعت نور بزرگ شد.
اینها فرمول دارد و ثابت شده است میتوانیم با دوربین برویم عقب و اولین نور را ببینیم.
2 سئوال بوجود می آید
یک چه چیزی باعث شد این تبدیل به جرم شود و چه کسی این انرژی را بوجود آورد اسمش را میگذاریم فی المثل آفریدگار
علت هیچوقت نمی تواند جزو معلول باشد .
خدا که باعث شده این دو معلول بوجود بیاید . یعنی انرژی و سپس جرم
آفریدگار نمی تواند جزو انرژی و جرم باشد . شما که از اولین معلول بوجود آمدید نگویید که آفریدگار روی من اثر می گذارد . 


 همانطور که می بینید آقای ویکتوری هم مانند دیگران در این وادی سرگردان است و پاسخی در باره علت نخستین ندارد.

ادامه دارد

 ===============


1- فرهنگ فلسفی، تاریخ فلسفی غرب

 2-   تاریخ بغداد 14/ 7-8 ، البصائر و الذخایر
3 - انحطاط علوم  سخاوت عقلی  ایذا و اذیت
 

4 -انوری، حسن. فرهنگ فشرده سخن. چاپ سوم. تهران: سخن، ۱۳۸۵.
 5- در منطق دیالکتیک و قلمرو معرفت علمی اما هستی و نیستی و مرگ و زندگی بهم پیوسته و ارگانیک محسوب میشود

6- فضای تهی در مکانیک کوانتم وجود ندارد حتی در نقاط کور و تهی و خلا ناب هم مقادیر زیادی ذره و پاد ذره دارند. این ذرات را اگر چه به دلیل کوتاهی عمرشان نمی شود مشاهده کرد اما بازتاب و اثراتی که در قفای خود بر جای میگذارند میتوان دریافت.
7-  بیان لاووازیه از قانون بقای جرم و انرژی :
هیچ جرمی معدوم نمی شود و هیچ جرمی نیز از عدم بوجود نمی آید و یا به عبارت دیگر مقدار جرم مادی که در عالم وجود دارد همواره ثابت است اصل بقای انرژی می گوید انرژی هر دستگاه معین مقدار ثابتی دارد ، نمی توان انرژی را خلق کرد و نه آنرا از بین برد فقط اقسام آن می توانند به یکدیگر تغییرشکل دهند .
در اوایل قرن بیستم یعنی در سال 1905 نظریه نسبیت (Theory of Relativity) آلبرت آلبرت انیشتین خدشه ای به دو اصل فوق الذکر وارد ساخت زیرا یکی از نظریات نسبیت این است که جرم و انرژی مانند بخار آب و آب که دو شکل مختلف از یک ماده هستند یک چیز واحد بوده و قابل تبدیل به یکدیگر می باشند(دانشنامه رشد)

8-  مصاحبه با لارنس کراوس؛ آفرینش از هیچ، ترجمهٔ مرتضی گرجیان،


Monday, April 15, 2019

حماقت نوع بشر انتها ندارد



سینوهه" شبی را به مستی کنار نیل به خواب می رود و صبح روز بعد یکی از برده های مصر که گوش ها و بینی اش به نشانه بردگی بریده بودند را بالای سر خودش میبیند، در ابتدا میترسد، اما وقتی به بی آزار بودن آن برده پی می برد، با او هم کلام میشود.
برده از سینوهه خواهش میکند او را سر قبر یکی از اشراف ظالم و معروف مصر ببرد و چون سینوهه با سواد بود، جملاتی که خدایان روی قبر آن شخص ظالم را نوشته اند برای او بخواند.
سینوهه از برده سئوال میکند که چرا میخواهد سرنوشت قبر این شخص را بداند؟ و برده می گوید: سال ها قبل من انسان خوشبخت و آزادی بودم، همسر زیبا و دختر جوانی داشتم، مزرعه پر برکت اما کوچک من در کنار زمین های بیکران یکی از اشراف بود. روزی صاحب اين قبر با پرداخت رشوه به ماموران فرعون زمین های مرا به نام خودش ثبت کرد و مقابل چشمانم به همسر و دخترم تجاوز کرد و بعد از اینکه گوش ها و بینی مرا برید و مرا برای کار اجباری به معدن فرستاد، سالهای سال از دختر و همسرم بهره برداری کرد و آنها را به عنوان خدمتکار فروخت و الان از سرنوشت آنها اطلاعی ندارم، اکنون از کار معدن رها شده ام، شنیده ام آن شخص مرده است و برای همین آمده ام ببینم خدایان روی قبر او چه نوشته اند ...
سینوهه با برده به شهر مردگان (قبرستان) می رود و قبرنوشته ی آن مرد را اینگونه می خواند :
"او انسان شریف و درستکاری بود که همواره در زندگی اش به مستمندان کمک می کرد و ناموس مردم در کنار او آرامش داشت و او زمین های خود را به فقرا می بخشید و هر گاه کسی مالی را مفقود می نمود ، او از مال خودش ضرر آن شخص را جبران می کرد و او اکنون نزد خدای بزگ مصر (آمون) است و به سعادت ابدی رسیده است..."
در این هنگام ، برده شروع به گریه می کند و می گوید: "آیا او انقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمی دانستم؟ درود خدایان بر او باد .... ای خدای بزرگ ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم ببخش..."
سینوهه با تعجب از برده می پرسد که چرا علیرغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده ، باز هم فکر می کنی او انسان خوب و درستکاری بوده است؟
و برده این جمله ی تاریخی را می گوید که : "وقتی خدایان بر قبر او اینگونه نوشته اند، من حقیر چگونه می توانم خلاف این را بگویم؟"
و سینوهه بعد ها در یادداشت هایش وقتی به این داستان اشاره می کند، مینویسد:
"آنجا بود که پی بردم حماقت نوع بشر انتها ندارد و در هر دوره می توان از نادانی و خرافه پرستی مردم استفاده کرد"

