Tuesday, June 16, 2020

چرا ایران نتوانست به آزادی دست یابد؟



چرا ایران نتوانست به آزادی دست یابد؟
علل عقب ماندگی جامعه ایران از قافله تمدن
سایت اوهام زدایی
مهم ترین و شاید مشهورترین حمله و تجاوز به مرزها و سرزمینهای ایران در سپتامبر سال ۱۸۰۲ با ضمیمه ساختن گرجستان بخاک روسیه آغاز گردید. یک سال بعد جنگ بزرگ اول ایران و روسیه آغاز شد و در سال ۱۲۲۸ق/۱۸۱۳ م. با عقد قرارداد گلستان به پایان رسید. این جنگ منجر شد که ایران بخش بزرگی از قفقاز را از دست بدهد. شکست ایران در جنگ دوم ایران و روسیه برای ایران فاجعه بار بود. بر اثر این جنگ نه تنها اینکه ایران بخش دیگری از خاک خود را از دست داد بلکه کشور ایران که تا آن زمان یک قدرت محلی بود به یک کشور درمانده و اسباب دست دو کشور خارجی روسیه و انگلیس تبدیل شد.

در همین دوران در سال ۱۸۰۵ م ژوبر نماینده ناپلئون حامل پیامی از وی برای فتح علی شاه به ایران آمد. به نظر میرسد پرسشی را که عباس میرزا از “ژوبر” کرده است هنوز پس از تقریباً دو قرن بی پاسخ مانده است. عباس میرزا می پرسد:

 آن چه توانائی است که شما را تا این اندازه از ما برتر ساخته است. دلائل پیشرفت شما و ضعف ثابت ما کدام است. شما هنر حکومت کردن، هنر پیروزی یافتن، هنر به کار انداختن، همه وسائل انسانی را می دانید، در صورتی که ما، گویی محکوم شده ایم که در لجن زار نادانی غوطه ور باشیم و به زور درباره آینده خود می اندیشیم. آیا قابلیت سکونت و باروری خاک وتوانگری مشرق زمین از اروپای شما کمتر است. شعاع های آفتاب، پیش از آنکه به شما برسد، نخست از روی کشور ما می گذرد آیا نسبت به شما نیکوکارتر از ماست؟ آیا، آفریدگار، نیکی دهش که بخشش های گوناگونی می کند، خواسته که به  شما بیش از ما همراهی کند؟ من که چنین باور ندارم. ای بیگانه، به من بگو که چه باید بکنم، تا جان تازه ای به ایرانیان بدهم؟[۱]
 از آن زمان تاکنون سیاست مداران و روشن بینان ایران در پی پیدا کردن جوابی به سئوال عباس میرزا هستند و نظرهای مختلفی مطرح کرده اند. عده ای حمله اعراب به ایران و اسلام را علت عقب ماندگی ایران می دانند، عده ای دیگر بر عکس این نظریه معتقد هستند که چون از اصل اسلام دور افتاده ایم و حکومت به دست غاصبان حق ائمه افتاد عقب مانده ایم. عده ای هم خارجیان را مانع رشد جوامع اسلامی می دانند. چنین به نظر می رسد که هیچکدام از این نظریات نمی تواند علت اصلی عقب ماندگی جامعه ایران شده باشد. اسلام به ذات خود موجب عقب ماندگی جامعه نبوده است بلکه برعکس، به علت اینکه ممالک مختلفی به زیر پرچم اسلام در آمده بودند امکانات رفت و آمد و روابط فرهنگی به وجود آمده بود که می توانست به غنای فرهنگی جامعه کمک کند. اما متولیان دین با نجس نامیدن غیر مسلمانان نتوانستند، و یا بهتر بگویم برای حفظ منافع خود نخواستند از این امکان استفاده کنند. در جواب آن هائی که دور ماندن از اصل اسلام را علت می دانند باید گفت، اصل اسلام در کجا و در چه زمانی اعمال شده است. به آن هائی که دم از عصر طلائی اسلام می زنند باید گفت، دو دوره کوتاه را به نام عصر طلائی اسلام می شناسیم، یکی دوران اندلس در نیمه قرن دوم قمری که توسط خلفای اُموی پایه گذاری شد. و دیگری دوران بغداد که توسط خلفای عباسی در اواخر قرن دوم به اوج رسید. خلفای این دو دوره از نظر شیعیان غاصبین حق اولیاء اله بوده اند.
گو این که جواب سوال عباس میرزا بررسی همه جانبه ای را می طلبد اما من در اینجا تنها به یک علت که بدون شک علت اصلی است می پردازم و آن چیزی جز استبداد نیست.
ایران از دیرزمانی است که با دو پایه استبداد یکی مذهبی و دیگر سیاسی دست به گریبان است. جدال دو قطب قدرت روحانیت و درباریان و حکام برای کسب قدرت علت اصلی عقب ماندگی جامعه ایران است. دو پایه قدرت مذهبی و سیاسی زمانی با کمک همدیگر و گاهی بر علیه همدیگر از ناآگاهی مردم در رسیدن به اهداف خود استفاده کرده اند. تا زمانی که مکانیسم هایی که امکان ادامه حیات استبداد را فراهم می کنند در جامعه وجود داشته باشند، آن جامعه به آزادی دست نخواهد یافت. آن مکانیسم ها عبارتند از: بی سوادی، ناآگاهی به رویدادهای اجتماعی، گسست رویدادهای تاریخی، ترویج خرافات، فرهنگ تسلیم و رضا ، انتظار ظهور منجی و دخالت روحانیون در سیاست.
 نقش روحانیون در جهان اسلام
چون ایران بخشی از جهان اسلام است بررسی نقش روحانیون در جهان اسلام ضروری است. پس از سپری شدن دوران خلفای راشدین در سال ۴۰ق./۶۶۱ م و به قدرت رسیدن اُمویان، جهان اسلام تحت تأثیر شرائط سیاسی و اقتصادی، مردم جنبه های زندگی قبیله ای را رها کرده و به زندگی شهری روی آوردند. از این دوران به بعد قشری روحانی به تدریج در میدان دین و سیاست قدم گذاشت. اکثریت این گروه برای تأمین منافع خود اعمال ظالمانه حکام، خلفا و سلاطین را تأیید می کردند و برای آن ها محمل شرعی می تراشیدند. گو اینکه در همان زمان به حدیثی اشاره می کردند که سه چیز را آفت دین می نامد: «فقیه بدکار، پیشوای ستمکار و مجتهد نادان».باوجوداین در تاریخ اسلام اینگونه فقها فراوان بوده اند.[۲]
در فرهنگ ایران اشاره به نقش دین و دولت در جامعه به حد وفور یافت می شود. برای نمونه به دو مورد اشاره می کنم.
فردوسی در این زمینه چنین می گوید:
 نه بی‌تخت شاهیست دینی به پای         نه بی‌دین بود شهریاری به جای
نه از پادشا بی‌نیازست دین     نه بی‌دین بود شاه را آفرین
چنین پاسبانان یکدیگرند       تو گویی که در زیر یک چادرند
نه آن زین نه این زان بود بی‌نیاز           دو انباز دیدیمشان نیک‌ساز
چو دین را بود پادشا پاسبان   تو این هر دو را جز برادر مخوان[۳]
 نظامی هم چنین می گوید:
 نزد خرد شاهى و پیغمبرى‏    چون دو نگینند و یک انگشترى‏
گفته آنها است که آزاده‏اند    کاین دو زِ یک اصل و نسب زاده‏اند
 راوندی به استناد «بارتولد» راجع به اهمیت مقام روحانیون در دوران سلطنت سامانیان می نویسد: « بانی قدرت آن دودمان، حکومت خویش را به یاری صدر روحانیان محل در بخارا استوار ساخت» شاه به صلاحدید فقهای حنفی امور کشور را اداره می کرد و کارها را به صوابدید آن ها به افرادی که تأیید می کردند واگذار می کرد. [۴]
 آل بویه
(۳۲۰ ه ق. تا ۴۴۷ ه ق /۹۳۳ تا ۱۰۵۵ م)
سلسله آل بویه توسط سه برادر به نام های علی، احمد و حسن پایه گذاری شد. آل بویه قصد براندازی خلفای عباسی را داشتند. عضدالدوله در نظر داشت حکومت دینی و سیاسی را از دست خلفا در آورد. آن ها برای آنکه ایرانیان را از تسلط مذهبی اعراب رها سازند در ترویج مذهب شیعه و زنده کردن آثار ایرانیان کوشش ها کردند. عضدالدوله از تعصبات مذهبی به دور بود و از افراد آشنا به کارهای دولتی خواه مسیحی و یا یهودی استفاده می کرد. این آن چیزی بود که روحانیون برنمی تافتند و اگر می توانستند با او مخالفت میکردند. یکی از وقایع جالب حکومت آل بویه آن است که پس از مرگ فخرالدوله پسر او مجدالدوله به سلطنت رسید و چون وی نوجوانی ۱۴ ساله بود مادرش به نام «سیده» زمام امور را به دست گرفت و کشور را در برابر متجاوزین حفظ کرد. آن کاری که برای روحانیون غیر قابل قبول بود.
معزالدوله (سال مرگ ۳۵۶ هجری قمری) شیعیان را تقویت نمود و با اهل تسنن بدرفتاری کرد و آتش جنگ های مذهبی را دامن زد. وی اولین کسی بود که مردم را مجبور کرد در روز عاشورای سال ۳۵۲ ق بازار را ببندند، و زنان را بر آن داشتند تا موهای خود پریشان کنند و بر سر و صورت خود بزنند و بر قتل حسین بن علی شیون کنند. این دوران ۶۰ سال دوام داشت.[۵]
با به قدرت رسیدن خلفای عباسی پای ایرانیان به امپراطوری اسلام باز شد. اعراب که تا آن زمان تجربه اداره سرزمین های وسیعی را که تصرف کرده بودند نداشتند از ایرانیان که دارای چنین تجربه ای بودند کمک خواستند. خاندان برامکه با گروهی از نویسندگان، ادبا، دبیران، منشیان و متخصصین رشته های مختلف به بغداد رفتند. در آن دوران خلفای عباسی از طرفی از راه مالیات ها، جزیه و خراج و از طرف دیگر به دلیل رونق اقتصادی ثروت زیادی سالانه به دست می آوردند. در این دوران بغداد به یک شهر چند فرهنگی تبدیل شده بود.[۶]
در این دوران که دوران شکوفائی جهان اسلام بود دانشمندان از کشورهای مختلف اسلامی و غیر اسلامی مسلمان، یهودی، مسیحی، زرتشتی و دهری در بغداد جمع بودند. در چنین شرائطی عصر طلائی اسلام شروع شد. در دوران مأمون کتب متعدد در منطق، فلسفه، نجوم، ریاضیات، طب، ادب و سیاست از یونانی، پهلوی، هندی، سریانی و غیره به زبان عربی ترجمه شد. مأمون هموزن هر کتابی که ترجمه می شد به مترجم طلا پاداش می داد.[۷] کار مهم دیگر که در این دوران انجام شد ایجاد دارالحکمه بود. این مرکز محل کار دانشمندان و تعلیم علوم عقلی و در دوران خود از معتبرترین مدارس علمی جهان آن روز بوده.
مسلمانان از طرفی به دوران طلائی اسلام می بالند اما از طرف دیگر عاملین عصر طلائی را غاصبین حکومت می دانند.
دوران طلائی اسلام چون ریشه در امپراطوری اسلامی نداشت با روی کار آمدن خلفای عباسی مانند متوکل در سال ۲۳۲ ق / ۸۴۷ م به پایان رسید. چون دوران نسبتاً طولانی خلافت او تا ۲۴۷ ق/۸۶۱ م ادامه یافت، توانست با موفقیت سیاستِ بازگشت به سنّت را دنبال کند. سنّت گرایان با ترکیب فلسفه، خِرَد و دین مخالف بودند. چون در اسلام دین و دنیا هر دو مورد نظر است، دست اندرکاران حکومت باید برای حل مشکلات و مسائل سیاسی و اجتماعی به منابع دینی مراجعه می کردند.، اما در این زمینه احتیاج به مرجعی داشتند که جواب گوی این سئوالات با شد.
چون در قرآن آیه های ناسخ و منسوخ، متشابهات و محکمات و … وجود دارد و از طرف دیگر چون برداشت ها از یک آیه قرآن می تواند تفاسیر مختلفی را داشته باشد، گروهی به نام فقها، روحانیون و یا علما به وجود آمدند. این ها تفسیر آیه های قرآن و برداشت از آن ها را حق خود می دانستند.
منبع دیگری که مورد توجه قرار گرفت که می توانست جوابگوی مسائل باشد اعمال پیغمبر و گفتار او بوده که به سنّت معروف است. چون استناد به قول پیغمبر مشروعیت به وجود می آورد بازار جعل حدیث هم گرم شد. بخاری از نخستین کسانی بود که در نیمه قرن سوم ق./ قرن نهم م سعی کرد وضع احادیث را سر و سامان بدهد. به قول خود در ابتدا ۶۰۰ هزار حدیث گرد آورد اما از بین آن ها تنها ۲۸۰۰  حدیث را را معتبر اعلام کرد.[۸] نقل کنندگان حدیث و درجه اعتبار آن ها خود منجر به ایجاد رشته ای به نام علم رجال گردید.
کم کم معلوم شد که با استناد به قرآن، سنّت و احادیث باز مشکل حل نشد زیرا احتمال جعلی بودن حدیث یا معتبر نبودن روایت کننده زیاد بود. مسئله مهمتر این بود که متون دینی منعکس کننده شرائط اجتماعی شبه جزیره عربستان می باشند ولی مسلمانان با گسترش بر سرزمین هائی که دارای ساختار های اجتماعی پیش رفته تری از آن بودند با مشکلات عمیق تری رو برو شدند.
برای پیدا کردن جواب مسائل به فکر چاره جوئی افتادند و چنین تفکراتی منجر به پیدایش علم فقه شد.مثلا سعی کردند از روش قیاس یعنی مورد یا مواردی که در گذشته شبیه آن بوده کمک بگیرند. مسئله عقل فقیه در درک مسئله مطرح شد اما مشکل اینجا بود که برداشت عقلی فقها با همدیگر همخوانی نداشت. برای حل این مشکل مسئله اجماع مطرح شد که نظر چند فقیه بود.    آنهائی که عقل و رأی فقیه را معتبر نمی دانستند به نام اصحاب الحدیث معروف شدند چون اتکاء آن ها تنها به حدیث بود. عده دیگر که بر اهمیت رأی تاکید می نمودند به نام اصحاب الرأی معروف شدند. در میان این دو نظریه مذاهب گوناگونی منجمله چهار مذهب اصلی امروزه اهل تسنن، حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی به وجود آمد.پیدایش این چهار فرقه مذهبی از نیمه قرن دوم هجری آغاز وتا اواسط قرن سوم هجری( فوت احمد ابن حنبل ۲۴۱ هجری) ادامه پیدا کرد. این چهار فرقه اسلامی در طول حدود یک صد سال به وجود آمده اند. مرکز پیروان حنفی در بغداد که به لحاظ ساختار اجتماعی پیش رفته تر از عربستان زادگاه اسلام بود به وجود آمد. حنفی گری در مکه و مدینه که محل زندگانی مهاجرین و انصار که یاران پیامبر بودند با استقبال چندانی روبرو نشد. اینها ارزش بیشتری برای سنت و حدیث در برابر عقل قائل بودند.
