Friday, November 02, 2012

یک شب آخوندی شرابی خورده بود - نمایشنامه طنز




خدیجه : چرا نمیگی چته مرد ، از اول صب تا حالا هی با اخم و تخم دور اتاق قدم می زنی و تسبیح تو دستت می چرخونی و حمد و سوره میخونی ، خدا ناکرده اتفاقی افتاده که ما نامحرمیم . زن دومت برو بیایی با از ما بهترون بهم زده .
کلب حسن : ضعیفه صد دفعه بهت گفتم ، رو یخ گرد و غبار بپا نکن ، خفه خون بگیر و تو کارام فضولی ممنوع  ، آره من کشتی ام غرق شده ، یه زن دیگه گرفتم ،
خدیجه : یادته روزای اول که به خونت اومدم هزار بار قربون و صدقم میرفتی و حرفی بهتر از گل بهم  نمیگفتی ، حالا زن خوشگل و تو دل برو اندازه سن نوه ت گرفتی و ما رو تف میکنی .
کلب حسن: باز که دری وری میگی ، اگه چاک دهنتو نبندی به خدای علی همین عصا رو تا ته به کونت فرو میکنم و آویزونت میکنم تو گلدسته مسجد تا عبرت خاص و عام بشی و بفهمی یه من ماست چقد کره داره .
( زنگ در بصدا در می آید ) پاشو درو واز کن گمونم اون نره خر پاچه ورمالیده  داداشت اومده تا بازم تیغم بزنه ، مردیکه قرمساق خودش هفت تا ویلا توی دریا کنار بابلسر داره و یه عالم مال و منال تو بانکای فرنگ ، اونوقت میاد پیش ما جا نماز آب میکشه ، همه تون سر و ته یه کرباسین.
خدیجه : اوا شماین ، سید خدا ، فک کردم برادرمه ، حاجی ، حاجی سید نورانی تشریف آوردن ، بفرماین قدمتون رو چشمام ، الساعه براتون قلیون و چای آماده میکنم ،
آخوند : خواهر ، منقلو فراموش نکن ، میخوام زیر پای اون درخت با کلب حسن یه کمی درد دل کنم .
خدیجه : نمی دونم چیش شده ، کارد بهش بزنی خونش در نمی آد ، از اول صب تا حالا که لنگ ظهره اخم و تخم و اوقات تلخی میکنی و گیرم میده ، فک کنم ...
آخوند : خونتو کثیف نکن ، خودم از دلش در می آرم ، تریاک حلال مشکلاته ، این آب حیات اگه نبود هفتاد تا کفن پوسونده بودم ، به خدا توکل کن ، راسی همشیره در این مواقع خاکستر عقربو با یه برگ از دعای ندبه تو آب قاطی کن و خوب بهمش بزن ، مرده رو زنده میکنه .