سینوهه پزشک فرعون
میکا والتاری- جلد دوم - ص 132

Friday, April 12, 2019

من مسلمان نیستم ایرانیم



«من مسلمان نیستم!»

در رگم می جوشد امواج شراب
من زلالم مثل آب
چترهای مهربانی بر سرم
در نگاهم می شکوفد آفتاب
من مسلمان نیستم ایرانیم

می پرند از واژه های شعر من پروانه ها
خانه ام میخانه ها
در حریم سبز رویاهای ناپیدای من
نورها تابیده اند
در شبانگاهان برفی تا سحر
در دلم گنجشگها خوابیده اند
من مسلمان نیستم ایرانیم

ماه را شبها به پشت پنجره
میکشم با بوسه هایم در بغل
در سکوت زرد رنگ دره ها
می شود زیبایی گلهای سرخ
در دل و جانم غزل
من مسلمان نیستم ایرانی ام

از رگانم نور میتابد همه
در دل مهتابی ام ژرفای شب
مرغکان نغمه خوان در همهمه
عطر عشق از آسمانم نرم نرمک میچکد
جان من آئینه ای از روشنای چشمه هاست
من زلالم من زلال
در دلم گرمایی از خورشیدهایی بی زوال
من مسلمان نیستم ایرانیم

طبل شادی عاشقان بر بامهایم میزنند
میفروشان پشت درها با خم می روی دوش
کوچه هایم نغمه های نوش نوش
دوستت دارم تمام حرفهاست
مهربانی در نگاه مردمم بی انتهاست
من مسلمان نیستم ایرانیم

دختران در میهنم گیسو رها بر شانه ها
پرتو گرم محبت روز و شبها در نگاه
آرزوهایم پُر از رنگین کمان
زندگی در خاک من گلواژه آزادی است
هر نفس در هر نفس
هرکجا باشم فراز آسمان یا خفته در کنج قفس
مذهبم عشق است و بس