هر چهار مذهب مهم سنی به این نظر رسیدند که دیگر از اجتهاد استفاده نکنند. آنها باب اجتهاد را بسته اعلام کردند. این عمل موجب رکود فکری در جامعه اسلامی شد.
اولین گروه سیاسی که به وجود آمد خوارج بودند که با حکومت بنی اُمیه و حتی قبل از آن با علی ابن ابی طالب مخالف بودند. اعتراض آنان به علی این بود که چرا به حکمیت تن داد و از خلافت گذشت. در بین آن ها گروهی بودند به نام مُرجِئه که با بنی امیه مخالفتی نداشتند. آنها تصمیم در پاداش دادن و مجازات کردن را فقط در اختیار پروردگار می دانستند. معتقد بودند که خلیفه اگر گناه کار هم باشد نباید با او مخالفت کرد. یک جریان فکری دیگر به وجود آمد به نام معتزله که به آزادی و اختیار عمل انسان اعتقاد داشت. کوشش معتزله در آشتی دادن عقل و وحی بود. البته قبل از شکل گیری معتزله فرقه قَدَریه اعتقاد به اختیار داشت، آنها در برابر جبریه که اعتقاد به جبر داشت انسان را در عملش مختار می دانستند. معتزله به توحید اعتقاد داشت.تفکری که قرآن قدیم است را مخالف با توحید می دانست چون به این ترتیب جزئی از ذات خداوند میشد که با توحید هم خوانی نداشت. این مسئله در اصل اشکالی به وجود نمی آورد که عده ای قرآن را قدیم بدانند. اشکال آنجا پیدا میشد که اگر قرآن قدیم بوده می بایست معنی ظاهر آن برای مردم کافی و تفسیرش غیر قابل تغییر باشد. از نیمه دوم قرن دوم قمری تفکرات معتزله در جامعه آنچنان رشد کرد که به امر خلیفه المأمون در اواخر قرن دوم فقها مجبور بودند که اقرار به مخلوق بودن قرآن بکنند. احمد ابن حنبل که حاضر به این اقرار نبود به زندان افتاد. از اواخر قرن دوم ورق به سود سنت گرایان بر گشت. دهمین خلیفه عباسی المتوکل (۲۳۲ تا ۲۴۷ ق) خون کسانی را که در مورد مخلوق بودن یا نبودن قرآن حرفی بزنند مباح اعلام کرد. او دستور اطاعت بدون چون و چرا از اهل حدیث را صادر کرد. از این زمان ستاره اقبال عقل گرائی معتزله افول کرد و دوره عصر طلائی اسلام با خاموشی چراغ علم به پایان خود نزدیک شد.[۹]
.در زمان همین خلیفه فرزندان اهل ذمه (یهودی، زرتشتی و مسیحی) حق تحصیل نداشتند. دانشمندان غیر مسلمان که در دوران عصر طلائی به بغداد آمده بودند باید در حیات اجتماعی از مسلمانان جدا می شدند، آن ها باید عمامه به رنگ عسلی بر سر می گذاشتند و پارچه ای بر روی لباس می دوختند تا مشخص شود که مسلمان نیستند. از این زمان دانشمندان دیگر به بغداد نیامدند وآنهائی هم که در بغداد ماندند بی کار شدند. فشار حکومت به فلاسفه و دانشمندان ریاضی و طبیعی راه را بر قدرت گرفتن گروه اشاعره هموار کرد.
دوران شکوفائی جهان اسلام که از دوران اولین خلیفه عباسی ابوالعباس عبدالله السفاح در سال ۱۳۲ ق./۷۵۰ م شروع شده بود در زمان مأمون سال ۱۹۸ ق./۸۱۳ م به اوج رسید. اما در قرن چهارم قمری در دوران خلافت المتّقی در سال ۳۲۹ ق./۹۴۰ م و خلافت المستکفی در سال ۳۳۳ ق./۹۴۴ م به پایان رسید. در این زمان تسلط غلامان تُرک بر خلفای عباسی دربغداد موجب آن شد که دوران شکوفائی و یا عصر طلائی اسلام که با مداخله ایرانیان به وجود آمده بود به پایان رسد.[۱۰]
پیروان احمد ابن حنبل این قدرت را پیدا کردند که به نام حفظ دین به خانه های مردم بروند «خم های شراب و وسایل عیش و عشرت را در هم می کوفتند و هنرمندان و موسیقی دانان را می زدند.» ناامنی و فقر به جائی رسید که بسیاری از مردم به سایر ممالک رفتند. در نتیجه این احوال خلیفه از آل بویه کمک خواست. ایرانیان موفق شدند دست غلامان تُرک را از قدرت کوتاه کنند. متأسفانه همانطور که پیروان حنبلی متعصب بودند معزالدوله دیلمی نیز شیعه متعصبی بود و بدبختی هایی به وجود آورد و مردم را به قبول تشیع واداشت. معزالدوله در سال ۳۵۷ ق امر کرد در مساجد غاصبین حق علی را لعن کنند.
 معزالدوله یک بار تصمیم گرفت برای المُعزّ لدین الله علوی بیعت بستاند و به خلافت آل عباس پایان بخشد ولی نزدیکانش او را از این کار باز داشتند و از سر خیرخواهی به او فهماندند که اگر خلیفه غاصبی بر مسند نشسته باشد، خلع و سرپیچی از دستور او مانعی ندارد ولی اگر خلیفه ای از علویان عهده دار مقام خلافت باشد، سرپیچی از فرمان او ممکن نیست و اگر فرمان قتل تو را بدهد ممکن است که یک نفر از اطرافیان تو دستور او را اجرا کند. پس بهتر آن است که وی را در مقام خود باقی گذاری. به این ترتیب معزالدوله تسلیم خودخواهی و جاه طلبی شد و از تصمیم خود عدول کرد.[۱۱]
 از آن دوران تا کنون تکفیر حربه کارآئی در دست روحانیون همه فرق اسلامی بوده است.
 غزنویان
بین سال های ۵۸۲  – ۳۵۱ ق / ۱۱۸۶-۹۶۲ م
در دوران خلفای عباسی از خلیفه المطیع ۳۳۴ ق/۹۴۶ م تا اواسط خلافت الطاهر ۶۲۲ ق/۱۲۲۵ م سلطان محمود سنّی و پیرو مکتب حنفی سلطنت کرد. وی «بیش از صد هزار کس از بددینان، زنادقه و ملاحده و قرامطه را به قتل رساند» و اموالشان را مصادره کرد. محمود روزی شنید «مردی نیشابوری ثروت فراوان دارد وی را به حضور طلبید و به او گفت، شنیده ام قرمطی شده ای» آن مرد که از علت احضار خود خبردار بود گفت، قرمطی نیستم گناهم این است که ثروت فراوان دارم، هر چه دارم از من بگیر و بدنامم مکن.[۱۲]
زیباکلام به استناد از سلطان زاده می نویسد: « سلطان محمود بسیاری را به این اتهام به قتل رساند و کتب زیادی را در زمینه های فلسفه، نجوم و مذاهب مخالف رأی حکومت به آتش کشید.»[۱۳]
سلطان محمود لشکرکشی های غارتگرانه خود را به حساب دین می گذاشت و آن ها را جنگ مقدس اسلامی می نامید و با شعارهای فریبنده عده ای را به نام مجاهدین اسلام به دور خود جمع می کرد. وی بدین وسیله سیل خون کفار را در هندوستان جاری کرد.[۱۴]
غزنویان بر خلاف صفاریان، آل بویه و سامانیان به جای پیروی از سیاست ملی و نژادی از یک سیاست مذهبی پیروی می کردند. چون آنها در ایران پایگاه ملی نداشتند با قبول مذهب سنّت و بیعت با خلفای عباسی قدرت خود را استحکام بخشیدند.[۱۵]
زیباکلام به استناد اشپولر می نویسد: برای اولین بار در ایران بعد از اسلام در زمان سلطان محمود غزنوی علمائی که اعتقاداتشان با نظر رسمی حکومت متفاوت بود به جرم «زندقه و یا اعتقاد کفرآمیز معتزله به امر حکومت اعدام شدند.»[۱۶]
راوندی به استناد ناصر خسرو می نویسد: « فقهای دروغین با هرگونه امکان تفکر و شناخت آفرینش مخالفت می ورزیدند و ریاضی دانان و حکما و دانشمندان قوانین آفرینش را کافر می خواندند و بر آنان ستم روا می دارند»[۱۷]
روحانیون چون نفوذ خود را در جامعه مرهون سلطان می دانستند برای جلو گیری از قیام های احتمالی مردم بر علیه سلطان ستم کار مسئله بیعت قهری را مطرح کردند. در بیعت قهری مردم موظف هستند که در برابر سلطان اگر ظالم هم هست سکوت کنند و قیام بر علیه او لازم نیست. قاضی ابوبکر باقلانی در کتاب التمهید، ص ۱۸۶ می گوید: « خلیفه اگر فاسق بود، ظلم کرد، اموال جامعه را گرفت، پوست بدن مردم را زیر شلاق له کرد، خون بی گناهان را ریخت، قانون را زیر پا گذاشت، حدود و احکام الهی را از میان برد، خلع نمی شود و قیام بر ضد او لازم نیست، بلکه باید او را موعظه کرد.»[۱۸]
روحانی دیگری به نام حافظ یحی دمشقی در حاشیه ارشادالساری نوشته: « خروج بر خلیفه و حاکم و جنگ با او به اجماع مسلمین، حرام است اگر چه آنان فاسق و ظالم باشند.»[۱۹]
سلطان محمود در نامه ای پس از فتح ری به خلیفه القادر )۳۸۱-۴۲۲ ق./۹۹۱-۱۰۲۱ م(می نویسد: «سلام بر سید و مولای ما امام القادر بالله امیرالمؤمنین. نامه این بنده از لشگرگاه او به ظاهر شهر ری صادر شده است. در غرّه سال ۴۲۰ ق، خداوند دست ستمکاران را از بن بقعه کوتاه کرده و آن را از لوث باطنیان سترده است.»
محمود می نویسد: « اینها ری را پناه خود کرده بودند و کفر خود را آشکار کرده بودند و با معتزله و روافض همصدا شده بودند. پیشوای آنها رستم علی دیلمی بود. بر سر آنها تا ختم آنها تسلیم شدند من کار آنها را به فقها باز گذاشتم. آنها فتوا دادند که قتل آنها واجب است.» آنها به قتل رسیدند. سلطان محمود مباهات می کرد «که در خدمت خلیفه ۵۰ هزار رافضی و دیگر مخالفین و منحرفین از شریعت را معدوم کرده است.»[۲۰]
 حکومت سلجوقیان
۴۲۹- ۷۰۰ ق. / ۱۰۳۷-۱۳۰۰ م
در تاریخ ایران بعد از اسلام سلجوقیان به وسیع ترین. بخش از ایران حکومت کردند. در دوران آنها روحانیون سنّی کوچکترین انحراف از شریعت را کفر و بددینی و الحاد می دانستند. مبارزه با خِرَدگرایی و دفاع از سنّت با خواجه نظام الملک نهادینه شد.
سراسر دوران سلطنت الپ ارسلان (۴۵۵ ق./۱۰۶۳ م ) تا دوران ملک شاه (۴۸۵ ق./۱۰۹۲ م ) نظام الملک با ایجاد مدارس نظامیه و رواج سنّت گرائی و مخالفت با عقل گرائی به نابودی اهل تشیع، اسماعیلیه، معتزله و فلاسفه پرداخت. در مدارس نظامیه تنها علوم و معارف مذهبی تدریس می شد و آن هائی که در این مدارس درس خوانده بودند صاحب مناصب و مشاغل دولتی می شدند. منجمله امام محمد غزالی (۴۵۰-۵۰۵ ق.) در مدارس نظامیه تحصیل کرد و طولی نکشید که مورد توجه خواجه نظام الملک قرار گرفت. غزالی که برخی وی را «بزرگترین مرد مسلمان پس از پیامبر» خوانده اند در یکی از آثار خود به نام «تهافت الفلاسفه» به ابطال عقاید فلاسفه پرداخته است. وی برخی از سخنان فارابی و ابن سینا آن دو متفکر بزرگ را کفر نامید.
