تا فکر شما که در غل و زنجیر است - آزادی دست و پایتان تزویر است - برخیز و غبار روح خود را بتکان - اندیشه نو شدن همان تغییر است - مهدی یعقوبی (هیچ)
Tuesday, August 30, 2022
ارزیابی سیاستهای نوسازی و دستاوردهای تجددخواهانه عباس میرزا
اصلاحات عباس میرزا
ارزیابی سیاستهای نوسازی و دستاوردهای تجددخواهانه عباس میرزا
متن پیش رو تاریخ اجتماعی و سیاسی دوران قاجار نیست. هدف تدوین و ترویج زندگینامه عباس میرزا هم نیست. مقصود ارزیابی سیاستهای نوسازی و دستاوردهای تجدد خواهانه عباس میرزا (اصلاحات عباس میرزا در ایران) است؛ تاریخ سلطنت قاجار صرفا در جایگاه پس زمینه این تحولات محل بحث و توجه خواهد بود.
در تاریخ حکومت قاجار سه عباس میرزا داریم که اولین آنها ولیعهد فتحعلی شاه بود که قبل از فوت پدر در گذشت، شهرت او به علت داشتن افکار روشنفکرانه و اعمال متجددانه، عباس میرزاهای دیگر را زیر سایه نگه داشت. عباس میرزای دوم برادر ناصرالدین شاه است که با ادعای ولیعهدی به دنبال تخت سلطنت میگشت؛ سومین عباس میرزا پسر عبدالحسین میرزا فرمانفرما (از نوادگان ولیعهد عباس میرزا) بود.
در سال ۱۱۶۸ شمسی فتحعلی شاه که خود هنوز ولیعهد آقا محمدخان بود، اطلاع یافت که خداوند فرزندی دیگر به او عطا کرده و باباخان نام این نورسیده را عباس گذاشت.
Saturday, August 27, 2022
بازی چراغ خاموش کنی از زبان دختر عزیز دردانه شاه ، یعنی تاج السلطنه
بازی چراغ خاموش کنی
از زبان دختر عزیز دردانه شاه ، یعنی تاج السلطنه
بازی بود که پدرم(ناصرالدین شاه)اختراع نمود و اسم آن را چراغ خاموش کنی گذاشته بودند...میخواست بداند کدام خانم های حرمسرا با هم دشمن و کدام دوست هستند و این بهترین وسیله برای فهم این کار بود. این بازی عبارت بود از : خاموش کردن چراغ. در تاریکی، حکم قطعی در آزادی داشته؛ همدیگر را ببوسند، کتک بزنند، گاز بگیرند، کور کنند، سر بشکنند، دست بشکنند، مختار بودند. تمام این خانم ها در اول شروع به بازی، در میان تالار می نشستند؛ مشغول صحبت بودند. پدرم در روی صندلی، پهلوی دکمه چراغ می نشست. همین طور که اینها مشغول صحبت بودند، چراغ را خاموش می کرد. يك مرتبه هرج و مرج غریبی ظاهر، صداهای فریاد استغاثه و فحش و ناسزا بلند، فغان بر پا؛ هر کسی مشغول کاری. اگر با اخلاق بود، فورا به گوشه ای خزیده، خودرا در زیر نیمکت یا میز یا صندلی مخفی کرده، جانی به سلامت در می برد. اگر وحشی بود، كتك میزد و كتك میخورد. و البته میدانید: در همه جا، اکثریت با اشخاص شرير است. پس، در همین بینها که صدای هیاهو شیون می کرد، و تاریکی مطلق بر عظمت آنها می افزود و يك محضر غریبی به حاضرین مینمود: مثل یکی از زاویه های جهنم که انسان منتظر هزاران خطر است، ناگاه چراغ روشن و هر کس به هر حالتی بود دیده می شد. اغلب لباس ها پاره پاره، گونه ها و صورتها خون آلود، عریان ومكشوف العوره که از شدت کتک خوردن قطعه ی بزرگ لباسشان فقط يك ربع متر بود؛ صورتها موحش، موها پریشان، چشمها سرخ و غضبناك. اغلب آنهایی که با احتیاط تر بوده، در زیر میزها و صندلی ها پنهان و پاها ودست ها بیرون، هیکل های عجیب غریبی".
Thursday, August 25, 2022
چرا دریا توفانی شده بود
چرا دریا توفانی شده بود
صادق چوبك
شوفر سومی كه تا آن وقت همهاش چرت زده بود و چیزی نگفته بود كاكا سیاه براق گندهای بود كه گل و لجن باتلاق رو پیشانی و لپهایش نشسته بود. سر و رویش از گل و شل سفید شده بود. این سه تن با كهزاد كه پای پیاده رفته بود بوشهر از پریشب سحر توی باتلاق گیر كرده بودند و هر چه كرده بودند نتوانسته بودند از توی باتلاق رد بشوند.
