Tuesday, November 09, 2010

یک شعر از اسماعیل وفا یغمایی

چشم انداز نیمه شب اکنون

آوارگی طلاست
وقتی که قلب من از پولادست
و عشق می درخشد بر آن
چون ماه نیمه شب« گرمه » 
بر انحنای بام ضربی ایوان


آوارگی طلاست - میگویم 
تکه تکه نخواهم شد 
با هیچ تیغ تلخ دریغی
زیرا با تبار مردم 
پیوند خورده ام 
زیرا که خویش را
گم کرده ام میان خویشتن خلق
وینسان به ماهتاب روشن
بر بامهای روشن 
سوگند خورده ام .
می ایستم عریان
در پیشگاه نیمه شب اکنون
و پیش چشم تلخ سرد زمستان
و ماه « گرمه » را
بر انحنای قلبم 
باخویش می برم 
و با بلند ترین آواز می خوانم
ای زندگی
دریای رنجهایت 
همواره کوه گنجهای مرا افزود
و جان شعله ور من
از این شب شگفت نفرسود

از کتاب جادوگر عاشق
اسماعیل وفا یغمایی

No comments:

Post a Comment