غزالی با علوم طبیعی مخالف و معتقد بوده است که انسان را به سست ایمانی می کشاند. وی اساس دین را بر روی ایمان و شهود می دانسته نه استدلال و منطق علمی و می گوید: « کمیاب است کسی که در علم ریاضی مطالعه و تعمق کند و از دین منصرف نگردد و لگام تقوی را از سر بر نیاورد».[۲۱]
هیچ کسی و هیچ گروهی از فتوای روحانیون در امان نبوده اند. دانشمندانی مثل ابو ریحان بیرونی، ابن سینا و فارابی نیز تکفیر شدند. عمر خیّام برای اثبات دینداری اش در پیرانه سر از ترس تکفیر به مکه رفت. درهمین دوران رصد خانه سمرقند نیز با فتوای روحانیون با خاک یکسان شد.[۲۲]
روحانیون گاهی همکاران خود را نیز به بی دینی و الحاد و زندقه متهم می کردند. در تاریخ علوم اسلامی تکفیر اهل علم و دانش، سابقه کهن دارد. امام محمد غزالی ابن سینا را به گناه پیروی از علم و عقل تکفیر کرد چون او برای اثبات نظریات خود از منطق و فلسفه کمک می گرفت. غزالی هم به نوبه خود توسط علمای مشهور چون قاضی عیاض، ابن جوزی و ابن قیم تکفیر شد و در اندلس کتاب های او را از بین بردند. ابن رشد اندلسی نیز به علت کتابی که در رد نظریات اشاعره و رد نظریات غزالی در رد فلسفه (به نام تهافت التهافت) نوشته بود تکفیر شد.[۲۳]
ملک محمود از سلاطین سلجوقی کرمان (کرمان ۴۳۳ تا ۵۸۳ ق / ۱۰۴۱-۱۱۷۸ م) به غایت خونریز بود می گوید «هرگز هیچ کس را نکشتم الا که ائمه فتوا دادند که او کشتنی است. شیخ برهان الدین (قدّس سرّه) ملک محمود را به پاس خدماتش به روحانیون و شریعت از پادشاهان عادل دانستی.»[۲۴]
 دوران صفویه
[تاریخ های قمری و میلادی اضافه شود مانند سایر سلسله های مذکور در بالا]
جز دوره قدرت مداری شیخ صفی (۷۳۵ – ۶۵۰ ق) که مردی آزاده بود سایر زمامداران این سلسله مردمی متعصب، جاه طلب و خون آشام بودند. از مرگ شیخ صفی تا آخر دوران شیخ ابراهیم (۸۵۱ ق) پیروان شیخ صفی برای ترویج تفکرات خود راه تبلیغ را پیش گرفته بودند. با مرگ شیخ ابراهیم و به قدرت رسیدن جنید صوفیان خرقه را کنار گذاشته و شمشیر را جای گزین آن کردند. در دوران جنید صفویه متحول و بیش از پیش به «غلات شیعه» نزدیک شد.از منظر غلات شیعه ، محمد تنها پیام آور و علی خودخدابر روی زمین یا تجلی انسانی «الله»است. حقیقت وجودی علی جوهری روحانی و پیوسته به خالق است که در قالب جسم امام اول شیعیان و دیگر رهبران فرقه های گوناگون غلات تجسد و تجسم می یابد.به عنوان مثال، مکتب علی اللهی، از فرقه های معروف غلات در ایران، بر آن است که:«عالم و آدم نتیجه پنج بار صدور یا فیضان متواتر باریتعالی است. خداوند با واسطه علی نه فقط در نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد تجسم یافته که در وجود همه انبیا، ائمه و اولیا حلول کرده و شاه اسماعیل صفوی یکی از تجسم های علی ولی الله بوده است.»[۲۵]
شاه اسماعیل در سال ۱۵۰۱ م که مذهب شیعه را به عنوان دین رسمی ایران اعلام کرد بیش از ۲۰ هزار نفر از اهل سنّت را در تبریز به قتل رساند. شیعیان که در طول ۸۵۰ سال (جز در زمان های کوتاهی زیر حکومت های آل بویه، سربداران در خراسان، مشعشعیان در خوزستان و برخی از پادشاهان مغول) در تحت فشار و با تقیه زندگی کرده بودند، اکنون به قدرت رسیدند و هم نشین سلاطین شدند. به دلیل عدم امکانات تا این زمان در میان شیعیان ایران علاقه مندان به حرفه روحانی زیاد نبودند. بدین جهت تعداد عالمان مذهب شیعه کمتر وجود داشتند. شاه اسماعیل برای جبران این کمبود عده ای از روحانیون شیعه جبل عامل لبنان را به ایران دعوت کرد. مهمترین شخصیت برجسته مذهبی که به ایران آمد شیخ علی بن عبدالعالی کَرَکی بود.[۲۶]
علی ابن عبدالعالی کرکی معروف به محقق ثانی و یا محقق کرکی در بین سالهای ۸۶۵ – ۸۷۰ ق در لبنان به دنیا آمد. وی در اثر جنگهای بین عثمانی و ایران از ترس اینکه گرفتار لشگریان متعصب سنی مذهب عثمانی گردد در زمان شاه اسماعیل به ایران فرار کرد. اما مورد توجه شاه اسماعیل و قزلباشان قرار نگرفت و ایران را ترک کرد. اما کرکی در زمان شاه تهماسب اول جانشین اسماعیل به ایران دعوت شد و مجددا به ایران آمد. با ورود شیخ عبدالعالی کرکی به دربار ایران و به توصیه و پیشنهاد او امامان جمعه به سراسر ایران گسیل شدند.
شاه اسماعیل چون خود ادعا داشت که با امامان در ارتباط است کمتر به کَرَکی توجه می کرد. وی افرادی را به مقام «صدر» که بالاترین مقام مذهبی بود گماشته و امور مذهبی را به آنها واگذار کرده بود. در زمان شاه تهماسب اول لزوم تنظیم قواعدی برای امور کشوری و مذهبی لازم بود. بدین سبب شاه تهماسب از محقق کرکی خواست که در این زمینه اقدام کند.
محقق کَرَکی اولین فقیه شیعه است که قوانین شریعت را تحت عنوان.«دستور العمل خراج و تدبیر در امور رعیت» نوشت. شاه تهماسب آن قوانین را برای حاکمان ولایات فرستاد. وی نیز قواعد مربوط به نماز جمعه را تدوین کرد. شاه تهماسب طی فرمانی که در ذیحجه ۹۳۹ ق صادر کرده تأکید نمود:
 مقرر فرمودیم که سادات عظام و اکابر اشراف فخام و امرا و وزرا و سایر ارکان دولت عالی قدسی صفات مومی الیه محقق کَرَکی را مقتدا و پیشوای خود دانسته، در جمیع امور اطاعت انقیاد و به تقدیم رسانیده، آنچه امر نماید بدان مأمور و آنچه نهی نماید منهی بوده، هر کس را از متصدیان امور شرعیه ممالک محروسه و عساکر منصوره عزل و هر که را نصب نماید منصوب دانسته، در عزل و نصب مذکورین به سند دیگری محتاج ندانند و هر کس را عزل نماید مادام که از جانب آن متعالی منقبت منصوب نشود نصب نکنند.[۲۷]
 با نگاهی به این فرمان روشن می شود که محقق کَرَکی از چه اختیارات وسیعی برخوردار بوده. شاه تهماسب اولین پادشاهی است که یک مجتهد را نایب امام خواند و او را برتر بر خود دانست. وی در فرمانی دیگر محقق کَرَکی را «خاتم المجتهدین و نایب الائمه المعصومین» خطاب کرد و مخالفت با او را در حد شرک نامید. او خطاب به محقق کرکی گفت: « تو به سلطنت از من سزاوار تری زیرا که تو نایب امام می باشی و من از جمله عمال تو می شوم که با اوامر و نواهی تو عمل می کنم.»[۲۸]
شاه تهماسب برای آشنا ساختن ملت با قواعد مذهب شیعه عده ای از روحانیون شیعه از مناطق عربی را از احساء بحرین، جبل عامل، حله به ایران دعوت کرد از قبیل شیخ حسن عاملی. پدر شیخ بهائی، شیخ زین الدین جبل عاملی و غیره در زمان شاهان صفوی به نوشته شیخ محمد بن حسن معروف به الحرالعاملی کتاب «امل الآمل» نام بیش از ۱۱۰۰ نفر از علمای مذهبی که از کشورهای عربی به ایران آمدند ذکر کرده است.[۲۹] عالمان مذهبی چون عرب بودند در حوزه ها به زبان عربی درس می دادند و به عربی رساله می نوشتند. حتی فقهای ایرانی هم رساله و آثار خود را به عربی می نوشتند (و هنوز هم می نویسند) و بدین جهت با فرهنگ ایران نا آشنا بودند.
شاه تهماسب نسبت به سادات علاقه مند بوده و برای آنها امکانات فراوانی مهیا کرده است. خمس را حق سادات می دانست و غیر از خمسی که به آنها پرداخت می شد «به طریق سادات عالی درجات ممالک محروسه ۱۰۰ تومان ، ۱۵۰ تومان و ۲۰۰ تومان مواجب و سیورغال [۳۰] می پرداخت.» عا لمان مذهبی عرب که از توجه آنان به رعایت فقیهان و تخصیص سیورغال آگاه بودند به میل خود به ایران آمدند و مورد حمایت قرار گرفتند.[۳۱]
شاه تهماسب سادات را نه تنها که به مقام مذهبی صدارت گماشت، بلکه برخی از آنان را به حکومت ناحیه ها انتخاب کرد. این عمل شاه تهماسب موجب نفوذ اجتماعی آنان گردید.
هرگاه در جامعه ای یک گروه اجتماعی امتیازاتی در جامعه به دست می آورد، عده ای فرصت طلب به سوی آن گروه کشیده می شوند. در زمان شاه تهماسب چون مدعیان سید بودن از امتیازات ویژه ای برخوردار بودند تعداد آنها فزونی یافت، ناگزیر شدند که درباره نسبت آنان تحقیقی بشود.
ساموئل گرین اولین سفیر آمریکا ۱۸۸۶-۱۹۰۵ در ایران در عهد ناصرالدین شاه می نویسد: «عده سادات مازندران زیاد است. در ایران عمامه سیاه یا سبز می گذارند و این امتیاز را جز سادات احدی ندارد. … در عهد ناصرالدین شاه شعبه مخصوصی از وزارت عدلیه مقرر شده است که امور سادات را وارسی کند.»[۳۲]
اوژن اوین که در سال ۱۹۰۶ / مرداد ۱۲۸۵ در هیئت سفارت فرانسه به ایران آمد می نویسد: « در ایران به نسبت روزافزونی بر تعداد سیدان که به حق و یا ناحق خود را از اولاد علی می دانند و این سرزمین را پناهگاه مطلوبی برای خود یافته اند اضافه می شود.»[۳۳]
 چند مسئله فقهی و اعتقادی موجبات قدرت یافتن روحانیون را به ویژه در دوران صفویه فراهم نمود:
 ۱- مسئله نیابت امام توسط روحانیون مطرح شد. برخی از فرق شیعه به نیابت امام اعتقادی نداشتند مثل روحانیون فرقه زیدی که حق اجتهاد را از آن خود می دانند اما ادعای نیابت و یا وکالت از طرف امام را برای خود قائل نیستند. اعتقاد به نیابت امام قدرت فوق العاده ای را در اختیار روحانیون گذاشت و آنها را قادر می ساخت که هر نظری که از طرف آنها اظهار می شود نظری مقدس و غیر قابل چون و چرا تلقی کنند چون از طرف خداوند است و باید در جامعه اجرا شود.
۲- مسئله تقلید: شیعیان برای انجام وظائف خود باید از مجتهد تقلیدکنند.
۳- مطلب دیگر امر به معروف و نهی از منکر است. این عامل یکی از مهم ترین ابزاری است که به دست روحانیون افتاد. پارسادوست به استناد اسکندر بیک می نویسد:
 میر معزالدین اصفهانی صدر علاوه بر ویران کردن خانه های استعمال مواد مخدر و مسکرات و شکستن هرگونه آلات لهو و قمار در «زجر فسقه و فجره و ملاحده» نیز خشونت تعصب آمیز به کار می برد … او در امر معروف و نهی از منکر مبالغه بر سر حد افراط می رسانید، کسانی را که عملی بر خلاف شرع انجام می دادند به کیفر می رساند.[۳۴]
 ۴- از جمله مسائلی که قدرت و نفوذ علما را در جامعه تقویت کرد حکم جهاد است که مثل شمشیری بر بالای سر دولت و ملت است و به آنها این امکان را می دهدکه برای به کرسی نشاندن نظریاتشان مردم را بر علیه مخالفین بسیج کنند.[۳۵]
۵- عامل دیگری که سبب افزایش قدرت روحانیون شد روضه خوانی بود. کمال الدین حسین کاشفی سبزواری معروف به ملا حسین کاشفی در سال ۹۰۸ ق./۱۵۰۲ م کتابی در ذکر رویداد کربلا به نام « روضه الشهداء» نوشت. آنهائی را که آن کتاب را می خواندند روضه الشهداء خوان می نامیدند. به تدریج تعداد مجالس روضه خوانی و روضه خوان افزوده شد.
عامل دیگر قدرت علما ثروت بی کران آنها است. میرزا محمد تنکابنی در قرن ۱۹ م / ۱۳ ق در کتاب« قصص العلما » از ثروت زیادی که برخی از روحانیون به دست آورده بودند می نویسد. برای نمونه به محمد باقر شفتی اشاره می کند که دو هزار باب دکان داشته، از یکی از دهات اصفهان به نام کروند ۹۰۰ خروار برنج مقرری داشته، در نجف آباد و یزد و غیره دارای املاک فراوانی بوده است. تنکابنی روحانی دیگری را ذکر می کند به نام سید رضی که سه ولایت در تیول او بود. و همچنین سید مرتضی نامی که ۸۰ قریه را صاحب بود.[۳۶] در تمام سده های گذشته
 احادیث و روایات
عالمان مذهبی قدرت سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در اختیار داشتند. این قدرتمندی از دوران صفویه تا دوران پهلوی ادامه داشت.[۳۷]
شاه تهماسب نظام حکومتی خود را بر پایه پیوند دین و حکومت قرار داد. در این دوران مذهب در زندگی روزانه مردم نفوذ کرد و اینگونه فقه و احکام شیعی در جامعه نهادینه شد. پایه فقه بر قرآن ،سنت[۳۸]، حدیث، عقل و اجماع نظریات روحانیون صلاحیت دار استوار گشته.
پس از درگذشت پیامبر سه خلیفه اول، ابوبکر، عُمَر و عثمان نوشتن و نقل کردن حدیث را منع کردند. پارسادوست (ص ۸۳۲) به استناد محمد علی مهدوی راد می نویسد: «ابوبکر ۵۰۰ حدیث که خود از پیامبر شنیده بود سوزاند. عُمَر دو نفر از راویان حدیث را زندانی کرد.»
جمع آوری احادیث از زمان امام پنجم محمد باقر شروع و در زمان امام ششم جعفر صادق به اوج رسید. روحانیونی که کتب چهارگانه حدیث را جمع آوری کرده اند عبارتند از: ابو جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی (وفات در سال ۳۲۹ ق.، مرادف با شروع غیبت کبری). او در «الکافی فی علم الدین» از میان ۳۰۰ هزار حدیث تنها ۱۶۱۲۱ حدیث در کتاب کافی ذکر کرده از بین آن ها ۵۰۷۲ حدیث صحیح، ۱۴۴ حسن، ۱۱۸ موثق، ۳۰۲ حدیث موثق و ۹۴۸۵ حدیث  را ضعیف تشخیص داده شده.
ابو جعفر محمد بن الحسین موسی ابن بابویه قمی معروف به شیخ صدوق (۳۰۶-۳۸۱ ق) در کتاب «من لایحضره الفقیه» فقط ۵۹۹۸ حدیث نوشت که از آن میان ۳۹۴۳ حدیث مستند و ۲۰۵۵ حدیث مرسل است. علی بن حسن طوسی معروف به شیخ طوسی (۳۸۵-۴۶۰ ق) در کتاب «تهذیب الاحکام » ۱۳۹۸۸ حدیث را نقل نمود و در کتاب دیگر او به نام «الاستبصار» آخرین کتاب از کتب اربعه شیعه ۵۵۱۱ حدیث وجود دارد.
در دوران سلطنت شاه تهماسب مکتب اخباری بر مکتب اصولی چیره شد. ملا محمد امین استرآبادی از روحانیون صاحب نام اخباری ارزش عقل و اجماع را که با قرآن و سنّت از مبانی فقه شیعه است مردود نامید و استفاده از عقل را بیهوده خواند.