مهدی یعقوبی

نخستین عکس تاریخ از یک سیاهچاله



نخستین عکس تاریخ از یک سیاهچاله به یاری تلسکوپ «ایونت هورایزن
تعریف کلی و مقدماتی از یک سیاهچاله را بسیاری می‌دانند: یک جسم بسیار پرچگال با جرم بالا که آنقدر جاذبه ایجاد می‌کند که حتی نور و فوتون‌هایش از سطح آن نمی‌توانند بگریزند.
از این تعریف برمی‌آید که اصولا از نظر تئوریک داشتن عکسی از یک سیاهچاله باید ناممکن باشد. اما گازهای اطراف سیاهچاله در حین گردش و سقوط به مرکز سیاهچاله یک حاشیه متمایز در اطراف ان ایجاد می‌کنند. بنابراین منظور ما از عکس سیاهچاله، همین حاشیه متمایزشده آن است.
اما با توجه به تراکم بالای مرکز کهکشان و دوری بسیار زیاد، ما برای ثبت همین عکس، نیاز به تلسکوپ‌های اپتیک یا رادیوتلسکوپ‌های بسیار پرتوان داشتیم.
چون عملا هیچ تلسکوپ واحدی با این قدرت نداشتیم، دانشمندان به این فکر افتادند که دیتای چند رادیوتلسکوپ را گردآوری کنند. به تلسکوپ مجازی که با این شیوه ایجاد شد اصطلاحا تلسکوپ Event Horizon گفته می‌شود.
تلاش‌ها برای ایجاد این تلسکوپ مجازی از هفت سال پیش کلید خورد. این رادیوتلسکوپ‌های در گستره وسیعی از کره زمین از قطب جنوب تا اروپا و آمریکا پراکنده هستند و شامل ۹ رادیوتلسکوپ می‌شوند. تجمیع دیتای این ۹ رادیوتلسکوپ، یک تلسکوپ مجازی برای ما به ارمغان آورده که معادل یک تلسکوپ واحد با قطر ۹ هزار کیلومتر است و این یعنی بزرگ‌ترین تلسکوپ تاریخ بشریت!
اما شاید ابعاد فنی گردآوری اطلاعات حجیم و همسان‌ کردن این اطلاعات، از خود عکس هم از منظری، مهم‌تر باشد. پژوهشگران باید مطمئن می‌شدند که موقع روی هم گذاشتن اطلاعات، آنها بیش از یک میلیاردیم ثانیه با هم اختلاف ثبت نداشته باشند!
برمی‌گردیم به عکس سیاهچاله:
این سیاهچاله در مرکز کهکشان مسیه ۸۷ قرار دارد و ۵۵ میلیون سال نوری با زمین فاصله دارد. این سیاهچاله ۶٫۵ میلیارد برابر خورشید جرم دارد.

                                ******************************

درسال ۱۹۱۵ آلبرت اینشتین که پیش تر نشان داده بود که گرانش، نور را تحت تاثیر قرار می‌دهد، نظریه گرانش خود به نام نسبیت عام را مطرح کرد. چند ماه بعد یک فیزیکدان آلمانی بنام کارل شوارتزشیلد برای نخستین بار موفق به یافتن یکی از پاسخ های دقیق معادله میدان اینشتین در نسبیت عام شد. این پاسخ مربوط به یک جرم کروی ایستا بود. محاسبات شوارشیلد نشان می داد چنین جرمی را تا حد مشخصی فشرده کنیم، چگالی جرم و در نتیجه میزان انحنای فضا – زمان اطراف آن ( یا به عبارتی، شدت میدان گرانشی آن ) به حدی زیاد می شود که حتی نور هم نمی تواند از سطح آن بگریزد. گویی حاله ای بی انتها در فضا- زمان پدید آمده که چون نوری از آن بیرون نمی آید، تاریک است. به همین دلیل این پدیده « سیاه چاله » نام گرفت.

Thursday, April 11, 2019

مذهب انسانیت - رابرت گرین اینگرسول



انسانيت بزرگترين مذهب است، و هيچ خدائی نميتواند انسان
ها را در يک دنيای ديگر به جهنم رهنمون گردد، در حاليکه
در اين دنيا يک بهشت کوچک درست کرده اند.
خدا نميتواند انسان را بدبخت و بينوا کند در حاليکه آن
شخص کس ديگری را شاد کرده است. خـــدا نميتوانـــــد
نفرت خود را نسبت به اشخا صی که قادر بوده اند فرد
ديگری را دوست بدارند ابراز دارد – آن يک کلمه (انسانيت)
همه چيز را در بر ميگيرد.
اگر قرار است که ظلم و بد رفتاری برچيده شود انسان ها بايد
برای تحقق بخشيدن اين امر مهم، کمر همت ببندند، اگر برده
ها بايستی آزاد باشند انسان بايستی آنها را آزاد کند. اگر
حقيقت تازه ای بايستی آشکار شود، مردمان بايستی آن
حقيقت را آشکار سازند. اگربرهنگان بايستی لباس بر تن
کنند؛ اگر گرسنگان بايستی غذا داده شوند؛ اگر داد بايد داده
شود؛ اگر کار بايد مزد داده شود؛ اگر موهوم پرستی و
خرافات بايستی از مغز ها رانده شوند؛ اگر بی دفاع ها
بايستی حمايت شوند و در نهايت اگر حقيقت آشکار و پيروز
شود همه اينها بايد کار انسان (مردمان) باشد. پيروزِی های
آينده بايستی توسط انسان ها و فقط انسان ها بدست آيند
انسان بايستی فرا بگيرد که بخود اعتماد و اتکاء داشته باشد.


