تا فکر شما که در غل و زنجیر است - آزادی دست و پایتان تزویر است - برخیز و غبار روح خود را بتکان - اندیشه نو شدن همان تغییر است - مهدی یعقوبی (هیچ)
Saturday, March 30, 2024
Tuesday, March 26, 2024
Sunday, March 24, 2024
Wednesday, March 20, 2024
در انتهای شب مهدی یعقوبی (هیچ)
ابرهای کبود و سرگردان به ناگهان از افقهای دور هجوم کرده بودند و بادهای موذی و سمج شروع به وزیدن. سرتاسر آسمان سیاه به چشم میزد و وهمناک. در و پنجره های چوبی و زهوار در رفته باز و بسته میشدند و بهم میخوردند و پرده های قدیمی در بادهای لجام گسیخته به این سو و آنسو.
با غرش سهمگین اولین رعد قلب فرخنده ترکید و ترسی ناخودآگاه پاشیده شد در رگ و جانش
Sunday, March 17, 2024
احمد کسروی عیدها
خاطره ای از زنده یاد حبیب یغمایی
دکتر ویکتور فرانکل تنها فردی که از زندان آشویتس معروف به قتل گاه جان سالم بدر برد
دکتر ویکتور فرانکل تنها کسی بود که موفق شد از زندان آشويتس معروف به قتل گاه آدم سوزی ، جان سالم بدر برد ، او در نامهای خطاب به معلمان سراسر جهان برای تمام تاریخ اینگونه مینویسد :
Sunday, March 10, 2024
شعر گل مهدی یعقوبی هیچ
ای که عطر و بوی تو، لبخند جادوی تو گل
خال زیبای لبت حالات ابروی تو گل
در عبور از کوچه باغ خاطرات سبزمن
زیر چتر باد و باران تاب گیسوی تو گل
در تپش های دلم موسیقی آرام بخش
پرتو مهتاب در شبها که بر روی تو گل
نغمه و رقصیدنت در سایه سار بیدها
در مچ دستان گلگونت النگوی تو گل
ای طلوع چشمه ساران در رگان تشنه ام
مثل خورشید بهاران هر کران خوی تو گل
کوچه مبهوت و درختان مات و من ماندم شگفت
هر قدم در هر قدم اینسو و آنسوی تو گل
در مسیرت نسترنها دسته دسته بشکفند
لهجه شیرین و آهنگین و نیکوی تو گل
خواب و بیداری جهانم عطر و بوی مست توست
پنجره ، ایوان ، حیاط خانه و کوی تو گل
تا می اندیشم به تو در آسمان پر می زنم
ای خیال روشن و رنگین و خوشبوی تو گل
مهدی یعقوبی (هیچ)
شانس آوردیم مغولها با خود دین نیاوردند
شانس آوردیم مغولها با خود دین نیاوردند
و فقط کشتند و خوردند و چاپیدند
وگرنه الان خوردن نذری هلاکوخان لیاقت میخواست
و عزاداری برای چنگیزخان جزو واجبات بود!؟
خاطرات ناصر الدین شاه قاجار در سفر مسکو
"یکی از دخترهای والی منتگرو هم مقابل ما پهلوی ولیعهد روس نشسته بود. این دو تا خیلی خوشگل بودند. من خیلی دلم میخواست که تمام [وقت] را با دختر والی حرف بزنم، اما امپراطریس پهلوم بود. باید با او حرف میزدم. دو کلمه با او حرف میزدم هشت کلمه با دختر والی. دختر خوش راه خوبی بود. اما سر میز که نمیشد به او انگولک کرد. با او خیلی صحبتها نازک و نزدیک به کار کردیم"
"یک زن فرنگی در آنجا دیدم که کلاه سبدی در سر داشت. به قدری خوشگل بود که حساب ندارد. اگر هزار امپریال میفروختند میخریدم"
زنده یاد احمد کسروی مگر شما آخوندها را نمی شناسید
مگر شما ملایان را نمیشناسید؟!
آنان دستهای هستند که در این کشور مفت میخورند و کاری که از دستشان برمیآید ایستادگی در برابر پیشرفت توده است.
هر گامی که مردم بسوی بهتری بردارند اینان با آن دشمنند که تا توانند ایستادگی خواهند کرد و سپس رها کرده فراموش خواهند گردانید.
مگر با مشروطه همین رفتار را نکردند و آن خونریزیها را بمیان نیاوردند؟!.. مگر با دبستانها که برپا شده بود سالیان دراز دشمنی ننمودند؟!..