آخر معشوق را «دلارام» میگویند
یعنی که دل بهوی آرام گیرد.
پس بهغیرْ چون قرار و آرام گیرد؟
مولانا فیه مافیه
علمها همه نقشند چون جان گیرند
همچنان باشد که قالبی بی جان
حقیقت آیینه ای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست ،
هر کس تکه ای از آن را برداشت خود را در آن دید،
گمان کرد حقیقت نزد اوست ، حال آنکه حقیقت نزد همگان پخش بود.
مولانا فیه مافیه
بعضی باشند که سلام دهند و از سلام ایشان بوی دود آید!
و بعضی باشند که سلام دهند و از سلام ایشان بوی مُشک آید.
این، کسی دریابد که او را مَشامی باشد.»
مولانا فیه مافیه
همه چیز را تا نجویی نیابی
جز این دوست را، تا نیابی نجویی
مولانا فیه مافیه
ما همچون کاسه ایم بر سر آبرفتن کاسه بر سر آب به حکم کاسه نیست ،
به حکم آب است
الا بعضی می دانند که بر سر آبند و بعضی نمی دانند
مولانا فیه مافیه






No comments:
Post a Comment