Friday, December 13, 2024

عاشقانه 10 مهدی یعقوبی هیچ

 



کاش اینجا بودی
و  خودت می دیدی
کوه و صحراها را
که چه سرسبز و قشنگ
از  شقایق شده اند
کاش اینجا بودی
و  به چشمان خودت می دیدی
که قناری های روی درخت
به ترنم به سرود
باز عاشق شده اند
و هوا پاک و زلال
دره ها رنگارنگ
و چه خوشبو که دقایق شده اند
کاش بودی 
و خودت میدیدی
از سفرهای دراز 
مرغکان بر گشتند
بچه آهوهای بازیگوش
در تکاپو به سراشیبی کوههای بلند
یا دوان در دشتند

آن سپیدار کهن بر لب رود
که پر از خاطره های من و تو
در فراخای شبانگاهان بود
ناگهان باز شکفت
و بهاران  به سرانگشت نوازشگر خود
خواب از چهره جنگلها رُفت

چهره ها شادابند
سینه ها بی تابند
قله ها جذابند
دره ها پر شده از گلهای نایابند
و لب برکه خاموش که در جاده سبز هراز
عاشقان مست که از جاذبه مهتابند
می تپد نبض زمان در همه سو آهنگین
زندگی از عطش و شوق شکفتن رنگین
کاش اینجا بودی 
و خودت میدیدی
 میدمد شعله ور از سینه خاک
هر کران چشمه پاک
و به بیداری و خواب
 می تپد در دل تاک
موج و توفان شراب

خاطرت هست به تو می گفتم:
 زندگی کوتاه است
و تو لبخندزنان می گفتی
چون حبابی بر آب
من به تو می گفتم:
این دم این لحظه در حال گذر را دریاب 
و در آهنگ سکوت
نرم می رقصیدیم
 و عطشناک که یکدیگر را
گرم می بوسیدیم
تو کجایی تو کجا
من تو را میخواهم
از غم دوری تو
مثل موجی به دل دریاها
میزنم سر به تن صخره و سنگ خارا
ای همه خوبی ها
تو کجایی تو کجا

کاش بودی اینجا
و سرت بود که بر شانه من
و سخن می گفتی
ببرم با دل دیوانه من

بی تو این دره و دشت
بی تو این کوه بلند
بی تو این خانه که زندان شده است
یکسره بود و نبودم همه ویران شده است
به ستوه آمده ام من به ستوه
سر خود میکوبم بر دیوار
میزنم نعره که از قعر جگر  دهشت بار
بی تو در تابوتم
بی تو من در قفس تنهایی
مات و ماتمزده و مبهوتم
بی تو هر لحظه ازل تا ابد است
بی تو بدجور ی حالم که بد است

No comments:

Post a Comment