الجوزی یکی از روحانیونی است که بیشترین حملات را به شیوه خرد گرائی وارد ساخته جمله زیر نشان دهنده تفکر او است: «ابلیس در فریفتن فلاسفه از اینروی قادر شده است که آنان به آراء و عقول خود بسنده کردند بی آنکه به انبیاء التفاتی کنند.»[۳۹]
ملا محمد باقر مجلسی در زمان شاه سلطان حسین با سِمَت ملاباشی چند صد هزار حدیث درست و نادرست جمع آوری نمود و آنها را در چندین جلد کتاب به نا م «بحار الانوار» ثبت کرد. تعداد آنها حدود یک ملیون و ۹۰۰ هزار حدیث ذکر شده. در مقدمه اثر دیگر او به نام «حلیت المتقین» مجلسی می گوید: « جمعی از سالکان مسلک سعادت  از این ذره حقیر التماس نمودند که رساله ای در بیان محاسن آداب که از طریقه مستقیمه ائمه طاهرین صلوات الله علیهم به اسانید معتبره به این قلیل البضاعه رسیده باشد بر وجه اختصار تحریر نماید.» این کتاب در ۱۴ باب و هر بابی در ۱۲ فصل حدیث هایی درباره آداب لباس پوشیدن، در آینه نظر کردن، خوردن و آشامیدن، مجامعت و معاشرت زنان، ناخن گرفتن، سر تراشیدن و شانه کردن، گل بوئیدن، حمام رفتن، خواب رفتن و بیدار شدن و بیت الخلا رفتن، حجامت و تنقیه و خواص بعضی از ادویه و معالجه بعضی امراض، سلام و عطسه، خانه داخل شدن و بیرون رفتن، راه رفتن و بازار رفتن و تجارت و زراعت نمودن و بالاخره مسافرت کردن ذکر کرده است.[۴۰]
بدین ترتیب در زمان صفویان، مردم تحت تأثیر مکتب اخباری پرورش یافتند. ملا محمد باقر مجلسی معتقد بود که «حق تعالی اگر مردم را در عقول مستقل می دانست انبیاء و رسل برای ایشان نمی فرستاد و همه را حواله به عقل ایشان می نمود». افراد شیعه نیازی  به عقل ندارند، تنها باید به احکام مذهب مراجعه کنند.
شاه تهماسب با هر اندیشه به جز اندیشه شریعت مداران مخالف بود. او پیروان اسماعیلیه را در همدان قتل عام کرد و اموال آنها را مصادره نمود. هر دگراندیشی را به قتل محکوم می کرد. بدین ترتیب مکتب اخباری در طول ۲۰۰ سال که صاحب نفوذ بود اندیشه ایرانی را به ناتوانی کشاند. این دوران متأسفانه همان دورانی بود که اروپا با دوران رنسانس راه رشد را در پیش گرفته بود. صنعت چاپ در نیمه قرن پانزدهم اختراع گردید. پایداری شجاعانه دانشمندان قدرت کلیسا را محدود کرده بود، قاره آمریکا کشف شده بود و اروپا راه رشد را در پیش گرفته بود. ایران با مردمی با نفی خِرَد در عقب ماندگی بسر می بردند.[۴۱]
 ترویج خرافات
دوران شاه تهماسب را می توان دوران ترویج خرافات دانست. پارسادوست به استناد پیترو دلاواله و شاردن نویسندگان دو سفرنامه مشهور می نویسد: « ستاره شناسی آن قدر در ایران رایج است که حتی سربازان عامی و بی اطلاع نیز در صحنه های نبرد تقویم را از حفظ دارند و بدون مراجعه به کتاب از قرب و بعد کواکب مطلع اند» و ادامه می دهد «ایرانیان علی رغم علم و دانش خویش سخت پایبند موهومات و خرافات می باشند و هیچ قومی در جهان به مانند آنان عقاید ابلهانه ندارند. این خلق معتقد می باشند که تقدیر ازلی در همه جا حکم فرماست.»[۴۲]
در دوران شاه سلطان حسین خرافات گرائی به اوج رسید بوده. وی در جواب سید قطب الدین محمد نیریزی که او را از خطر شورش افغانان آگاه کرد می نویسد: « از این مسئله خبر دارم. ما هم در فکر تدارک اقداماتی هستیم. دستور داده ام که «رجال و نساء» سادات موسویه نخود را لاالله الالله بخوانند صباحاً و مساءً در کارند انشاءالله آش معتبری فراهم کرده به کل خلق می خورانیم از باطن سادات موسویه دفع بلا خواهد شد.»[۴۳]
در دوران سلطنت شاهان صفویه ایران و جامعه ایرانی دچار مشکلات بزرگی شد. و سرانجام هزاران ایرانی از وحشت کشتار قزلباشان به نواحی سنی نشین شمال و شرق ایران و حتی به هندوستان و چین و عثمانی مهاجرت کردند.
۱- شاهان صفوی به دلیل تعصب مذهبی و ایجاد اختلاف با غیر شیعیان، خصوصاً سنّیان، به اتحاد جامعه ایرانی لطمات جبران ناپذیری زدند.
۲- ایران را درگیر جنگ های چند صد ساله با همسایگان سنّی خود کردند. تعصبات مذهبی مانع همکاری و هم پیمانی بین عثمانی و ایران شد و هر دو کشور را چنان ضعیف کردند که نتوانستند در برابر تجاوزات روسیه به هر دو کشور مانعی ایجاد کنند.
۳- مخالفت آنها با علم و هنر موجب ترویج خرافات و دوری از عقل و خرد گرائی شد. در دوران شاه تهماسب عده زیادی از نقاشان و خوش نویسان ایران را ترک کرده به هندوستان و یا عثمانی رفتند. نقاشانی مانند آقا میرک نقاش اصفهانی، استاد بهزاد و یا خطاطانی مانند عبدالوحید مشهدی، حاجی محمد تبریزی به استانبول رفتند. شاه تهماسب کتابخانه پادشاهی را تعطیل و با سخت گیری که با هنرمندان کرد آنها را مجبور به ترک وطن و پناه بردن به خارج کرد. مهاجرت نقاشان ایرانی به هندوستان موجب رشد مکتب نقاشی در هند شد. شاعران، نقاشان، موسیقی دانان و پزشکان ستم های شاه تهماسب را تاب نیاورده راهی هند شدند. ترویج مکتب اخباری در یک کلام مانع رشد جامعه ایران شد.[۴۴]
صفویان ملایان شیعیی را که تا آن زمان در گوشه حجره های مدارس و مساجد جبل عامل، حله و کرک در لبنان در انزوا و تقیه زندگی می کردند، به مجلس شاهان بردند و زندگی مجلل و با شکوهی برای آنان فراهم آوردند. ملایان شیعه از انزوا در آمدند، مشیر و مشاور شاه شده و شیفته سودای قدرت خود را نایب امام زمان لقب داده و شاه و حکومت های زمینی را دست نشاندگانی خواندند که به اذن و اجازه آنان فرمان رانده و برای مشروعیت خود به تأیید آنان نیازمند اند.
به دوران قدرت گیری روحانیت شیعه در عصر صفوی تحصیل ریاضی و علوم طبیعی و فلسفه جای خود را به تحصیل فقه و شریعت و حدیث داد. در عصر صفوی فقه و دیگر علوم حوزوی رشد و توسعه یافتند اما هیچ نشانه ای از رشد و پیشرفت علوم طبیعی به چشم نمی خورد. در فلسفه نیز پس از چهره هائی مانند میر داماد و ملا صدرای شیرازی – که آخری به دستور فقهای زمانه به شهرک کویری کهک در نزدیکی قم تبعید شد – هیچ اندیشمند دیگر ی امکان ظهور نیافت. شعر زیر، زبان گویای آن زمان است. محمد طاهر بن محمد حسین نجفی متولد ۱۰۹۸ ق. که به دلیل اقامت در قم به محمد طاهر قمی معروف شده یکی از روحانیون شیعه عهد صفوی طرفدار مکتب اخباری است. او برخورد روحانیت شیعه با فلسفه و علوم را در شعری به گویایی تصویر کرده است:
جماعتی شده دور از در مدینه علم
نموده پیروی بوعلی و بهمنیار
ز جهل گشته فلاطونی و ارسطویی
فتاده دور ز راه ائمه اطهار
شده مقلد سقراط و پیروی بقراط
ز قول باقر و صادق نموده اند فرار
من استفاده علم از در مدینه کنم
مرا به حکمت یونانیان نباشد کار
مرا شفا و اشارات مصطفی کافیست
دگر مرا به افادات بوعلی است چکار؟
بود تمام عیار آنکسی به نزد خدای
که هست پیروی آل مصطفی اش شعار
نجات کن طلب از آل مصطفی ای دل
بود نجات تو در دین احمد مختار[۴۵]
 دوران سلسله قاجار
[۱۷۹۷-۱۹۲۵ م  ۱۲۰۰- ق۱۳۴۳]
پس از سقوط دولت صفویه ایران دچار یک دوره نا آرامی ها و کشتارهای بی رحمانه شد. تنها در دوران زندیه آرامشی نسبی حکم فرما شد. پس از این درگیری ها آقا محمد خان قاجار موفق به تشکیل یک حکومت مرکزی شد. او در سال ۱۲۱۰ ق در تهران تاجگذاری کرد. آقا محمد خان در دوران سلطنت خود قدمی برای آبادی ایران بر نداشت. علت بی اعتنائی او و اغلب شاهان قاجار به آبادانی شاید به علت صحرانشینی آنها بوده است. تنها در دوران ناصرالدین شاه و تحت تأثیر نظریات امیر کبیر و میرزا حسین خان مشیر الدوله است که به فکر اقداماتی محدود برای آبادانی کشور می افتد. آقا محمد خان به روحانیون امکان دخالت در امور کشور داری را نمی داد. گو اینکه خود متدین به دین بود اما دخالت روحانیون در امور کشور را بر نمی تافت. اقلیت های مذهبی در دوران او از آزادی نسبی برخوردار بودند و اگر شخصی به پیروان سایر مذاهب آزاری می رساند او را مجازات می کرد. آقا محمد خان به مسیحیان و یهودیان اجازه داد که عبادت گاه های خود را بسازند. اولین کلیسای مسیحیان تهران در دوران آقا محمد خان ساخته شد.[۴۶]
آقا محمد خان به علت جنگها و تجاوزاتی که به همسایگان ایران کرد موجبات کینه و دشمنی آنها را با ایران فراهم کرد. آقا محمد خان بر خلاف پادشاهان گذشته ایران خود را ظلّ الله نمی دانست و ادعای رابطه با امامان هم نداشت. روزی در جواب مجتهد بزرگ شوشی که او را ظل الله نامید گفت من ظل الله نیستم.[۴۷]
پس از قتل آقا محمد خان در شوشی باباخان ولیعهد او به نام فتح علی شاه به تخت نشست. فتح علی شاه از ۲۱ ذی الحجه ۱۲۱۲ ق تا ۱۹ جمادی الاخر ۱۲۵۰ سلطنت نمود. یکی از ناگواری های تاریخ ایران به سلطنت رسیدن فتح علی شاه بود. در دوران سلطنت او روحانیون مردم آزار و سودپرست به قدرت فوق العاده ای دست یافتند.
پادشاهان صفوی چون خود را سایه خدا و پیشوای روحانی می دانستند ناچار روحانیون دست نشانده و پیرو ایشان بودند. در دوران افشارها و زندیه هم روحانیون جز ادای وظایف شرعی کاری نداشتند. شاهان قاجار از دوران فتحعلی شاه چون می دانستند که مردم ایران پادشاهی آنها را برحق نمی دانند، بدین جهت کمک روحانیون را برای اثبات حقانیت خود لازم دانستند، از این رو به گروه متشرعان آزادی دادند. در دوران این پادشاه دگراندیشان مذهبی شدیداً تحت فشار روحانیون مکتب اصولی قرار گرفتند؛ عده زیادی کشته و اموال آنها را به یغما بردند.[۴۸]
فتح علی شاه با آنکه در ۲۷ سالگی به سلطنت رسیده بود همه معایب آقا محمد خان که مال اندوزی و خست طبع بود داشت اما دلیری و شجاعت را نداشت. «او اعتقاد به خرافات مانند اوارد و سعد و نحس ستارگان و توسل به دعا نویس و طلسم و جادو و امثال آن داشت.»[۴۹]
گوبینو درکتاب خود «سه سال در ایران» می نویسد:
 در زمان سلطنت فتح علی شاه وزیر مختار انگلیس مقداری سیب زمینی برای دولت ایران هدیه آورده و گفته بود که اگر این گیاه را در ایران بکارید هرگز دچار قحطی نخواهید شد زیرا کشت و زرع آن سهل است و محصول فراوان می دهد و به خوبی جانشین نان میگردد ولی صدر اعظم فتح علیشاه قبل از دریافت سیب زمینی گفته بود چقدر به من رشوه میدهید که کشت این گیاه را در ایران رایج کنم .[۵۰]
 اوضاع جهان در این دوران
در نیمه قرن نوزدهم میلادی / اواخر قرن سیزدهم اوایل قرن چهاردهم ق اروپائیان بر اثر پیش رفت علم، اختراعات و اکتشافاتی کردند که چهره جهان را یکسره دگرگون کرد. آنها موفق شدند راه رشد را در پیش گیرند. کشورهایی که مانع پیشرفت علم شدند بازندگان این دوران شدند. ایران بر اثر نفوذ روحانیون واپسگرا از قافله تمدن عقب ماند و جزو کشورهای زیان دیده شد. تعصب و کهنه پرستی به گفته ژاک موریه به صورت ضدیت ومخالفت ظاهر شد. روحانیون ایجاد یک قشون منظم را مستلزم ارتباط با بیگانگان می دانستند که دیر یا زود عقاید مردم را تغییر داده حتی لباس آنها را هم عوض خواهد کرد.[۵۱]
یکی از شرائط فرستادن دانش آموزان به انگلیس این بود که به هیچ عنوان از لباس مرسوم در اروپا استفاده ننمایند و از پوشاک متداول در ایران آن زمان استفاده نکنند. این دستور برای دانش آموزان مشکلاتی در لندن به وجود آورد .[۵۲]
کشورهای اروپائی با استفاده از فنون جدیدی که بر اثر پیشرفت علم به دست آورده بودند و سیاست مدارانی کارآمد نظیر ناپلئون اول امپراتور فرانسه، الکساندر امپراتور روسیه و میترنیش صدر اعظم اطریش به فکر تسخیر کشورهای آسیا و آفریقا افتادند. در این دوران بیش از یک سوم خاک ایران از دست رفت.
