Thursday, September 15, 2011

اولین و آخرین مصاحبه اولین بازیگر زن در فیلم ناطق فارسی



روح انگیز سامی نژاد در مصاحبه ای که تنها یک بار در سراسر عمرش انجام داد اینگونه شرح میدهد : « موقعی که من رفتم بمبئی 13 سالم بود . خورده بودم زمین . برای عمل جراحی ، من را برای یک نفر از فامیلم عقد کردند . آنجا که ما رفتیم برای عمل جراحی ، امپریال فیلم کمپانی خیال داشت فیلم ، بر داره ، من درست نمی دونستم فیلمه ، فکر می کردم یه چیزی بچه بازیه . وارد شدم به فیلم ، من را که کنترات کردند برای چهل روز بود ولی چون دیالوگ فیلم ، قصه و چیزش حاضر نبود ، مجبور شدن به این که تا هفت ماه طول بدن . آقای سپنتا تمام وقت در موقع فیلمبرداری مجبور بود هر چی ما در فیلم می خواهیم بگیم باید بنویسه . چون هیچ حاضر نبود برای فیلمبرداری . شما فکر می کنید که در آن موقع آرتیستی خیلی راحت بود ؟ نه این که از سخنی در فیلم ، در گفتن ، در کارکردن که معلوم نبود جلوتر برای ما چی حاضر کردن . دوم از مردم ، به تعداد اهالی یزد و کرمان که مقامی و تحصیلی و به جایی نرسیده بودن ، با آن نام سر و کار داشتیم که هر چی زحمت مان در فیلم زیاد بود ، بیرون هم همین جور بود ، هر موقع که از در شرکت می آمدیم بیرون مجبور بودیم سه نفر مستحفظ داشته باشیم ، یک شوفر و دو نفر کمک شوفر که کسی اتومبیل هامان را چیز نکنن ، شیشه پرت نکنن . هر جام که می رفتیم سی تون ، سودولمون شما چی میگین ، کانادرای بهمون ، پرت می کردن ، چی بگم ، من که برای همین از آرتیستی دست کشیدم . از بسکی سختی از مردم موقع فیلمبرداری کشیدم ، وقتی سرکار وارد می شدیم ، تکلیفی نداشتیم . برای همین دست کشیدم ، دوم ازون در ایران هم ، مادر و خواهر و فامیل من تمام به عذاب مردم بودن . خدا شاهده برای اینکه اون می گفت دختر خاله داره تو فیلم بازی می کنه . اون یکی می گفت آرتیست شده .
عمو ، دایی ، پدر ، مادر به من فشار می آوردن که نباید در فیلم بازی کنی . از اون موقع هم فشار ایرانی ها که هر جا می رفتم باعث ناراحتی بود . ولی یک خوشبختی بود وقتی وارد ایران شدم ، با کمال خوبی ، در آبادان از من پذیرایی کردن هم در در اصفهان ، در آبادان ، جلوی من شاگرد مدرسه آمد ، خیلی از من استقبال کردن ولی در کرمان که رفته بودم باید از یک سوراخ بیرون نرم ، قایم بشم برای این که مردم ندونن چکاره بودم ، چی بودم ، هنوزم که هنوزه ، دخترای خاله ام به من می گن ضربه تورو ما خوردیم که تو مدرسه به ما ناراحتی می دادن .
شما فکر می کنید مثل امروزه بود که اینقدر راحت و آسوده کار می کنین ؟ ما خیلی سختی کشیدیم . ( پکی به سیگار میزند ) دیگه چی براتون تعریف کنم  . هر چی میخواهین بپرسین ، من بگم زندگی روی هم رفته خیلی سخته . به همین دلیل ، من آرتیستی را ول کردم . گاهی وقت ها فکرم می رسید که برم دومرتبه به کار شروع کنم ، چون هم در هندوستان ، هم در ایران از من می خواستن .
یاد همین سختی ها و همین ناراحتی ها که ایرانی ها و مردم به من دادن ترک کردم و چند ساله که گوشه نشینم و میل ندارم کسی بدونه من کجا هستم . هر چی هم روزنامه ها ، مخصوصا زن روز در باره من می نویسه ، من همیشه گوش می دم ولی هیچ وقت جواب نمی دم .
هر روزم یکی دیگر می گذارن جام . می گن ، زن یک کارگر نوکر شرکت امپریال فیلم کمپانی بود ، فردا می گن شوهرش همچی کرد . پریروز می گن . هر روز یه چیزی برام ... فخر جبار وزیری بود . اون یکی می گه اون بود اصلا نه  تحقیق می کنن ، نه می پرسن . مثل اولی که در فیلم وارد شده بودم . همین طور سختی کشیده بودم . از روزی که هیجده ساله اومده ام همین سختی را اداره می کشم . ( اشکهایش را با دستمال پاک می کند ) .
***

روح انگیز سامی نژاد با نام شناسنامه ای « صدیقه سامی نژاد » در روز 3 تیر 1295 در شهر بم در استان کرمان متولد شد و در 13 سالگی به ازدواج شخصی به نام « دماوندی » در آمد .  در سال 1308 که در استودیو امپریال کار میکرد به هندوستان مهاجرت کرد و پس از 18 سال به ایران بر گشت .
او اولین بازیگر زن در فیلم ناطق فارسی یعنی « دختر لر »  است که که در فروردین 1312 در هندوستان ساخته شد . این فیلم از داستان جعفر و گلنار اقتباس شده بود و در رابطه با زندگی گلنار یک دختر لر در منطقه ایت تحت سیطره راهزنان مسلح به فرماندهی قلی خان می پردازد .
لازم به یاد آوری است که در جامعه سنتی آنزمان بخصوص در نزد علمای اعلام و حجج اسلام  که زن را ضعیفه و زوجه و کنیز و برده قلمداد میکردند . نقش بازیگر  زن برای نخستین بار بسیار مشکل و با دشواریهای فراوانی روبرو بود . بحدی که بعد از بازیگری روح انگیز مجبور شد مدتها به زندگی مخفی روی بیاورد در خیابانها بسویش سنگ و کلوخه پرتاب میکردند و سنتی ها به شکل یک زن بدنام با او رفتار میکردند .  زندگی تراژیک او به راستی درد آور و قلوب بسیاری را آزرده است . روح انگیز قبل از این که در فیلم بازی کند از اسب یک بار به زمین افتاد و جراحت عمیقی بر داشت که موجب شد که  در سه ازدواج ناموفق و ناگزیر هرگز صاحب فرزندی نشود .
 سی سال آخر عمرش تک و تنها در طبقه پایین خانه ای دو طبقه در فقر و تنگدستی زندگی میکرد و زمانی که در گذشت بسیاری فکر میکردند که او سالها پیش مرده است .


No comments:

Post a Comment