سیاه مانند عروسك مومی كه واكسش زده باشند با چهرهی فرسودهی رنجبرده اش كنار منقل وافور و بتر عرق چرت میزد. چشمانش هم بود. لبهایش مانند دو تا قلوه روهم چسبیده بود. رختش چرب و لجن مال بود. موهای سرش مانند دانههای فلفل هندی به پوستش چسبیده بود. رو موهایش گل و لجن نشسته بود. هر سه چرك و لجن گرفته بودند.
صدای ریزش باران كه شلاق كش روی چادر كلفت آب پس ندهی كامیون میخورد مانند دهل توی گوششان میخورد. هر سه تو لك رفته بودند، كلافه بودند. آن دوتای دیگر هم كه با هم حرف میزدند حالا دیگر خاموش شده بودند و سوت وكور دور هم نشسته بودند. گویی حرفهایشان تمام شده بود و دیگر چیزی نداشتند به هم بگویند.
Monday, August 22, 2022
زنی که ساعت شش می آمد - گابریل گارسیا مارکز
زنی که ساعت شش می آمد
گابریل گارسیا مارکز
در متحرک باز شد. در آن ساعت کسی در رستوران خوزه نبود. ساعت تازه شش ضربه نواخته بود ومرد میدانست که مشتریهای همیشگی تا پیش از ساعت ششونیم پیدایشان نمیشود. زن، به خلاف مشتریهای هر روزه و منظم، هنوز آخرین ضربه ی ساعت شش نواخته نشده وارد شد و، مثل هر روز در آن ساعت، بی آن که لب از لب بردارد روی چارپایه نشست. سیگار روشن نشده ای را محکم زیر لب گرفته بود.
خوزه وقتی زن را دید که نشست، گفت: “سلام، شازده. ” به سر دیگر پیشخان رفت و با کهنه ی خشکی روی میز رگه دار را پاک کرد. هروقت کسی پا به مغازه میگذاشت خوزه همین کار را میکرد. صاحب چاق و چله و سرخ و سفید رستوران حتی با حضور این زن که با او کمابیش خودمانی بود قیافهی هر روزه و ابلهانهی آدمی فعال را به خود میگرفت. از آن سر پیشخان سر حرف را گشود.
Tuesday, August 16, 2022
Monday, August 15, 2022
ما را از شر این شعرها نجات دهید
ما را از شر این شعرها نجات دهید
نوشته ی محمود درویش
ترجمهء دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی
از آنجا که تمام مشکلات و مسائل مطرح شده در این مقاله مشکلات و مسائلی است که شعر معاصر ما نیز گریبان گیر آن است،این مقاله را که به قلم شیوای دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی در کتاب شعر معاصر عرب ترجمه شده است تقدیم حضور شما میکنیم..
بر شعر چه میرود؟
انبوهی از اندوه ، گلوی ما را میفشارد تا فریادی برآوریم ؛ فریادی که نمی دانیم آن را چه باید نامید. زیرا شعر، که یکی از شادی های انگشت شمار زندگی ما بود ، دارد صحنهء زندگی ما را ترک میکند ، بی آنکه ما را خبر کند و یا از دور بدرودی بگوید . ما که خود را ملّت شعر مینامیم ، شاهد سقوط یکی از واپسین سنگرهای خود هستیم ، بی آنکه میلی به مقاومت از خود نشان دهیم.
امیرکبیر و غوغای معجزه گاو
یاداشت وارده: قصابی در میدان «صاحبالامر» میخواست گاوی ذبح کند. گاو از زیر دست وی در رفت و به مسجد قائم گریخت. قصاب ریسمانی برد و درگردن گاو انداخت تا بیرون بکشد. گاو زور داد، قصاب به زمین خورد و در حال قالب تهی کرد. در این وقت بانگ صلوات مردم بلند شد و این امر معجزهای تلقی شد.
پس آن چنان که افتد و دانی، بازار تا یک ماه چراغانی گردید. تبریز شهر «صاحبالزمان» بهشمار آمد و مردم خود را از پرداخت مالیات و توجه به حکم حاکم معاف دانستند. گاو را به منزل مجتهد جامعالشرایط وقت،آقا میرفتاح، بردند و ترمهای رویش کشیدند. مردم دسته دسته با نذر و نیاز به زیارت آن رفته و به شرف سم بوسیاش نایل آمدند و ترمه آن حیوان به تبرک همی ربودند. در عرض یک ماه مویی از گاو به جا نماند و همه به تبرک رفت.