در دوران فتح علی شاه ایران بین دو قدرت روسیه و انگلیس گرفتار شده بود. ثروت بی کران هند مورد نظر دُوَل مقتدر آن زمان روسیه، انگلیس و فرانسه بود. برای اینکه دیگر رقیبان استعماری چشم طمع به هند داشتند باید ایران را ناتوان می کردند. در سال ۱۲۲۹ ق/۱۸۱۴ م یعنی یک سال پس از خاتمه جنگ اول قراردادی در یازده فصل بین دولتین ایران و انگلیس بسته شد. در فصل اول ایران متعهد می شود که به هیچ کشوری راه عبور به هندوستان ندهد. در فصل چهارم دولت انگلیس متعهد می شود که اگر کشور ایران از طرف «فرنگیان» مورد تجاوز قرار گیرد و دولت ایران از دولت انگلیس کمک بخواهد، دولت انگلیس متعهد می شود که با سرباز و اسلحه به کمک ایران بیایند و اگر امکان فرستادن نیرو ممکن نبود، سالانه ۲۰۰ هزار تومان کمک مالی بنماید. این کمک در فصل سوم به شرطی است که «سبقت نمودن دشمنان در نزاع و جدال استقرار پذیرفته است و مراد از سبقت تجاوز نمودن از خاک متعلقه به خود و قصد ملک خارج از خود نمودن است.»[۵۳]
جنگ دوم با روسیه که حدود دو سال به طول انجامید ۱۲۴۱-۱۲۴۳ هـ. و نهایتاً منجر به عقد قرارداد ترکمن چای شد، ضرر زیادی چه از نظر معنوی و چه از نظر مادی به ایران و ایرانی زد. دولت انگلیس به بهانه اینکه در جنگ ایران پیشقدم بوده و «دولت روس تقصیری در این جنگ نداشته بلکه دولت ایران حکم جهاد بر ضد روس ها صادر نموده است از انجام تعهد خود سر باز زد.»[۵۴]
از دوران سلطنت فتح علی شاه قاجار به بعد ایران دستخوش رقابت دو قدرت بزرگ استعماری آن روزگار شد. امپراطوری روسیه در شمال برای دسترسی به آب های گرم به خلیج فارس چشم دوخته بود. از طرفی. می کوشید تا با منضم کردن مناطقی از ایران امپراطوری خود را توسعه داده و از دیگر سو با بهره گیری از عوامل خود در دربار ، سیاست خارجی ایران را به سود خود شکل دهد.
انگلستان برای حفظ مستعمره بزرگ خود هند از سوئی با روسیه تزاری درگیر بود و از دیگر سو می کوشید تا دولت ایران را تضعیف و آن را به بازیچه خود بدل کند. به دلیل آن که افغانستان کنونی و بخشی از پاکستان به ایران تعلق داشت، ایران با هندوستان هم مرز بود و دولتی قوی در ایران امکان آن را داشت که با رقبای اروپائی انگلستان چون فرانسه و روسیه و پروس متحد شده و مستعمرات انگلستان را تهدید کند.
فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در هندوستان نفوذ بالایی داشت. هندوستان به دلیل تنوع گسترده زبانی به زبانی رسمی و درباری نیاز داشت و زبان فارسی به گفته سعید نفیسی ۸ قرن این نقش را ایفا کرد.
 بدان روزگار در سیاست های دولت انگلیس در خاورمیانه و آسیا دفاع از شبه قاره هندوستان اولویت داشت و جلوگیری از پدید آمدن دولتی قوی در ایران از محورهای اصلی این سیاست بود. دامن زدن به خصومت و راه انداختن جنگ بین ایران و روسیه تزاری ، که به تضعیف هر دو کشور منجر می شد ، از سیاست های مطلوب وزارت خارجه انگلستان در این دوران بود.
 دولت انگلیس به دوران قاجار با بهره گیری از عوامل نفوذی و مرتبط با خود در مراکز قدرت در ایران: دربار ، ارتش ، دیوان سالاری و روحانیت شیعه ، می کوشید تا آتش جنگ و خصومت بین ایران و روسیه را دامن زده و از ازتباط ایران با دیگر قدرت های اروپائی جلوگیری کند.[۵۵]
فتح علی شاه درنخستین جنگ بزرگ بین ایران و روسیه تزاری شکست خورد و به معاهدۀ گلستان تن داد و بخش های مهمی از خاک ایران به روسیه ملحق شد.این شکست سیاست مردان و روشنفکران ایران را به بازاندیشی و چاره جویی بر انگیخت. عباس میرزا ولیعهد و فرمانده ارتش به همراه اغلب سیاست مردان از جمله معتمدالدوله ، میرزا عبدالوهاب و حاج میرزا ابوالحسن خان، وزیر دول خارجه، جنگ جدیدی با روسیه را به نفع ایران نمی دانستند. شکست چشم آنان را بر ضعف و عقب ماندگی ایران گشوده و عواقب شوم جنگی دیگر را با روسیه تزاری به آنان نشان داده بود. اغلب دولت مردان قاجار در این روزگار بر آن بودند تا با پرهیز از جنگی که جز شکست نتیجه ای نداشت، سرمایه های انسانی و مالی را به جبران عقب ماندگی های کشور اختصاص دهند.
دولت روسیه تزاری به منظور پیش گیری از جنگ دوم با ایران هیئتی به ریاست منشیکوف برای مذاکره به ایران فرستاد ولی شاه به سبب فشار روحانیوناز مذاکره با این هیئت خودداری کرد. در این زمان حساس تاریخی روحانیت شیعه بر طبل جنگ می کوبید و شاه را به لشکر کشی علیه روسیه تشویق می کرد. شاه که از دنیا بی خبر و پیرو مجتهدان شیعه بود به توصیه ها و رایزنی های ولیعهد کارآزموده و مشاوران خود بی توجه ماند و حتی به سخنان سفیر روسیه که از « منافع صلح سخن می گفت وقعی نگذاشت».
سید محمد اصفهانی (تولد ۱۱۸۰ ﻫ. ق) پسر سید علی طباطبائی، مجتهد پر نفوذ و برخی از مراجع تقلید به شاه می گفتند که: «درشریعت ما با کفار از در مهر و حفاوت سخن کردن گناهی بزرگ باشد اگر چه روسیان از حدود ایران بیرون شوند هم جهاد با ایشان را واجب دانیم.» [۵۶]
 شاه از آقا سید محمد مجتهد تقاضا کرد که فتوای جهاد را مُهر کند و برای او بفرستد تا آن را در تابوت خود بگذارد و در روز حساب در صحرای محشر به خداوند ارائه دهد.[۵۷]
جنگ دوم به تحریک روحانیت شیعه آغاز و به شکستی بزرگ تر انجامید که معاهده ترکمن چای را به بار آورد. قرار داد ترکمن چای ایالت های شمالی ایران را به روسیه واگذار و با تحمیل شرایط خفت باری که در تاریح ایران بی سابقه بود، کشور را به جولانگاه آزاد روسیه تزاری بدل کرد.
 قرارداد ترکمن چای در زمان نیکلای اول که در سال ۱۸۲۵م. به حکومت رسیده بود ، بسته شد. محمود محمود می نویسد:
 معاهده سری دولت انگلیس با دولت روس در قضایای شرق مخصوصاً راجع به ایران و عثمانی در اوایل سال ۱۲۴۲ ﻫ. ق (۱۸۲۶م) دولت روس را مختار کرد که هر اقدامی می خواهند در ممالک شرقی بکنند آزاد باشند. نتیجه آن حمله روسها به دولت ایران بود که نزدیک به دوسال طول کشید و منجر شد به عقد معاهده ترکمان چای. این معاهده در دوران نخست وزیری دوک ولینگوتن و نیکلای بسته شده.[۵۸]
 محمود محمود با اشاره به «تاریخ منتظم ناصری» دربارۀ وقایع سال ۱۲۴۱ ﻫ. ق /۱۸۲۵ م. چنین می نویسد:
 در این سال ایلچی روس کنیاز بخشکوف به دربار همایون آمد و چون الکساندر امپراطور روس در این سال وفات کرد و قبل از وفات تختی از بلور برای هدیه خاقان صاحبقران به فرمان او ساخته بودند، امپراطور نیکلا که بجای او جلوس کرده بود آن تخت را مصحوف ایلچی مشارالیه به حضور حضرت صاحبقران اهدا و ارسال داشت. بعد از ورود ایلچی علمای اعلام و مجتهدین با احترام به اردوی معلـّی آمدند و آنچه ایلچی از صلح و مصالحه سخن راند علما را مقبول نیافتاد و اعلیحضرت همایون را بر جهاد تحریص کرده از وجوب آن سخن راندند و اصرار کردند. ایلچی مأیوس بازگشت و عساکر ایران به اطراف مأمور شدند و با قشون روس به زد و خورد مشغول گشتند ...[۵۹]
 محمود محمود در ادامه می نویسد:
 این جنگ قریب دو سال طول کشید. در همه جا قشون ایران عقب نشینی کرد و قشون روس جلو آمده تبریز را هم برحسب دعوت سکنه آن اشغال نمودند و از آنجا طهران را هم تهدید کردند.سکنه آذربایجان این امتحان را کراراً در جنگ های بین ایران و عثمانی داده اند. گاهی اتفاق افتاده که قشون های دولتی ناچار به تخلیه تبریز شده اند ولی سکنه تبریز از شهر دفاع نموده تسلیم دشمن نشده اند ولی دراین قضیه خود اهالی به پیشوایی علماء خود روسها را بگرفتن تبریز دعوت نمودند و آن ها را با سلام و صلوات وارد تبریز کردند.[۶۰]
 با شروع جنگ (۱۲۴۱ﻫ. ق برابر با ۱۸۲۶ م.) تا عقد قرارداد ترکمن چای (۱۲۴۳ ﻫ. ق / ۱۸۲۸ م.) کلنل مکدونالد که بعداً سر جان مکدونالد نامیده شد (Sir John Macdonald ) در ایران بود و واسطه صلح و عقد قرارداد ترکمن چای شد.
دراین قرارداد علاوه بر اراضی شمال رود ارس مبلغ ۱۰ کرور تومان خسارت جنگ به ایران تحمیل شد. در پایان جنگ انگلیسی ها موفق شدند مواد ۳ و ۴ عهدنامه نوامبر ۱۸۱۴ م. بین دولتین ایران و انگلیس را ملغی کنند. مواد ۳ و ۴ عهدنامه موجب ناراحتی دولت انگلیس بود و انگلیسی ها در پی فرصت برای ملغی کردن آن بودند. این دو ماده به شرح زیر است:
 ماده سوم:مقصود کلی از این عهدنامه آن است که دو دولت قوی شوکت از جانبین امداد و کمک بیکدیگر نمایند ، بشرطی که دشمنان در نزاع و جدال سبقت نمایند … مراد از سبقت تجاوز نمودن از خاک متعلقه بخود و قصد ملک خارج از خود نمودن است
 ماده چهارم:اگر طایفه ای از طوایف فرنگستان به ممالک ایران به عزم دشمنی بیایند و دولت علیه ایران از دولت بهیه انگلیس خواهش مزبور را بعمل آوردند و لشگر بقدر خواهش و سردار و اساس جنگ از سمت هندوستان بایران بفرستد و اگر فرستادن لشگر امکان نداشته باشد به عوض آن از جانب دولت بهیه انگلیس مبلغ دویست هزار تومان سالیانه باشد … اگر دولت علیه ایران قصد ملکی خارج از خاک خود نموده در نزاع و جنگ سبقت با طایفه ای از طوایف فرنگستان نمایند امداد مذکور از جانب دولت بهیه انگلیس داده نخواهد شد.[۶۱]
 دولت انگلیس از انجام قرارداد به بهانه ذکر شده در بالا از پرداخت کمک خودداری کرد.[۶۲]
بعد از مذاکرات، دولت انگلیس حاضر می شود برای بازپرداخت خسارت جنگ مبلغ ۲۰۰ هزارتومان به دولت ایران بپردازد ، مشروط براینکه مواد ۳ و ۴ قرارداد نوامبر ۱۸۱۴م ملغی شود.دولت ایران برای پرداخت غرامت به پول نیاز داشت و به ناچار درخواست انگلیس ها را پذیرفت. در تعهدنامه عباس میرزا دراین باره آمده است:
 به موجب این سند تعهد می کنم که هرگاه دولت پادشاهی انگلستان مبلغ ۲۰۰ هزارتومان با ما مساعدت و کارسازی نماید تا اینکه بتوانیم غرامت حاصله از جنگ اخیر را با دولت روس بپردازیم از مواد ۳ و ۴ عهدنامه نوامبر ۱۸۱۴ خود با دولت بهیه انگلیس که به نمایندگی مستر الیس منعقد شده صرف نظر خواهیم نمود و آن دو ماده را همیشه نقض و باطل خواهیم دانست … به تاریخ شعبان ۱۲۴۳ مطابق مارس ۱۸۲۸٫[۶۳]
 فتح علیشاه در نامه ای به مکدونالد می نویسد: «فرزند والا مقام ما اخیراً به پیشگاه ملوکانه ما معروض داشته است که قرار الغای دو ماده از عهدنامه نوامبر ۱۸۱۴ را که فی مابین دولتین ایران و انگلیس بسته شده به شما داده است. آنچه که در این باب انجام پذیرفته است به موجب فرمان ملوکانه بوده است … مهر فتح علیشاه.»[۶۴]
محمود محمود به این نتیجه میرسد که:
 جنگ ایران و روس که با فتوای سید محمد اصفهانی (مجاهد) شروع شــد و آن چنـان خاتمـه یافـت یـک جنـگ عـادی نبـود بـلـکه نـتـیجۀ پیش بینی های ماهرانه ای بود که قبلاً با استادی آنرا برای ایران تهیه نموده بودند و نه تنها شکست قوای مادی آن منظور بوده بلکه میخواستند قوای معنوی آن را نیز برای همیشه محو نمایند، شرایطی که در معاهده ترکمان چای گنجانیده شد استقلال ایران را به طور کلی از بین برد و آنچه که باقی مانده اسمی بود و بس.[۶۵]
 روحانیون از جمله سید محمد مجاهد، حاج محمد جعفر استرآبادی، سید نصرالله استرآبادی، حاج سید محمد تقی قزوینی، حاج عبدالوهاب قزوینی، حاج ملا احمد نراقی و پسرش حاج ملا محمد نراقی دانسته و یا ندانسته اسباب دست سیاست انگلیس شدند و زمینه را برای فاجعه جنگ دوم ایران و روس و نتیجه آن که عقد قرارداد ترکمن چای شد فراهم آوردند.
