Sunday, December 01, 2024

عاشقانه ها (8) مهدی یعقوبی هیچ


 

خانه  ام باز  که خوشبو شده است
پر از نسترن و میخک و شب بو شده است
من  به عمرم که چنین شاد نبودم هرگز
اینچنین خرم و آزاد نبودم هرگز

از سفر چلچله ها بر گشتند
آسمان آبی و خوشرنگ و زلال
و چه سرسبز که کوه و دشتند

از پس ظلمت و تاریکی ها
مسلخ بیکسی و ناله و آه
نغمه خوان صبح طلایی که دمید
پر کشید از افقم ابر سیاه

آنهمه فاصله ها
در میان من و تو دود شدند
قفس تنگ بلورین که  شکست
ماهیان همسفر آینه ی رود شدند

تو در آغوش منی خواب نمی بینم من
ماه گلپوش منی خواب نمی بینم من
جامه ات رنگ بنفش
رنگ دلخواه مرا پوشیدی
و پس از آنهمه دوری به کنارم مسرور
جام می نوشیدی

شمع ها  کنج رواق
نم نمک میسوزند
عکس تو بر دیوار
من به دستم که سه تار

تو نگاهت که به گلهای لب ایوان است
مات و مبهوت من اما  که به تو می نگرم
و به رویاهای رنگینی در سفرم

گنج نایابی تو
بیکران زیبایی
و مرا پر بدهی
عالم سرخوش دلدادگی و شیدایی

باورم نیست که تو پیش منی
در کنارم هستی
گرمی دست تو در دستانم
مثل من  سر مستی

تپش قلب تو را میشنوم
بیقرار و بیتاب
زیر  نور مهتاب

نرم و آهسته و گرم
می فشارم که تو را در سینه
دوستت دارم را
با همه بود و نبودم که به تو می گویم
با تبسم که بمن مینگری
باز هم می گویم
دوستت دارم من
با تو خوشبختی را 
تا ابد می جویم

میدرخشد چشمت
میخزی آغوشم
در نگاهت می ناب
من تو را جرعه به جرعه بغلم می نوشم

مهدی یعقوبی(هیچ)

No comments:

Post a Comment