من سزاوار این هستم که به عنوان یک خداباور شناخته شوم. این نتیجه گیری تا آنجا که به یاد دارم در ذهنم پر رنگ بود، زمانی که در حال نوشتن کتاب خاستگاه گونهها بودم. و به تدریج با تمام شدن کتاب این نتیجه گیری در من، ضعیف و ضعیف تر شد
ولی به هیچ روی مشتاق نبودم که باور خویش را از دست بدهم با این همه ناباوری بر من غلبه کرد تا اینکه تمام وجودم را فراگرفت. این تحول چنان آهسته رخ داد که من حتی یک لحظه هم احساس نکردم که تصمیم نادرستی گرفتهام. در واقع من درست نمی فهمم که چرا باید یک آدم آرزو داشته باشد که مسیحیت بر حق باشد، از قرار معلوم بر اساس نصح صریح متن [انجیل]
باید گفت آدمهایی که ایمان نداشته باشند، از جمله پدرم برادرم و تقریباً همه دوستانم باید تا ابد مجازات گردند. و بنابراین چنین آموزهای یک آموزه نفرتانگیز است
*****
با این حال وی در سال ۱۸۷۹ در نامهای به یکی از دوستان خود مینویسد:
«در شدیدترین نوسانهایم، هرگز یک آتئیست به معنای منکر وجود خدا نبودهام. فکر میکنم به طور کلی و هر چه سنم بیشتر میشود، اما نه همیشه، واژهٔ آگنوستیک (ندانمگرا) توصیف درستتری از وضعیت فکری من به دست میدهد
No comments:
Post a Comment