مهدی بامداد می نویسد:
 و اما روابط انگلیس ها با سید محمد مجاهد: روابط سید با انگلیس ها از اینجا پیدا شد که چون سید در زمان خود مرجعیت تامه داشت از این جهت انگلیس ها پول هند را دربست به او می دادند.… در سال ۱۲۴۱ ق که جنگ روس و ایران را دیگران ایجاد و بر ایران تحمیل کردند اولیای امور نادان و از همه جا بی خبر ایران را تطمیع کرده و وادار به جنگ کردند. این آقا و جمعی دیگر از علما را از تمام ایالات و ولایات که آن ها نیز از اولیای امور دولت بی خبرتر و بی اطلاع تر از جریان سیاست دنیا بودند از روی جهالت و به جهات دیگر آلت دست مقاصد سیاسی آن ها شده برای پس گرفتن قفقاز و مثلاً گرفتن قسمتی از روسیه از بین النهرین (عراق) و ایران در ۱۷ ذیقعده ۱۲۴۱ ق به نزد فتح علیشاه آمدند و یا بهتر گفته شود آنان را با سلام و صلوات آوردند… سید در حوض مسجد شاه قزوین مشغول به وضو گرفتن بود. پس از اتمام وضو تمام آب کثیف حوض بزرگ مسجد که پر از اخ و تف مؤمنین بود محض تبرک و استشفاء به خانه های خود بردند… نقشه درست بود و خوب هم عملی گردید. چون اکثر خانواده های ایرانی در این جنگ کشته داده بودند بغض و عداوت شدیدی نسبت به سید محمد مجاهد که در ظاهر امر از مسببین و محرکین این جنگ بود ابراز میداشتند تا بجائیکه اگر حمایت دولت (شاه) از او نبود او را تکه تکه و ریز ریز میکردند… سید در سال ۱۲۴۲ ق در تبریز ناخوش شد و هنگام عزیمت به محل اولیه خود که از آنجا آمده بود یا او را آورده بودند در بین راه در سن ۶۲ سالگی بناخوشی اسهال درگذشت ، و جنازه اش را با عجلۀ تمام به کربلا برده و در آنجا دفن نمودند.[۶۶]
 نگاهی به قرار داد تر کمن چای
عهدنامۀ ترکمن چای روز جمعه ۵ شعبان ۱۲۴۳ / ۲۲ فوریه ۱۸۲۸ به امضا رسید. امتیازاتی که در این عهدنامه به روسیه داده شد به دولت های دیگر اروپایی نیز که آن ها را «دول کامله الوداد»نامیده اند نیز اعطا شد. بر اساس این عهد نامه هر دولتی که تا پایان دوره فرمانروایی قاجارها در ایران عهدنامه ای با ایران امضا کرد از حق کاپیتولاسیون Capitulationبرخوردار شد و بنا به این حق اگر اتباع این دولت‌ها جرمی در ایران مرتکب می شدند در دادگاه ها ایرانی محاکمه نشده و مجازات نمی شدند. در این قرارداد آمده است:
  ماده ۸:کشتی های تجارتی روسیه هم چنان از حق کشتیرانی آزاد در دریای خزر و در طول “کرانه های آن و بساحل رسیدن بهره مند خواهند بود. اما کشتی های جنگی آنهایی که بیرق نظامی روسیه را دارند و از دیرباز یگانه کشتی هائی هستند که حق کشتی رانی در دریای خزر دارند … بدین گونه که به جز روسیه هیچ دولت دیگر نمی تواند کشتی جنگی در دریای خزر داشته باشد.
 ماده ۱۵:همۀ ساکنان و کارمندان ایالت آذربایجان را شامل عفو عمومی کامل و تام می کند. هیچ یک از ایشان را بی استثنای طبقه ای نمی توان نه دنبال کرد و نه بواسطه عقایدشان یا رفتاری که چه در جنـگ و چـه هنـگام تصرف موقتی آن ایالت بدست لشگریان روسیه کرده اند ، آزار رساند.
  ماده ۵:  عهد نامه بازرگانی در میان ایران و روسیه (ضمیمه قرارداد)
به اتباع روسیه در ایران اجازه داده می شود که خانه برای سکونت و مغازه و نیز جایگاه برای انباشتن کالاهای خود نه تنها اجاره کنند بلکه بخرند و مالک قطعی آن باشند. کارگزاران دولت ایران نمی توانند جبراً وارد این خانه ها و مغازه ها و جایگاه های مزبور بشوند مگر آنکه هنگام ضرورت از وزیر مختار یا کاردار و یا کنسول روسیه اجازه بگیرند و ایشان کارمندی یا مترجمی را خواهند گماشت تا در بازدید خانه یا کار حاضر بوده باشد.”
 ماده هفتم:همه محاکمه ها و کارهای اختلاف آمیز در میان اتباع روسیه مورد دقت و تصمیم نمایندگان یا کنسول های اعلی حضرت امپراتور و بنا بر قوانین و رسوم امپراتوری روسیه قرار خواهند گرفت.[۶۷]
 کنکاشی در اندیشه سیاسی روحانیون شیعه پیرو مکتب اصولی.در عصر قاجار
روحانیون شیعه با هر نوع حکومتی در زمان غیبت امام مخالفت می ورزیده اند. حکومت آرمانی شیعه تنها در زمان ظهور امام غایب می توانسته تشکیل شود. عدم فعالیت اکثریت روحانیون شیعه جهت تشکیل حکومت شیعه حاصل دو عامل، یکی درونی و دیگری بیرونی، بود. عامل درونی آن بود که تشکیل هر نوع حکومتی حتی حکومت فقها خود نوعی غصب مقام امام غایب تلقی می شده. عامل بیرونی هم قدرت حکومت های سنی مذهب در ایران بود که شیعیان را مورد آزار و اذیت قرار می دادند. چون شیعیان در اقلیت بودند امکان دخالت در امور کشوری را نداشتند و بیشتر در خفا زندگی می کردند. از این رو فقط به اینکه از حمایت نسبی دولت بر خوردار باشند بسنده می کردند و بیم آن داشتندکه توسط حکام موجود دچار اتهام براندازی قرار گیرند. نا چار آراء سیاسی آنان محدود در زمینه گفتگو های کلامی از قبیل نبوت و امامت و فقه و قضاوت و نجاست و … فرا تر نرفت.
همانطوری که در بالا ذکر شد با تأسیس سلسله های صفوی و قاجار موقعیت سیاسی و اجتماعی روحانیون که در فاصله بین انقراض سلسله صفوی تا تشکیل دولت قاجار متزلزل شده بود مجدداً تثبیت شد. پیروزی روحانیون پیرو مکتب اصولی به رهبری محمد باقر بهبهانی بر پیروان مکتب اخباری که مخالف تقسیم مردم به مجتهد و مقلد بودند ،موقعیت روحانیون شیعه تقویت شد. اعتقاد به «نیابت عامّه» فقها و پدید آمدن نهاد مرجع تقلید زمینه مناسبی برای روحانیون اصولی فراهم آورد، تا بتوانند با انتقال بخشی از وظائف امام معصوم به مجتهدین، مردم را به اطاعت از دستورات آنها که عین دستور امام غایب تلقی می شد، ملزم کنند. بدین تر تیب بسیاری از مسائل حقوقی و قضائی از قبیل عقد قراردادهای تجاری، ثبت املاک، عقد نکاح و صیغه و طلاق، امتیاز بست نشینی و حمایت از مردم بی گناه وبا گناه در برابر حکومت به عهده روحانیون وا گذار شد. در کنار این امکانات روحانیون از منابع مهم مادی از قبیل سهم امام، تولیت مدارس و مساجد، اوقاف، سر پرستی اموال مجهول، دارائی های ایتام و مجانین و نذورات شرعی نیز بر خوردار بودند. این گونه امکانات موجبات گسترش نفوذ فکری، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی روحانیون را در جامعه به دنبال داشت.[۶۸]
روحانیون در برابر دولت مواضع یکسانی نداشته اند، عده ای روحانیون ساکت که دخالتی در امور دولت نداشتند، آنها بیشتر مشغول مطالعه متون مذهبی و بحث های کلامی بودند، سکوت آنها گاهی از روی تقیه و زمانی به دلایل شرعی در باره داوری در باره حکومت بوده است. عده ای دیگر از روحانیون معتقد به همکاری با دولت به دلایل گو نا گونی از قبیل پیوند مالی، قدرت طلبی، نگرانی از نفوذ مخالفان مذهبی مانند اخباریان، صوفیان و بابیان بودند .عده ای دیگر از روحانیون مخا لف دولت بودند، همکاری با آنان را حرام می دانشتند اما هدف آنها سرنگونی نظام سیاسی نبود. آنها تنها از دولت می خواستند که در بعضی از مواقع سیاست خود را تعدیل کند.[۶۹]
برخی از روحانیون از هر سه گروه یاد شده دچار فساد مالی، رشوه خواری و سوء استفاده از قدرت روحانی خود بوده اند. در اینجا به چند مورد اشاره می کنم.
شاهان مستبد قاجار که از مردم در هراس بودند برای حفظ قدرت خود به نفوذ روحانیت بر مردم متکی شده و در برابر، امتیازاتی بی شمار به آنان اعطا می کردند.
«قصص العلما» درباره زندگی و فتواهای حاج ملا محمد تقی برغانی، معروف به شهید ثالث، از مجتهدان بزرگ دوران قاجار می نویسد:
 در دارالسلطنه قزوین شخصی صاحب ثروت وفات یافت و دولت وافر برگذاشت و وارث او منحصر به دختری کبیره بود. شخصی دیگر برای طمع در آن مال آن دختر را ولایه برای پسر صغیر خود به عقد انقطاع درآورد. چون مدتی گذشت دختر به جهت کبر سن و صغر پسر صبر نتوانست نمود مبلغی جذیل بذل مینمود که مدت انقطاع او را بدل نمایند و او به دیگری ازدواج کند. شهید ثالث فرمود که بدل مدت انقطاع جایز نیست.[۷۰]
 دختری ثروتمند را به نیرنگ و به وکالت از سوی پسری کم سن و سال به ازدواج او درمی آورند تا میراث او را به یغما برند. دختر برای رهائی خود مال بسیار هزینه می کند اما شهید ثالث راه بر تلاش او می بندد. دختر به مجتهدان دیگر از جمله سید شفتی متوسل می شود. سید شفتی عقد وکالتی بین پسر نابالغ و دختر را باطل اعلام می کند اما شهید ثالث بر فتوای خود می ماند چرا که سهمی از ثروت دختر به او رسیده است.شعری طنز آمیز که در میان روحانیت آن روزگار زبان به زبان می گردید فساد روحانیت شیعه را نشان می دهد:
«لا تقربوا» بمال یتیمان صحیح بود                                   
«لا» حذف شد که وقت عمل تقربوا کنند
فتح علی شاه دهی از دهات قزوین را  به رسم تیول به شهید ثالث می بخشد اما  شهید ثالث ده را به قیمت گزافی به ابراهیم نامی می فروشد و چنین وانمود میکند که این ده مجهول المالک است و اختیار آن بدست حاکم شرع است
پس از درگذشت فتح علی شاه حاج میرزا آقاسی صدراعظم محمد شاه که با روحانیون میانه خوبی نداشت، قصد باز پس گرفتن ده را در سر داشت اما مالک جدید ادعا کرد که ده را در ازای پرداخت بهای آن از ملا محمد تقی خریده است.
ملا محمد تقی که در جعل داستان برای توجیه کردار خود استاد بود برای شاه نقل کرد
 در زمان تحصیل در اصفهان گرسنه بودم و گاهی به پوست خربزه که مردم میخوردند قناعت میکردم و پولی نداشتم. روزی برای نماز وحشت پولی به دستم آمد. به بازار رفتم که چیزی ارزان تهیه کنم. ناگاه کسی آواز میکرد که خربزه تلیده و خلیده یکمن به دو پول، با خود اندیشیدم که از این ارزان تر چیزی نیست. از آن خربزه خریدم و چون به منزل آوردم و شکافتم جز تخم و آب چیزی نبود. دگرباره به نزد صاحب خربزه رفتم و ماجرا را گفتم و ادعای غبن نمودم. آن مرد گفت آیا نگفتم خربزه تلیده خلیده پس مجاب شدم و رفتم. اکنون میرزا ابراهیم میخواست ده را نخرد حال برمن سخنی نخواهد بود.[۷۱]
 پس از جنگ های هستی و خانمانسوز ایران و روسیه در سه دهه اوایل قرن نوزده میلادی این فکر در ایران آنچنان تقویت شد که اروپائیان قادر اند هر کاری که بخواهند در ایران انجام بدهند و برخلاف میل آنها هیچ کاری نمی توان کرد. ایران در زمان سلطنت فتح علی شاه وارد دوران انحطاطی شد که هرگز جبران نشد. از این رو می توان سلطنت او را آغاز دوره عقب ماندگی ایران دانست. در دوران این پادشاه روحانیون سودجو و مردم آزار به قدرت بی سابقه ای در تاریخ ایران دست یافتند. فتح علی شاه اذن سلطنت خود را از شیخ جعفر نجفی گرفت «آن جناب فتح علی شاه را اذن در سلطنت داد و او را نایب خود قرار داد اما با شرائط چند که در هر فوجی از لشگر مؤذنی قرار دهد و امام جماعت در میان لشگر داشته باشد و هر هفته یک روز وعظ کنند و تعلیم مسائل کنند.»[۷۲]
ناصرالدین شاه قاجار از قدرتمند ترین شاهان این سلسله بود و در مقاطعی از سلطنت خود به اصلاحات گرایش داشت. زما نی که سپهسالار برای آشنا کردن شاه با اروپا او را به اروپا برد به امید آنکه بتواند شاه را به اصلاحاتی متمایل کند شاهزادگان وروحانیونی که موقعیت خود را در خطر می دیدند از ملا علی کنی و سید صالح عرب خواستند که به شاه تلگراف کنند و سپهسالار را ملحد و بی دین بخوانند. شاه برخلاف میل قلبی خود سپهسالار را وادار به استعفا کرد.[۷۳]
روحانیون برای به زانو درآوردن او به یکی از شیوه های رایج خود، بهره گیری از جهل و نادانی مردم، متوسل شده و شایع کردند که ایل قاجار در جنگ کربلا در صف یزیدیان علیه امام حسین جنگیده است. شاه مذهبی و خرافاتی که از مردم هراس داشت و از گسترش این شایعه می ترسید نام خود را به غلام رضا بدل کرد تا بندگی خود را به امامان شیعه و جانشینان روحانی آنان نشان دهد، شاه فقط نانی را می خورد که گندم آن از مزارع موقوفه امام رضا تهیه می شد، خود را خلیفه عالم اسلام و تهران را دارالخلافه لقب داد.[۷۴]
تفکر بخشی از روحانیون در اعتقاد به اینکه حکومت حق انحصاری امام معصوم است و هر نوع حکومتی در زمان غیبت امام معصوم غاصب است در حوزه ها مطرح بوده است. اما چون شیعیان در اقلیت بودند این تفکر در حوزه ها فراتر از منازعات سنّتی بین روحانیون نرفت.
لطف الله آجدانی می نویسد: « تلقی سنّتی علمای شیعی از مفهوم و ماهیت حکومت در زمان غیبت امام معصوم و نیز مطالبات سیاسی و اجتماعی آنان، هدف و تلاش برای یک حکومت مستقل شیعی به وسیله و یا رهبری علمای شیعی جایگاه چندانی نداشت.[۷۵]»
روحانیون تشکیل هر حکومتی را نوعی غصب حکومت می پنداشتند و برای آنها همین کافی بود که از حمایت حکومت گران در جهت گسترش و رونق تفکرات شیعه بهره مند باشند.
 از اواخر قرن دهم قمری و به دنبال به قدرت رسیدن سلسله های شیعی صفوی و قاجاریه در ایران دو نظریه غالب در میان روحانیون شیعی مطرح شد یکی نظریه سلطنت مسلمان ذی شوکت و دیگری نظریه سلطنت سلطان مأذون از فقیه جامع الشرایط یا دولت انتصابی عامه فقها.
مطابق نظریه اول بدون توجه به اینکه سلطان از چه راهی به سلطنت رسیده اگر بتواند از مسلمانان در برابر کفار دفاع کند، شریعت را رعایت کند و اختیارات فقها را در امور شرعی رعایت کند می توان با سلطنت او موافق بود. محمد باقر مجلسی، میرزا قمی، جعفر کشفی، و از روحانیون دوران مشروطه شیخ فضل اله نوری طرفدار این نظریه بوده اند.