من ترجيح ميدهم کـَس ديگری را مسئول اينکار نکنم.
ترجيح ميدهم بگويم: اگر برهنگان بايستی لباس بتن
کنند انسان بايستی به آنها لباس بدهد؛ اگر گرسنگان
بايستی سير شوند مردم بايستی به آنها غذا بدهند. من
ترجيح ميدهم به آمال و آرزو های انسان بيشتر
اعتماد و تکيه کنم، به ذکاوت و هوشياری انسان، به
قلب و مغز مردمان تا به چيز ديگر. شواهدی در
دست نيست که نشان دهد خــــدا در امور انسان ها
دخالت نموده است. دست های زمينيان بی ثمر به
سوی بهشت دراز شده. از ابر ها کمکی نخواهد
رسيد. کشتی شکستگان بيهوده رو به خدا زاری و
گريه ميکنند، زندانيان بيهوده و عبث آزادی و
روشنهائی را از خـــد ا طلب ميکنند – دنيا به چرخش
خود ادامه ميدهد، و بهشت گوش هايش کر است، لال
و خاموش، بی زبان است و نا بينا. سرما يخ توليد
ميکند، آتش ميسوزاند، تهمت و افترا زننده شکسته و
خرد ميشود و دعا ها در لبهای کيش و اعتقاد خشک
ميشوند.
مذهب مثل درخت خرما ميماند – در بالا رشد ميکند
تا قد بکشد. برگ های خزان زده و مرده هـــمه مثل
عقايد کليسا ئی هستند، در حاليکه همه تازه داده ها
بدعت گذار ميباشند.

Wednesday, April 10, 2019

شعر کفر - مهدی یعقوبی




در نهفت دل تبدیده من
رعدها می غرند
موجهای سرکش
عاصی و شرزه که سر می کوبند

تار و پودم آتش
همه ذرات وجودم شده است
شعله هایی از خشم

روح من در بند است
دین و ایمانم شد
بر دو دستم زنجیر
و خدا فرموده است
گردن هر مرتد
تیغه های شمشیر


 

Monday, April 08, 2019

استخاره‌های محمّد‌علی شاه



محمد علی شاه و همسرش در تبعید
نمونه‌هایی از استخاره‌های محمّد‌علی شاه
(آيا صلاح هست مجلس را به توپ ببندم)

مرات الممالک که بعد از خلع محمّدعلی شاه، این استخاره‌ها را بدست آورده بود بعد از ۴۴ سال این نوشته‌ها از طریق مهندس مرآت در اختیار احمد توکّلی قرار گرفته و او آنها را در مجلّه‌ی یادگار که عباس اقبال آشتیانی مدیر مسئول آن بود، منتشر کرد. این مجموعه شامل ۲۰ برگ با رنگ‌های متفاوت است که بر روی هر یک استخاره‌ای نوشته شده و پاسخ آن در زیر برگ و یا در روی پاکت جواب داده شده است، پاکت‌ها مهر و امضای محمّدعلی شاه را دارد. تمام جواب‌ها بجز یکی، توسط سیّد ابوطالب زنجانی نوشته شده است.
در پشت این کتابچه به خط و امضای غلامحسین خان صاحب اختیار غفاری کاشانی چنین نوشته شده است:
این استخاره‌ها که در این کتابچه جمع شده تمام خطّ محمّدعلی‌شاه و جواب‌ها خطّ ابوطالب مجتهد زنجانی است تردیدی برای هیچکس نیست.
۱. بسم ﷲ الرحمن الرحیم
 پروردگارا اگر من عجالتاً با همین وضعی که دارم در سلطنت و پادشاهی بمانم و صبر کنم و تحمّل نمایم، عاقبت برای من خوب است و نتیجه خیر خواهد داد که استخاره خوب بیاید والا فلا یادلیل المتحیرین یاﷲ....محمّدعلی
جواب سطر اوّل: علی کلّ شئی قدیر و ابتدای آیه ذالک بان اﷲ و هو الحق وان یحیی الموتی و انه. سطر دوّم: بنظر بنده بسیار خوب آمد.
۲. بسم اﷲ الرحمن الرحیم

Friday, April 05, 2019

سیل - داستان کوتاه - مهدی یعقوبی



تا رفت سجاده نمازش را جمع و جور کند غرش رعد و برق چرتش را پاره کرد . ناخودآگاه دعای وحشت را روی لبش زمزمه کرد و لنگان لنگان آمد کنار پنجره . پرده را کنار زد و نگاهش را پر داد به سمت و سوی گله های ابر سرگردان . از روی طاقچه کتاب مقدس را در دستانش گرفت و بوسه ای زد .  آمد به سمت ایوان یک دستش را گذاشت روی نرده آهنی . سپس سرش را برگرداند به سمت بقعه امامزاده ای که کمی آنسوتر در وسط روستا سر بر آورده بود. با خودش گفت :
- این رعد و برق ها و این سیلی که سرتاسر مملکتو کن فیکون کرده همه از کفر نعمته ، همه از بی دینیه ، خدا داره به این وسیله خشم و غضبشو نشون میده ، مگه قوم عاد و ثمود و لوطو نابود نکرده


