Saturday, April 07, 2012

شرح حال صادق هدایت به قلم خودش


به مناسبت 19 فروردین سالروز خودکشی صادق هدایت 

دست خط صادق هدایت آذر 1324

من همانقدر از شرح حال خودم رم می کنم که در مقابل تبلیغات آمریکایی مابانه . آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می خورد ؟ اگر برای استخراج زابچه ام است آن مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد گرچه از شما چه پنهان بارها از منجمین مشورت کرده ام .
اما پیش بینی آن ها هیچ وقت حقیقت نداشته ، اگر برای علاقه خوانندگان است باید اول مراجعه به آراء عمومی آن ها کرد . خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی می کند از دریچه چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیده خود آن ها مناسب تر خواهد بود مثلا اندازه اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می داند و پینه دوز سر گذر هم بهتر میداند که کفش من از کدام طرف ساییده می شود . این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می کنند . از این گذشته شرح حال من هیچ نکته بر جسته ای در بر ندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده ام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت رو به رو شده ام . در اداراتی که کار کرده ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده ام و روسایم از من دل خونی داشته اند به طوری که هر وقت استعفا داده ام با شادی هذیان آوری پذیرفته  شده است . روی هم رفته موجود وازده بی مصرفی قضاوت محیط در باره من می باشد و شاید هم حقیت در همین باشد .
 
********************
هدایت در باره سفر خویش به تاشکند :

توی طیاره دکتر سیاسی پرسید ، از کتابهایت چه داری بده بخوانم ، چون اصلا یکی از آنها را نخوانده بود ، گفتم همراهم نیست ، اما وقتی رسیدیم به تاشکند یک دوره کامل از معلوماتم را دادم به کتابخانه شان . به ریاست عظمای دانشگاه تهران بر خورد . بهش گفتم اینها همان ازبکهای سابق خودمان هستند ، حالا ببینید دختر بچه هایشان پیانو میزنند ، باله میرقصند ، تراخمی و کچل هم نیستند ... سالک هم ندارند . زیر سبیلی در کرد و رفت ، همه جا نشست و گفت : فلانی بلشویک شد .
بدبختی اینست که نه این وریم و نه آن وری ، نه اهل سیاست 

« سیاست چیز گهی است .... با سیاست کار نداریم ، سیاست با ما کار دارد . وقتی هم پایش بیفتد باید حقش را گذاشت کف دستش .
سارتر همین کار را کرد . با سلام و صلوات به آمریکا دعوتش کردند . اولا یک ربع ساعت بهش در رادیو وقت دادند که حرف بزند . به جای اینکه راجع به فلسفه و ادبیات صحبت بکند . پرید به وضع آمریکا ، سیاه ها ، حق کشی ، راسیسم »

فاحشه را خدا فاحشه نکرد . آنان که در شهر نان را قسمت میکنند ، او را لنگ نان گذاشته اند ، تا هر زمان که لنگ هم آغوش ماندند ، او را به نانی بخرند .
................
اگر لوله هنگ دار مسجد آدیس بابا بودیم زندگیمان هزار مرتبه بهتر بود ، آنوقت باید افتخار هم کرد که هندوانه زیر بغلمان میگذارند و عنوان نویسنده و غیره هم در این مملکت به آدم میدهند .
اگر حوصله داشتم و رغبت میکردم که مزخرفی بنویسم آنوقت بهشان حالی میکردم و نسلشان را حسابی به گه میکشیدم .
عجالتا که از دست دزدها و مادر قحبه ها خوب مسخره شده ایم ...

No comments:

Post a Comment