برمبنای نظریه سلطنت مأذون از فقیه، تنها فقها هستند که می توانند به سلطان ذی شوکت اجازه سلطنت کردن بدهند. میرزا ابو لقاسم قمی از روحانیون دوران قاجار طرفدار این نظریه بوده است. گر چه او با مشروعیت ذاتی نهاد سلطنت مخالف بوده، اما مبنی بر مصالح سیاسی اطاعت از شاه را در صورتی که فقها توانائی حکومت کردن را نداشته باشند ناچار باید با سلطان مماشات کنند. وی برای مردم در برابر حکومت حقی قائل نیست، او معتقد است که سلطنت « بر طبق تقدیر الهی از سوی خدا به نیکو کا ران بر سبیل استحقاق وبه نا بکاران بر سبیل امتحان وا گذاشته شده است ،لذا سلطان تنها در برابر خدا وند رحمان مسئول وپا سخ گو شمرده می شود وبنده را نشاید که سر از کمند اطا عت سلطان پیچد.»[۷۶]
ملا احمد نراقی روحانی دیگر دوران قاجار که پایه گذار نظریه ولایت فقیه است گو اینکه بر نیابت عامه فقیه پا می فشارد، اما با تشکیل حکومت توسط فقیه مستقل از نهاد سلطنت موافق نبوده است. نراقی مانند میرزا قمی شاه را تنها در برابر پروردگار مسئول می دانسته و هر گونه مخالفتی با شاه ستم گر را مردود می دانسته.[۷۷]
 آیت اله خمینی در درس ولایت فقیه بر خلاف نظریه روحانیون یاد شده حکومت را تنها حق فقیه با اختیارات نا محدود می شناسد و معتقد است که آنچه از قوانینی که برای اداره جامعه لازم است در فقه موجود است و احتیاجی به وضع قوانین دیگری نیست.
 خدای تبارک وتعالی به وسیله رسول اکرم (ص )قوانینی فرستاد که انسان از عظمت آنها به شگفت می آید. برای همه امور قانون و آداب آورده است. برای انسان پیش از آنکه نطفه اش منعقد شود تا پس از آنکه به گور می رود قا نون وضع کرده است. همانطور که برای وظائف عبادی قانون دارد برای امور اجتماعی و حکومتی قانون و راه  ورسم دارد … از احکام قضا و معاملات و حدود و قصاص گرفته تا روابط بین ملتها و مقررات صلح و جنگ و حقوق بین الملل عمومی وخصوصی … هیچ موضوع حیاتی نیست که اسلام تکلیفی برای آن مقرر نداشته و حکمی در باره آن نداده با شد.[۷۸] 
 امام خمینی برای اجراء قوانین یک خلیفه را لازم می داند، چون قوانین مورد نیاز در همه زمینه ها را اسلام وضع کرده. قا ضی و مجری هم باید شخص خلیفه با شد: آقای خمینی به طور کلی با حکومت غیر روحانی مخالف است و می نویسد:
 حکومت این حرف با معتقدات اساسی ما مخا لف است .ما معتقد به ولایت هستیم  ومعتقدیم پیغمبر اکرم (ص)با ید خلیفه تعیین کند وتعیین هم کرده است …..ما خلیفه می خوا هیم تا اجرای قوانین کند . ….به همین جهت اسلام هما نطور که جعل قوانین کرده قوه مجریه هم قرار داده است .ولی امر متصدی قوه مجریه هم هست.[۷۹]
 و برای تائیید این نظریه ادامه می دهد:
 علت و دلیل دیگر این که ما هیچ یک از فرقه ها یا هیچ یک از ملت ها و پیروان مذاهب مختلف را نمی بینیم که جز به وجود یک بر پا نگهدارنده نظم و قانون و یک رئیس و رهبر توانسته باشد به حیات خود ادامه داده باقی بماند، زیرا برای گذران امر دین و دنیای خویش نا گزیر از چنین شخص هستند. بنا بر این در حکمت خدای حکیم روا نیست که مردم یعنی آفریدگان خویش را بی رهبر و بی سر پرست رها کند زیرا خدا می داند که به وجود چنین شخصی نیاز داردند و مو جودیتشان جز به وجود وی قوام و استحکام نمی یابد. و به رهبری او است که با دشمنان می جنگند و در آمد عمومی را میانشان تقسیم می کنند و نماز جمعه و جماعت را بر گذار می کنند و دست ستم گران را از حریم حقوق مظلومان کوتاه می دارند.[۸۰]
 بدین ترتیب آقای خمینی در فکر جامعه مدرن امروزی نبوده. ایشان مشکلات جامعه و اقتصاد و سیاست قرن بیستم را با تفکرات قبیله ای عربستان ۱۵۰۰ سال قبل می خواسته حل کند. ایشان قوه قضائیه را هم در حیطه اختیار ولی فقیه می داند و مراجعه به غیر از فقیه را حرام می نامد. در این زمینه زیر عنوان «تحریم داد خواهی از قدرتهای ناروا» چنین می گوید:
 ملت اسلام در امور خود نباید به سلاطین و حکام جور و قضاتی که از عمال آنها هستند رجوع کنند، هر چند حق ثابت داشته باشند و بخواهند برای احقاق و گرفتن آن اقدام کنند. مسلمان اگر پسر او را کشته اند یا خانه اش را غارت کرده اند باز حق ندارد به حکام جور برای دادرسی مراجعه کند. … هرگاه در چنین مواردی به آنها رجوع کرد به طاغوت یعنی قدرت های نا روا روی آورده است، و در صورتی که به وسیله این قدرت ها و دستگاه های ناروا به حقوق مسلم خویش نائل آمد به حرام دست پیدا کرده و حق ندارد در آن تصرف کند.[۸۱]
 در زمینه آزادی فردی هم آقای خمینی نظریات جا لبی دارد:
 مردم و مسلمانان در دائره مقررات شرعی آزادند، یعنی بعد از آنکه طبق مقررات شرعی عمل کردند کسی حق ندارد بگوید اینجا بنشین یا آنجا برو. آزادی دارند و حکومت عدل اسلامی چنین است. از این صغری و کبری برمی آید که فقها باید رئیس ملت باشند تا نگذارند اسلام مندرس شود و احکام آن تعطیل شود.[۸۲]
 وی می گوید:
 اگر کسی بپرسد چرا خدای حکیم «اولی الا مر»  قرار داده و به اطاعت آنان امر کرده است جواب داده خواهد شد که چون مردم بر طریقه مشخص و معینی نگهداشته شده و دستور یافته اند که از این طریقه تجاوز ننمایند و از حدود و قوانین مقرر در نگذرند زیرا که با این تجاوز و تخطی دچار فساد خواهند شد، و از طرفی این امر به تحقق نمی پیوندد و مردم بر طریقه معین نمی روند و نمی مانند و قوانین الهی را بر پا نمی دارند مگر که فرد امین و پاسداری بر ایشان گماشته شود که عهده دار این امر با شد ….اگر چنین نباشد و شخص باز دارنده ای گماشته نباشد هیچ کس لذت و منفعت خویش را که با فساد دیگران ملازمه دارد فرو نمی گذارد و در راه تأمین لذت و نفع شخصی به ستم و تباهی دیگران می پر دازد.[۸۳]
 بدین ترتیب آقای خمینی تکلیف مردم را روشن کرده است. از آزادی فردی در هیچ زمینه ای خبزی نیست. مردم آزاد هستند که دستورات ولی امر مسلمین را آویزه گوش کنند و هیچ کس حق ندارد که مانع آنها در اجارای دستورات نام برده باشد.
نظر روحانیون نسبت به مدارس جدید در اواخر دوران قاجار و مخالفت شیخ فضل اله نوری و نظر او نسبت به تحصیل علوم جدید از جمله بیانگر اندیشه روحانیون مخالف آزادی و تجدد است. ناظم الاسلام کرمانی از گفت و گوی خود با شیخ فضل اله نوری چنین یاد میکند: «در این اثناء به طرف نگارنده رو آورد و گفت: ناظم الاسلام ترا به حقیقت اسلام قسم می دهم آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی کند؟»[۸۴]
شیخ فضل اله نوری در « لوایح » خود نسبت به مدارس دخترانه چنین می گوید:
 و دیگر به رأی العین همه دیدیم و می بینیم که از بدو افتتاح این مجلس جماعت لاقَید لااُبالی لامذهب از کسانی که سابقاً معروف به بابی بودن بوده اند و کسانی که منکر شریعت و معتقد به طبیعت هستند همه در حرکت آمده و به چرخ افتاده اند. سنگ هاست که به سینه می زنند و جنگ هاست که با خلق خدا می کنند. و دیگر روزنامه ها شب نامه ها پیدا شد اکثر مشتمل بر سبّ علماء اَعلام و طعن در احکام اسلام و اینکه باید در این شریعت تصرّفات کرد و فروعی را از آن تغییر داده تبدیل به احسن و انسب نمود و آن قوانینی که به مقتضای یکهزار و سیصد سال پیش قرار داده شده است باید همه را با اوضاع و احوال و مقتضیات امروز مطابق ساخت از قبیل اباحه مسکرات و اشاعه فاحشه خانه ها و افتتاح مدارس تربیت نسوان و دبستان دوشیزگان و صرف وجوه روضه خوانی و وجوه زیارات مشاهد مقدسه در ایجاد کارخانه جات و در تسویه طرق و شوارع و در احداث راه های آهن و در استجلاب صنایع فرنگ.[۸۵]
 یکی از اختلافات روحانیون شیعه با مشروطه خواهان بر سر همان ایجاد مدارس جدید بوده است. ماشاءالله آجودانی در کتاب «مشروطه ایرانی و پیش زمینه های نظریه ولایت فقیه» به فعالیت های حسن رُشدیه در ایجاد مدارس جدید و مخالفت روحانیون با او مفصل پرداخته است.
آجودانی می نویسد:
 وقتی رشدیه مدرسه جدید تبریز را بنا نهاد دیدند که با شیوه های جدید در مدت سه ماه بچه ها خواندن و نوشتن را یاد می گیرند در ابتدا سید حسن پیش نماز مسجد با او همکاری کرد اما چون هر وقت و بی وقت شاگرد مجانی به مدرسه می فرستاد و این کار با قانون مدرسه مخالف بود، رشدیه از پذیرش بی موقع خودداری کرد و گفت این خلاف قانون مدرسه است. ملا گفت «کلمه قانون چه بوی بدی می دهد» نزدیک است که ایران گنداب قانون شود. نتیجه این شد که مدرسه به محل دیگری که زمین وقفی بود منتقل شود. رشدیه با سرمایه خود مدرسه را تعمیر و کارش را شروع کرد. ملا بر زبان ها انداخت که مدرسه جدید ترویج فحشاء است. از اینجا هم او را اخراج کردند. چون مخارجی را که کرده بود طلب کرد ملا گفت: آخوند ملا چماق تقدیم می کند. مدرسه به محل دیگری منتقل شد در پایان سال رشدیه جمعی را به مسجد دعوت کرد تا از حاصل کار خود سخن بگوید. به گفته رشدیه یکی از آقایان گفت اگر این مدارس تعمیم یابد، بعد از ۱۰ سال یک بی سواد پیدا نمی شود. آن وقت رونق بازار علماء به چه اندازه خواهد بود معلوم است. وقتی علما از حرمت افتادند اسلام از رونق می افتد. در اروپا تا مدارس ترقی کرد دین نصارا از رونق افتاد. آغاز سال دوم و پس از سه بار جا به جا شدن، به دستور حجت الاسلام بر روی قفل مدرسه قفل زدند. رشدیه قفل را می شکند و به قائم مقام حاکم تبریز شکایت می کند. دولت می گوید مکتب اداره روحانی است و دولت در کار روحانیون دخالت نمی کند. طلاب و مکتب دارها با چوب و چماق به مدرسه حمله می کنند، اسباب و اثاثیه و کتابخانه مدرسه را به غارت می برند. رشدیه هم به مشهد فرار می کند.[۸۶]
 البته رشدیه از پا نمی نشیند و در ایجاد مدارس به هر جهت کوشا است.
 خاتمه
مسائل زیر در عقب ماندگی ایران نقش مهمی را ایفا کرده اند:
۱ – نفوذ روحانیون سنت گرا در حکومت که به بهانه حفظ شریعت با هر گونه نو آوری در جامعه مخالف بودند،
۲ – نبود امکانات آموزشی از قبیل مدارس جدید و عدم امکان تحصیل علوم طبیعی و ریاضی. علت این کمبود در درجه نخست مخالفت روحانیون با ایجاد مدارس نوین بود و نتیجه آن عقب ماندگی علمی که علت العلل عقب ماندگی هر جامعه ای است. (مشهور است که اروپا از زمانی راه رشد را در پیش گرفت که دست ارباب دین را از حکومت کوتاه کرد.)
۳ – مسئله نجس نامیدن غیر مسلمانان و ممنوع بودن آمیزش و گفتگو و تبادل فکر بین ایرانیان و اروپائیان که نتیجه آن بی خبری از جهان و عدم آشنائی با پیش رفت های علمی بود.
۴ – عدم امنیت قضائی و استبداد و خودکامگی حکام و روحانیونی که به بهانه حفظ شریعت هر طور منافع آنها ایجاب می کرده با مردم رفتار می کردند.
۵ – عدم آزادی بیان و اندیشه و مخالفت با هر نوع دگر اندیشی.
۶ – ممنوع بودن سندیکاها و نهاد های مدنی که می توانسته اند حافظ منافع مردم در برابر زور گویان باشند
۷- فرار مغزها به علت عدم امنیت قضائی و نبود امکان کار های علمی.
۸ – عدم امنیت حمل و نقل بین شهر ها و نبود راه ها و وسائل نقلیه هر گونه فعالیت اقتصادی را اگر نه غیر ممکن که بسیار دشوار میکرده.
۹ – دخالت ارباب دین در سیاست و حاکم کردن قوانین شریعت به جای قوانین مدنی.
۱۰- حاکم بودن روابط به جای تخصص و گمردن افراد ناوارد به امور کشور. می گویند روزی از چرچیل نخست وزیر انگلیس سئوال کردند که چگونه شما توانستید کشورهای بزرگی را در روی کره زمین مستعمره خودکنید اما حریف ایرلند به این کوچکی در همسایگی خودتان نشدید؟چرچیل جواب میدهد: «برای این کار دو چیز لازم بود، سیاستمداران فاسد و مردم نادان. این دو چیز در ایرلند نبود.» اما در کشور ما ایران به وفور یا فت میشد.
با توجه به مطالب یاد شده دو جنگ ایران و روسیه در دوران فتحعلی شاه سرنوشت ایران را رقم زد. روسیه عملا نیمه شمال کشور را قبضه کرد و انگلیس نیمه جنوبی را. در آمد امتیازاتی که به این دو قدرت داده می شد به جیب هیئت حاکمه می رفت.
