Sunday, November 18, 2012

موسوی گرمارودی شاعر دربار خامنه ای صادق هدایت را بی شرف خواند




سید علی موسوی گرمارودی شاعر دربار سیدعلی دیکتاتور به گزارش رسانه های حکومتی در 27 آبان در مراسم رونمایی از کتاب « سه کاهن »   در راستای تجلیل از نویسندگان ولایی خشم خود را از صادق هدایت یکی از بزرگترین   نویسندگان  ایرانی در قرن بیستم نشان داد و گفت :  « شرم میکردم اگر بر صادق هدایت لعنت نمی فرستادم . خداوند صادق هدایت را لعنت کند  » .
او هدایت را بخاطر اینکه رک و پوست کنده کثافات و خرافات 1500 ساله مذهبی را نقد کرده است ،  با هرزه درایی و وقاحتی که خاص سگان دربار خامنه ای است تصریح کرد :  « وظیفه هر قلم به دست اهل قبله می دانم که حداقل به جوانان بفهماند که چه بی شرف هایی  در این کشور قلم زدند که از امویان هم بدتر بودند ، اسمشان هم صادق بود و هدایت مردم بر عهده داشتند » . 

ما در اثر سالها تجربه ی تلخ ،دریافتیم که مردم دنیا خوشباور و احمق و توسری خورند و عقلشان به چشمشان می باشد و همچنین دنیا خرتوخر است.اگر ما از حماقت مردم استفاده می کنیم گناه از ما نیست.چشمشان کور شود و دنده شان نرم،اگر شعور دارند بزنند و پدرمان را در بیاورند.-اما حالا که ریگی به کفش دارند و قلدر پرستند پس فضولی موقوف،بیخود صورت حق به جانب به خود نگیرند،زیرا حق نتق کشیدن ندارند.-آخر ما هم بیکار نمی شینیم و با قصه ی "بی بی گوزک"سرشان را گرم خواهیم کرد.چنان آنها را ترغیب به گذشت و فقر و فاقه و صوفی گری و مرده پرستی و گریه و وافور و توسری خوری می کنیم که دست روی دستشان بگذارند و بگویند:باید دستی از غیب برون آید و کاری بکند،اما این دست ،دست ما خواهد بود.ما ترک دنیا به آنها می آموزیم و خودمان سیم و غله خواهیم اندوخت،(کف زدن حضار)جانم برایتان بگوید،همیشه برای اینکه تاریخ عرض اندام کند،یک تپز یا گرز یا قداره ی خونالود و یا لوله ی توپ و یا بمب اتمی برهان قاطع است.چنان که حضرت خاتم النبیین می فرماید:"انا نبی با لسیف"آن وقت چند نفر رجاله لازم است که به اسم خدا و شاه و میهن هی کراوغلی بخوانند و سینه بزنند و خود را نگهبان قانون معرفی کنند و توده ی عوام کالانعام را با اشتلم و بیم دوزخ و امید بهشت بفریبند.این توده ی گمنام هم که اسیر شکم و زیر شکمش است کورکورانه از آنها اطاعت خواهد کرد و به پای خود به کشتار گاه می رود.-به این طریق تاریخ عوض می شود.(حضار کف زدند و هورا کشیدند. میهن مسلخ عزیز ماست)اما چرا علم شریف تاریخ تکرار می شود؟برای اینکه وقاحت ها و پستیها و سستیها و مادر قحبگی های بشر هم تکرار می شود.جانوران بت نمی پرستند،قلدر نمی تراشند و به کثافت کاری های خودشان نمی بالند،برای همین تاریخ ندارند . 

*****

اگر باورتان نمی شود بروید از آنهایی که دو سه خشتک از من و شما بیشتر جر داده اند بپرسید. گیرم که دوره برو بروی توپ مرواری را ندیده باشند. حتمن از پیرو پاتالهای خودشان شنیده اند. این دیگر چیزی نیست که من بخواهم از تو لنگم در بیاورد. عالم و آدم می دانند که در زمان شاه شهید، توپ مرواری، توی میدان ارگ، شق ورق روی قنداقه اش سوار بود. بر و بر نگاه می کرد. بالای سرش دهل و نقاره می زدند. هر سال شب چهار شنبه سوری دورش غلغله شام می شد. تا چشم کار می کرد مخدرات یائسه ، بیوه های نروک ورچروکیده، دختهای تازه شاش کف کرده، ترشیده های حشری یا نابالغ های دم بخت، از دور و نزدیک هجوم می آوردند و دور این توپ طواف می کردند. بطوریکه جا نبود سوزن بیندازی. آن وقت آن هایی که بختشان یاری می کرد، سوار لوله توپ میشدند و یا از زیرش در می رفتند یا این که دخیلی به قنداقه و چرخش می بستند. یا اقلن یک جای تنشان را به آن می مالیدند. بخورد نداشت که تا سال دیگر به مرادشان می رسیدند.زنهای ناامید، امیدوار می شدند. ترشیده ها ترگل و ورگل می شدند. خانه بابا مانده ها به خانه شوهرمی رفتند. زنهای نروک، دو سه تا بچچه دوقلو از سروکولشان بالا می رفت و بچچه هایشان هی بهانه می گرفتند که: ننه جون من نون می خوام. قراول نگهبان توپ هم تا سال دیگر نانش توی روغن بود. دو تا چشم داشت دوتای دیگر هم قرض می کرد و توپ را می پایید که مبادا خاله شلخته ها بلندش بکنند و تا دنیا دنیاست آن را وسیله بخت گشایی خودشان قرار دهند.

توپ مرواری صادق هدایت