Thursday, August 11, 2022
Wednesday, August 10, 2022
انگلها به جهل و تعصب توده دامن میزنند.
انگلها به جهل و تعصب توده دامن میزنند. فاشیسمی جانشین فاشیسمی دیگر میشود که قالبش یکی است، شکلش یکی است، عملکردش یکی است. چماق و تپانچهاش یکی است. چماق و تپانچه و زندانش همان است فقط بهانههایش فرق میکند. هر بار حرکتی در جامعه صورت گرفته که ظاهرش تغییراتی بنیادی را نوید داده ولی در نهایت امر حاصلی جز این به بار نیامده است که جلادی به جای جلادی و جاهلی به کرسی جاهلی بنشیند یا سفاکی تازه جانشین سفاکی پیشین شود. هر فردی که حس کند از آن «امیدواری سفیهانه به بهانهی تغییرات بنیادی» کلاه بوقی گشادی برای سرش ساخته بودهاند میتواند به حافظهٔ مشترک تودهها رجوع کند و برای بیان نهایت سرخوردگی خود این کنایه را بیرون بکشد
احمد شاملو
شاه عباس و نایب امام زمان
در سال 1029هق، یکی از روحانیان افراطیِ طایفۀ شیخاوند بهنام سیدمحمد، با دستیاریِ چندتَن از سران آن طایفه در گیلان فتنهای برپا کرد، که ممکن بود به جنگ داخلی و کُشتار منتهی گردد. سیدمحمد، به قولی خود را نایب و رسول امام دوازدهم میشمرد.
چون نسب طایفۀ شیخاوند مستقیماً به شیخصفیالدین اردبیلی میرسید، و با سلاطین صفوی خویشاوندی نزدیک داشتند، طرف توجه و احترام طوایف و سران قزلباش بودند. سیدمحمد، شاهعباس را بیدین و ستمکار و مردمفریب میشمرد. او میگفت قیام کردهاست تا بیدینی و ستمکاری را براندازد و تمام کفار و پیروان ادیان باطل را، که در ایران گرد آمدهاند بکُشد، و مذهب شیعه را به قوتِ شمشیر، در همۀ جهان حکمروا سازد. سیدمحمد، نخست چندتَن از مریدان خاص خود را به رسالت، روانۀ مازندران کرد تا ظهورش را بشارت دهند و شاه را به اطاعت او بخوانند! ضمناً؛ فرمانی بهنام شاهعباس نوشته و در ضمنِ نصایح و مواعظ بسیار، بدو امر کردهبود که از گناهان خود توبه کند و بیتأمل به خدمت و اطاعت وی کمر بندد!
Friday, August 05, 2022
Thursday, August 04, 2022
خاطره ای از صادق هدایت
بهمن بیگی می گفت: موقعی که فارغ التحصیل شده بودم، کتاب بوف کور صادق هدایت را خواندم. همیشه دلم می خواست صادق هدایت را ببینم. شنیده بودم که روزهای جمعه با عده ای از دوستانش مثل بزرگ علوی، نیمایوشیج و چند نفر دیگر در کافه نادری شمیران جمع می شوند
روز جمعه سوار درشکه شدم و به کافه نادری شمیران رفتم. در گوشه کافه، میزی گذاشته اند و عده ای دورش نشسته اند.
پرسیدم صادق هدایت کدام یک از آنهاست؟گفتند: آن فرد عینکی. رفتم و سلام کردم و گفتم آمده ام شما را ببینم. کتاب بوف کور را خوانده ام کمی با هم حرف زدیم. گفت: اهل کجا هستی؟ گفتم : قشقایی هستم و تازه لیسانس حقوق گرفته ام. از من پرسید: خوب حالا که قشقایی هستی، تفنگ هم داری؟
اسناد ممنوعیت عزاداری محرم در دوره رضا شاه
اسناد ممنوعیت عزاداری محرم در دوره رضا شاه
رضاشاه که پیش از رسیدن بهسلطنت بهاصطلاح صاحب دسته و هیات بود و در مراسم سوگواریماه محرم شرکت میکرد، پس از رسیدن بهحکومت تغییر رویه داد و بهتدریج مراسم عزاداری را ممنوع کرد. او، نخست محل روضهخوانی قزاقخانه را بهتکیه دولت انتقال داد و از شکوه، جلال و مدت زمان مراسم آن کاست. در نهم محرم سال ۱۳۱۰ شمسی، در حالی که زنجیر زدن و دسته راه انداختن ممنوع بود، او در تکیه دولت حضور پیدا کرد و روضه سادهای خوانده شد.