Saturday, October 18, 2025

برتراند راسل محمد پیامبر اسلام یک متعصب مذهبی بود که با وعده بهشت به پیروانش در جنگ شجاعت میداد

 



محمد به عنوان یک متعصب مذهبی

«نمونه کلاسیک قدرت از طریق تعصب، ظهور اسلام است. محمد چیزی به دانش یا منابع مادی اعراب اضافه نکرد، و با این حال، ظرف چند سال پس از مرگش، آنها با شکست دادن قدرتمندترین همسایگان خود، امپراتوری بزرگی را به دست آوردند. بدون شک، دینی که توسط پیامبر تأسیس شد، عنصر اساسی در موفقیت ملت او بود. تعصب، در زمان حیات محمد و چند سال پس از مرگش، ملت عرب را متحد کرد، به آنها در نبرد اعتماد به نفس داد و با وعده بهشت ​​به کسانی که در جنگ با کافران کشته می‌شدند، شجاعت را ارتقا داد.»

برتراند راسل، قدرت: یک تحلیل اجتماعی جدید (۱۹۳۸)، فصل دهم، عقاید به عنوان منابع قدرت، صفحه ۲۱۶



اسلام به عنوان یک دین سیاسی

«اسلام از همان ابتدا یک دین سیاسی بود. محمد خود را حاکم بر انسان‌ها کرد و خلفای جانشین او تا پایان جنگ جهانی اول نیز چنین بودند. تفاوت بارز بین اسلام و مسیحیت این است که خلیفه اقتدار دنیوی و معنوی را در خود جمع کرد، که برای یک مسلمان از هم متمایز نیستند، در حالی که مسیحیت، به دلیل ماهیت غیرسیاسی خود، منجر به ایجاد دو سیاستمدار رقیب، یعنی پاپ و امپراتور شد که اولی ادعاهای خود را برای قدرت دنیوی بر بی‌اهمیتی حکومت سکولار بنا نهاد.» 

برتراند راسل، آموزش و پرورش و نظم اجتماعی (۱۹۳۲)


«تمدن محمد در دوران باشکوه خود در هنر و بسیاری از جنبه‌های فنی قابل تحسین بود، اما هیچ ظرفیتی برای تفکر مستقل در مسائل نظری نشان نداد. اهمیت آن، 

که نباید دست کم گرفته شود، به عنوان انتقال دهنده اندیشه و دانش جهان باستان است.

برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب (۱۹۴۵)، کتاب دوم، فلسفه کاتولیک، بخش دوم: مدرسان، فصل دهم: فرهنگ و فلسفه محمد، صفحه ۴۲۶



بلشویسم را باید با اسلام‌گرایی مقایسه کرد تا با مسیحیت و بودیسم. مسیحیت و بودیسم در درجه اول ادیان شخصی هستند، با آموزه‌های عرفانی و عشق به تفکر. محمدگرایی و بلشویسم عملی، اجتماعی، غیرمعنوی و دغدغه‌شان فتح امپراتوری جهان است.

برتراند راسل (۲۰۰۷). «عمل و نظریه بلشویسم»، صفحه ۷۴، انتشارات کازیمو


بیش از یک میلیارد(بیش از 2 میلیارد) نفر به الله ایمان دارند، بدون اینکه واقعاً بدانند خدا ظاهراً نماینده چیست یا واقعاً از آنها چه می‌خواهد. و اقلیتی که می‌دانند، همچنان مسلمان هستند، زیرا اخلاق و رفتار خود را دوباره تعریف کرده‌اند تا با آموزه‌های اسلام که به شدت فاقد اخلاق است، سازگار شود. بنابراین، آنها به جای بررسی اسلام و بررسی اینکه آیا با زندگی خوب سازگار است یا خیر، خوب و بد را دوباره تعریف می‌کنند تا زندگی خود را با آنچه اسلام موعظه می‌کند، تطبیق دهند. تفکری عقب‌مانده، تحمیل شده توسط یک دین عقب‌مانده.


«من فکر می‌کنم همه ادیان بزرگ جهان - بودیسم، هندوئیسم، مسیحیت، اسلام و کمونیسم - همگی نادرست و مضر هستند. به عنوان یک منطق بدیهی است که از آنجا که آنها با هم اختلاف نظر دارند، بیش از یکی از آنها نمی‌تواند درست باشد. با استثنائات بسیار کمی، دینی که یک انسان می‌پذیرد، دین جامعه‌ای است که در آن زندگی می‌کند، که این امر آشکار می‌کند که تأثیر محیط همان چیزی است که او را به پذیرش دین مورد نظر سوق داده است.»

 برتراند راسل، چرا من مسیحی نیستم و مقالات دیگر در مورد دین و موضوعات مرتبط (۱۹۵۷)،


در مورد حمله اعراب به ایران و تفاوت اسلام عرب با اسلام ایرانی 

" اگر چه اعراب قسمت مهمی از دنیا را زیر عنوان مذهب نو ، تسخیر کردند، اما آنها یک نژاد مذهبی نبودند بلکه هدف از جنگها و فتوحات آنها غارت و چپاول و اندوختن ثروت بود نه توسعه مذهب.
اعراب اعتقادات مذهبی عمیقی نداشتند و مبانی ایدئولوژیکی آنها از جمع آوری ثروت و قدرت بنیان گرفته شده بود اما برعکس، ایرانیان از ابتدای تاریخ خود قومی بینهایت مذهبی و بشدت متفکر بودند، از اینرو بعد از حمله اعراب و صدور اسلام به ایرآن، ایرانیان از اسلام صادره از اعراب ، دینی به مراتب جالبتر، مذهبی تر و فلسفی تر از آنکه که خود محمد و اصحابش توانسته بودند تصور کنند بوجود آوردند 

1- منبع کتاب تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل، ص 421



No comments:

Post a Comment