 
 

Thursday, April 04, 2019

کمال الملک روزی بی پول وارد رستورانی در پاریس شد






کمال الملک نقاش چیره دست ایرانی (دوران قاجار) برای آشنایی با شیوه ها و سبکهای نقاشان فرنگی به اروپا سفر کرد
زمانی که در پاریس بود فقر دامانش را گرفت و حتی برای سیر کردن شکمش هم پولی نداشت.
یک روز وارد رستورانی شد و سفارش غذا داد
در آنجا رسم بود که افراد متشخص پس از صرف غذا پول غذا را روی میز میگذاشتند و میرفتند، معمولا هم مبلغی بیشتر، چرا که این مبلغ اضافی بعنوان انعام به گارسون میرسید اما کمال الملک پولی در بساط نداشت بنابراین پس از صرف غذا از فرصت استفاده کرد از داخل خورجینی که وسایل نقاشی اش در آن بود مدادی برداشت و پس از تمیز کردن کف بشقاب عکس یک اسکناس را روی آن کشید.
بشقاب را روی میز گذاشت و از رستوران بیرون آمد گارسون که اسکناس را داخل بشقاب دید دست برد که آن را بردارد ولی متوجه شد که پولی در کار نیست و تنها یک نقاشی ست.
بلافاصله با عصبانیت دنبال کمال الملک دوید یقه او را گرفت و شروع به داد و فریاد کرد.
صاحب رستوران جلو آمد و جریان را پرسید
گارسون بشقاب را به او نشان داد و گفت این مرد یک دزد و شیادست بجای پول عکس اش را داخل بشقاب کشیده.
صاحب رستوران که مردی هنر شناس بود دست در جیب برد و مبلغی پول به کمال الملک داد بعد به گارسون گفت رهایش کن برود این بشقاب خیلی بیشتر از یک پرس غذا ارزش دارد
امروز این بشقاب در موزه ی لوور پاریس بعنوان بخشی از تاریخ هنری این شهر نگهداری میشود
برگرفته از امثال و حکم

Tuesday, April 02, 2019

باروخ اسپینوزا -ترس ریشه خرافات است



توده‌یِ مردم هرآن‌چه زیرِ نفوذِ ادیانِ جعلی می‌پرستند چیزی جز اوهام و خیالاتِ ذهن‌هایِ افسرده و ترسیده نیست؛ هر زمان که مملکتی بیشتر دستخوشِ بزرگترین پریشانی‌ها بوده است، خرافاتی‌ها و رمّالان بیشترین نفوذ را میانِ مردمِ عادی و بیشترین قدرت را در برابرِ حاکمان داشته‌اند... هیچ‌چیز به اندازه‌یِ خرافات برای حکمرانی بر توده سودمند نیست... همواره کوششِ فراوانی صرفِ آراستنِ مذهب، چه راستین باشد چه کاذب، با فرایض و مراسم شده است، تا توده آن را خیره‌کننده‌تر از هر چیزِ دیگری بیابد و از آن به شدید‌ترین درجه‌ای از وفاداری تبعیت کند. مسلمانان این کار را به موثرترین وجهی سازمان داده‌اند. ایشان با این اعتقاد که مباحثه بر سرِ مذهب کاری است ناصواب، ذهنِ هر فردی را چنان با پیشداوری پُر می‌کنند که جایی برایِ عقلِ دُرُست باقی نمی‌گذارند، چه برسد به جایی برای شک.

بعید نیست که در حقیقت برترین رمزِ حکومت‌هایِ خودکامه، و آن‌چه مطلقاً لازمه‌یِ آن‌هاست، نگه‌داشتنِ مردم در وضعیّتِ فریفتگی، و پنهان کردنِ ترسی باشد که مردم را به این-سو-آن-سو می‌کشانَد، زیرِ عنوانِ فریبایِ مذهب. در نتیجه‌یِ این وضعیّت، مردم چنان برای بردگیِ خود می‌جنگند که گویی برایِ رستگاریِ خود می‌جنگند، و ریخته شدنِ خونِ خود را برای سَروریِ شخصِ واحدی، نه‌تنها خفّت‌بار نمی‌دانند بلکه آن را افتخاری عظیم می‌شمارند.
باروخ اسپینوزا



Monday, April 01, 2019