انگلیس و روسیه هر دو توافق داشتند که ایران ضعیف و عقب مانده، بیشتر به سود آنان است. جمعیت ایران در بین سالهای آخر دودمان صفوی و دوران نادر شاه به علت نا امنی و ستمی که به آنها می رفت به ده ملیون رسیده بود. به دلیل نبودن امنیت در بین راه ها و نبود وسائل حمل و نقل و وسائل ارتباطی، هر منطقه ای هر آنچه تولید می کرد به مصرف همان منطقه می رسید. از اینرو در بعضی از مناطق کشور ما زاد تولیدات و در منطقه دیگر قحطی مواد خوراکی منجر به مرگ دسته جمعی مردم میشد. به علت عدم وسائل بهداشتی بسیاری از کودکان دجار آبله مالاریا، تراخم، کچلی و سایر بیماریها میشدند که نتیجه آن مرگ زود رس کودکان بود.
پس از این بررسی کوتاه ببینیم آیا به سئوال عباس میرزا از ژوبر جواب داده شده است؟ در حقیقت عباس میرزا سه سئوال از ژوبر کرده است:
۱ دلا یل پیش رفت ممالک غرب
۲ علت ضعف ممالک شرق
۳ چه باید کرد تا جان تازه ای به ایرانیان داده شود؟
علت پیش رفت اروپا خدشه دار شدن قدرت پاپ و کلیسا به دست مارتین لوتر بود. وی کتاب مقدس را به آلمانی ترجمه کرد و در اختیار مردم گذاشت و انحصار آنرا از دست کلیسا خارج کرد. او معتقد بود که پاپ و کلیسا با سوء استفاده از اعتقادات مردم بر جان و مال آنها حکومت می کند. او می گفت هر شخص مسیحی می تواند خود کتاب مقدس را بخواند و نیازی به کشیش ندارد. مخالفت پروتستانها با پاپ منجر به یک سلسله جنگهای خونین مذهبی در اروپا شد که به مدت ۳۰ سال از(۱۶۱۸ –۱۶۴۸ ) به طول انجامید. پس از اینکه طرفین به این نتیجه رسیدند که این جنگ پیروزی نخواهد داشت تن به عقد قرار دادی به نام قرار داد صلح وستفالیا westfنlischer Frieden درسال ۱۶۴۸ دادند. در این قرار داد تساوی کامل حقوقی بین پیروان مذاهب مختلف به رسمیت شناخته شد و قانون برتری مذهبی لغو گردید. ناپلئون درسال ۱۸۰۲ م از کلیسا صلب مالکیت کرد و اموال کلیسا را مصادره نمود. بین پاپ پیو  هفتم (Pius VII. ) و ناپلئون قراردادی fسته شد و کشیش ها همه کارمند دولت شدند وبه ملت وقانون اساسی سوگند خوردند.
 از این تاریخ که قدرت کلیسا محدود شد،موجبات آزادی دگر اندیش فراهم گردیدوراه تحقیقات علمی برروی محققین باز شد که نتیجه آن صنعتی شدن اروپا شد.قبل از دوران سکولاریسم کلیسا با هر گونه تحقیق علمی که با کتاب مقدس هم خوانی نداشت مخالفت می کرد ومحققین را به زندان ویا مرگ محکوم می کرد،محاکمه گالیله ومحکومیت اوثبت در تاریخ است.چه تعداد از دانشمندان که مجبور شدند دست از تحقیق بردارند چون تحمل شکنجه ویا اعدام را نداشتند.
 دوران روشنگری که نتیجه آن به وجود آمدن حکومت های سکولار در اروپا بود زمینه رشد آزادی و صنعتی شدن اروپا را فراهم کرد. سکولاریسم ضد دین نیست بلکه قداست دین در یک حکومت سکولار حفظ می شود. نگاهی به حکومت های سکولار اروپا وآمریکا اثبات این مدعی است. در این گونه کشور ها همه ادیان و مذاهب از آزادی کامل برخوردار هستند، در حالی که در کشورهائی با حکومت های مذهبی مثل ایران و عربستان هیچ دین و مذهبی غیر مذهب حاکم آزاد نیست. پیروان سایر ادیان و مذاهب مورد اذیت آزار شکنجه و اعدام قرار می گیرند. (و باید اضافه نمود که در چنین ممالکی حتی پیروان آن آئین رسمی هم آزادی چندانی ندارند). در یک حکومت سکولار دست ارباب دین از دخالت در امور کشوری کوتاه می شود. قانون حاکم در جامعه نه قوانین شرعی بلکه قوانین مدنی است که توسط منتخبین مردم وضع می شود. روشنگری در یک جامعه مذهبی، بدون رفرم و تغیر در مذهب اکثریت جامعه، غیر ممکن است .در چنین جامعه ای هر نوع تغیری به عنوان بدعت در دین خداوند ناممکن و طرح کننده به عنوان کافر، مرتدّ و غیره محکوم به مرگ میشود.
 اما سئوال سوم عباس میرزا تا کنون بدون جواب مانده است.اگر در ابتداءانقلاب مشروطه دریچه امیدی باز شد اما بi زودی این دریچه با مخالفت روحانیون بسته شد..با سرنوشت قائم مقام، میرزا تقی خان امیر کبیر، میرزا حسین خان مشیر الدوله، مستشار الدوله، و امین الدوله آشنا هستیم. انقلاب مشروطه طفل نو زادی بود که مرده به دنیا آمد و روحانیت میخ آهنینی به تابوت آن زد. تصویب متمم قانون اساسی انقلاب مشروطه را به شیر بی یال و دمی تبدیل کرد. پس از دو قرن فدا کاری نتیجه آن انقلاب ۱۳۵۷ و حکومت ولی مطلق فقیه شد. درحکومت ولی مطلق فقیه نه تنها که غیر مسلمانان حقی ندارند، مسلمانانی که مطیع ولی فقیه هم نباشند حقی ندارند. در حکومت ولی مطلق فقیه تنها عده معدودی از روحانیون از کلیه حقوق برخوردارند و سایر مسلمانان شیعه دوازده امامی هم حقی ندارند. زمانی که در ایران دین و سیاست از همدیگر جدا شدند ایران می تواند به راه آزادی راه یا بد
[۱]عباس میرزا، ناصر نجمی، انتشارات علمی، چاپ اول ۱۳۷۴، ص ۱۹۳
[۲]به نقل از تاریخ اجتماعی ایران جلد سوم، مرتضی راوندی، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۷، ص ۴۳۱
[۳]بیت  ۳۲۲۷۹
[۴]یاد شده، ص ۴۳۳
[۵]تاریخ ادبیات ایران، جلد اول، ص ۲۰۰
[۶]ما چگونه ما شدیم، صادق زیباکلام، به استناد Roberts  مورخ انگلیسی، انتشارات روزنه، چاپ ششم، سال ۱۳۷۷، ص ۲۱۶
[۷]زیبا کلام، یاد شده، به استناد ذبیح الله صفا، در تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ص ۲۲۰
[۸]زیبا کلام، به استناد Alfred Guillaume، ص ۲۳۸
[۹]زیباکلام، ص ۵۰-۲۴۰
[۱۰]طبقات سلاطین اسلام، ترجمه عباس اقبال، تهران، ۱۳۱۲، کتابخانه مهر، ص ۱۱ و ۱۲
[۱۱]تاریخ اجتماعی ایران، جلد ۲، ص ۲۴۴
[۱۲]تاریخ اجتماعی ایران، جلد دوم، ص ۲۵۵
[۱۳]زیباکلام، ص ۲۶۰
[۱۴]تاریخ اجتماعی، یاد شده، ص ۶-۲۵۵
[۱۵]تاریخ اجتماعی، ص ۲۶۹
[۱۶]زیباکلام یاد شده ص۲۶۰
[۱۷]تاریخ اجتماعی ایران، جلد سوم، راوندی، ۱۳۵۷، انتشارات امیرکبیر، سال ۱۳۵۷، ص ۴۳۷
[۱۸]تاریخ اجتماعی ایران، جلد سوم، راوندی، ۱۳۵۷، انتشارات امیرکبیر، ص ۴۳۸
[۱۹]همان جا ص ۴۲۸
[۲۰]زیباکلام، یاد شده ص ۱۹۱
[۲۱]به نقل از زیبا کلام، ص ۲۶۸
[۲۲]زیباکلام، ص ۲۶۹
[۲۳]تاریخ اجتماعی، راوندی، جلد سوم، ص۴۴۲
[۲۴]تاریخ اجتماعی، یاد شده، ص ۴۵۱
[۲۵]پس از ۱۴۰۰ سال ، شجاع الدین شفا ، نشر فرزاد ، جلد دوم ، ص ۱۰۱۲
[۲۶]شاه تهماسب اول، دکتر منوچهر پارسادوست، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۸۱، چاپ دوم، ص ۶۲۰
[۲۷]پارسادوست، یاد شده، ص ۲-۶۲۱
[۲۸]پارسادوست، یاد شده، ص ۶۲۲
[۲۹]پارسادوست، یاد شده، به استناد ذبیح الله صفا، ص ۶۲۴
[۳۰]سیورغال زمینی است که پادشاه به کسی می بخشید تا از درآمد آن استفاده کند
[۳۱]پارسادوست، یاد شده، ص ۸۲۴، به استناد احمد قمی
[۳۲]به نقل از پارسادوست، یاد شده، ص ۸۲۶
[۳۳]پارسادوست، ص ۸۲۷
[۳۴]ص۸۲۶
[۳۵]پارسادوست، یاد شده، ص -۶۴۶
[۳۶]. قصص العلما میرزا محمد تنکابنی ص   ۱۴۰  ۱۴۱
[۳۷]پارسادوست، ص ۸۳۳
[۳۸]سنت، اعمال و یا سخنان پیامبر، امامان و یا نزدیکان آنها است که در باره مسائل مختلف اظهار شده  اند.
[۳۹]زیبا کلام یاد شده ص ۲۵۲
[۴۰]پارسادوست، یاد شده، ص ۶-۸۳۴
[۴۱]پارسادوست، یاد شده، ص ۸۳۷-۸۳۸
[۴۲]پارسادوست، ص ۴۰-۸۳۹
[۴۳]پارسادوست، ص ۸۴۱
[۴۴]پارسادوست، ص ۸۸۶- ۸۵۹
[۴۵]کشتار و سرکوب دگراندیشان، یاد شده، ص ۵۸-۵۷
[۴۶]خواجه تاجدار، ژان گوره فرانسوی، ترجمه ذبیح الله منصوری، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۲، جلد دوم، ص ۴۳۳ و ۶-۴۳۶
[۴۷]خواجه تاج دارجلد دوم، یاد شده، ص ۳۸۰
[۴۸]تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، جلد دوم، سعید نفیسی، انتشارات بنیاد، چاپ پنجم، سال ۱۳۶۴، ص ۳۹-۳۸
[۴۹]عباس میرزا، تألیف ناصر نجمی، انتشارات علمی، ۱۳۷۴، چاپ اول، ص ۳۵
[۵۰]سه سال در ایران کنت دو گوبینو انتشا رات فرخی ص ۴۱  ۴۲
[۵۱]عباس میرزا یاد شده ص ۸۱ و۸۹
[۵۲]تحولات فرهنگی ایران در دوره قاجاریه ایرج ها شمیان نشر سحاب ۱۳۷۹ ص ۱۴
[۵۳]ناسخ التواریخ، جلد اول، انتشارات اساطیر، ۱۳۷۷، چاپ اول، ص ۲۶۱
[۵۴]کشتار و سرکوب دگراندیشان مذهبی در ایران، جلد نخست، ۱۳۸۸، نشر پیام، ص ۹۱
[۵۵]تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران دردوره معاصر، سعید نفیسی، انتشارات بنیاد ۱۳۶۴ جلد اول ص ۸۲
[۵۶]”.ناسخ التواریخ محمد تقی سپهر جلد ۱ ص ۳۶۶
[۵۷]پس از ۱۴۰۰سال شجاع الدین شفا نشر فرزادجلد دومص ۷۹۶
[۵۸]تا ریخ روانط سیاسی ایران وانگلیس نشر اقبال جلد اول ۱۳۵۳ ص۲۷۰ و۲۷۱
[۵۹]تاریخ روابط سیاسی ایران وانگبیس یاد شده ص ۲۶۶ و۲۶۷
[۶۰]روابط یاد شده ص۲۶۸
[۶۱]روابط یاد شده ص ۲۷۵ و۲۷۶
[۶۲]. روابط یاد شده ص۲۷۹
[۶۳]روابط یادشده ص ۲۷۹
[۶۴]روابط یاد شده ص ۲۸۰ و۲۸۱
[۶۵]روابط یاد شده ص ۲۸۲
[۶۶]شرح رجال ایران در قرن ۱۲ و۱۳  و ۱۴ ق، مهدی بام داد، نشر زوار، جلد ۳ ص ۲۸۴ ۲۸۵
[۶۷]روابط یاد شده ص ۲۹۲ تا ۲۸۴
[۶۸]علما و انقلاب مشروطیت لطف اله آجدانی بشر اختران چاپ اول ۱۳۸۸ ص ۱۵  ۱۶
[۶۹]آجدانی یادشده ص ۱۸ و ۱۹
[۷۰]قصص العلما یاد شده ص ۲۷
[۷۱]قصص العلما یادشده ص۲۷
[۷۲]قصص العلما، میرزا محمد تنکابنی، انتشارات علمیه اسلامیه، ۱۳۰۴، هـ.، ص ۱۹۱
[۷۳]شرح حال فرهاد میرزا معتمد الدوله تاءلیف اسما عیل نواب صفا  انتشارات زوارجلداول  ۱۳۶۶ ص ۲۴
[۷۴]پس از ۱۴۰۰ سال یاد شده ص ۸۱۹
[۷۵]علما و انقلاب مشروطیت، لطف الله آجدانی، نشر اختران، ۱۳۸۳، چاپ اول، ص ۱۴
[۷۶]آجدانی یاد شده ص ۲۴ و ۲۵
[۷۷]آجدانی یاد شده ص ۲۶
[۷۸]ولایت فقیه امام خمینی انتشارات امیر چاپ اول ۱۳۶۱ ص ۸
[۷۹]خمینی یادشده ص ۱۵
[۸۰]خمینی یادشده ص ۳۳ و۳۴
[۸۱]خمینی یادشده ص ۸۴
[۸۲]خمینی یاد شده ص ۶۶ و۶۷
[۸۳]خمینی یاد شده ص۳۳
[۸۴]تاریخ بیداری ایرانیان، بخش اول، انتشارات آگاه – نوین، ۱۳۶۲، چاپ چهارم، ص ۳۲۲
[۸۵]لوایح شیخ فضل الله نوری، به کوشش هما رضوانی، مجموعه متون و اسناد تاریخی، کتاب یازدهم، قاجاریه، نشر تاریخ ایران، چاپ اول، ۱۳۶۲، ص ۲۸
[۸۶]ماشاءالله آجودانی، مشروطه ایرانی و پیش زمینه نظریه ولایت فقیه، چاپ اول، لندن، ۱۳۶۷، انتشارات فصل کتاب، ص۰  -
سایت اوهام زدایی

No comments:

Post a Comment