خدیچه : والله بالله همه کار براش کردم ، از جوشوندن تخم الاغ مرده در آب ولرم تا سرخ کردن چشم چپ ملخ نر ،  اما اثر نکرد که نکرد ، دو ساعته یه بادمجون نیم متری رو تو دستش گرفته و هی ناز و نوازشش میکنه و بمن میگه که طبق روایات اولین گیاهی هس که به اسلام ایمان آورده ، 
آخوند  : اینو که درست میگه ، دستمالی کردن بادمجون طبق احادیث و روایات صواب هم داره ، آدمو در سراشیبی قبر از دست گرگهای درنده نجات میده . خودتم گاه و بیگاه همینکارو بکن ، خب ...
 کلب حسن : قدمت روی چشم ، صفا آوردی ، شنیدم از مرگ ما بیزاری
آخوند : چته آتیش گرفتی و از کله ت دود و دم در میاد ، مگه دکتر نگفت واسه قلبت ضرر داره ، دو بار سکته کردی و قسر در رفتی ، بار سوم دیگه فاتحه والسلام . میدونی که میخوام چی بگم ،  تو که وضعت توپ توپه ، مشکلت چیه که زنت میگه قیافه زهر مار بخودت میگیری و  هی دور خودت تو خونه چرخ میزنی . یه خورده به فکر بچه هات باش ، بخواست خدا 24 تا قد و نیم قد داری ، آخریش دو ماهشه ،  بخدای احد و واحد تو یا پیغمبری یا پیغمبر زاده که تو سن هفتاد سالگی  مث جوونای 18 ساله هی شب و روز میگازی اونم چه گازی زیر پتو .
کلب حسن :  تو هم که ما رو گرفتی و هی گیر میدی .
آخوند : می بینم کتاب صحیح بحاری تو دستته ، کتابخون و منورالفکر هم که شدی .
کلب حسن : خب شد گفتی ببین چی نوشته   : روزی حضرت ملک الموت جهت قبض روح کردن حضرت موسی ( ع ) به خدمت آن حضرت رسید آن حضرت از شدت عصبانیت چنان سییلی به گوش ملک الموت زد که چشمش کور شد و بر صورتش فرو ریخت  و از آن موقع به بعد بود که ملک الموت به صورت پنهانی مردم را قبض روح کرد تا دوباره سیلی نخورد  .
آخوند : عجب جون تو موهام سیخ شد  . منو باش که 45 سال از عمرمو دود چراغ خوردم  و خر خونی کردم اما این نکته هرگز به چشمم نخورد .
   کلب علی : اینو ولش کن ،  راسی سید ،  کله سحر بعد از نماز جماعت ، از در خونت زن دوم احمد قصابو دیدم که تند و تند   با دختر 12 سالش بیرون می اومد . آخه سید خدا با زن شوهر دار هم بله .
آخوند : ای بابا کجای کاری ، تو همش دوزاریت کج می افته و هی پشت سر هم غیبت میکنی ، شب اول قبر باید حسابشو پس بدی ها . من که یه پام این دنیا و یه پام تو اون دنیاس ، استغفرالله من  با زن شوهر دار . زبونتو گاز بگیر . . دین و ایمونت کجاس  . هی دروغ به نافمون میبندی .
نکاشته درو نکن
کلب حسن : نشد ، پیش لوطی و معلق بازی ، اونم پیش من که همه رو لب چشمه میبرم و تشنه بر میگردونم  درغگو خطابم میکنی ها ، بعد از هفت کره ادعای بکارت نکن سید   .
آخوند: پیش خودمون بمونه ( پچ پچ میکند ) الله وکیلی درست دیدی . ( میخندد )  دیشب سردار سپاه اومده بود خونه م ، دم در یه کیلو تریاکو داد تو دستم منم یه  زوّجتُکَ نفسی فی المّدت المعلومۀِ علی المهرِ المعلوم خوندم و دست دختر قصابو تو اتاق بغلی تو دستش گذاشتم و والسلام ، نه زن دوم قصابو ، شیر فهم شد ، دختر گوگول مگولشو براش صیغه کردم نمی دونی چه لعبتی ، از هلوی پوست کنده هم پوست کنده تر  . حتی تو بهشت خداوندی هم اینجور حوری ها نصیبت نمی شه ، دوازه ساله ، پرده بکارت دست نخورده  ، لبای گیلاس، ساقای بلورین ، پستونای تازه گل کرده ، ها می بینم لب و لوچه ات آب افتاده ، میخوای برات درس کنم  ، حوری 12 ساله ، 500 تا اونم  نقد .  بقول علما از شما عباسی از ما رقاصی .
کلب حسن : ای ناقلا ، با همه بله با ما هم بله ،   از خر مرده هم نعل میکنی ، 500 تا اونم دست دوم . . . هی ضعیفه بساط دود و دم چی شد . ما که از زیر پامون علف سبز شد .
خدیجه : خدا رو هزار مرتبه شکر ، جادو کردید سید پیغمبر که کلب حسن اینجور شاد و شنگول شده .  تموم روز کوکش در رفته و هی پرت و پلا میگفت و ما رو دقمرگ کرده بود . یه بار هم از من عصبانی شد و به اون درخت بستش و با کمربندش پشتمو سیاه کرد .
آخوند :  خواهر دوای شوهرتون تو دس منه ، مث کف دس میشناسمش . هر وقت اوقات تلخی کرد یه توک پا بیاین و به من خبر بدین . حالا وافورو  از دم منقل بر دارین و بزارین کنار آتیش .
داشتم میگفتم ، سر کلاف از دسم در رفت . آره شب جمعه رفته بودم مهمونی ، چه غذاهای رنگینی ، اونم تو این تحریمها که قیمت تخم مرغ اندازه طلاس و خروسا بهمون اخم و تخم میکنند . سبزی پلو با ماهی سفید ، ته چین مرغ ، کباب بره ، ما هم  عبامونو بالا زدیم و چار زانو نشستیم و ریش و سبیلمونو چرب کردیم و تا آرنج دستمونو فرو کردیم تو خورشتا .
اما نگو که این جوونای جونمرگ شده برام نقشه کشیده بودن . گمونم  همه کاسه کوزه ها زیر سر منوچهرخانه  که پسرشو  تو غائله سال 88 تو کهریزک آره .
آره منو که میشناسی تا اونهمه غذاهای جورواجورو دیدیم دین و ایمونمون رفت و از دنیا و آخرت بی خبر شدیم ، وسط غذا داد زدم که آهای یه لیوان آبی ، شربتی ، اینجا که از صحرای کربلا بدتر شده ،  در جا یه دختر از اونا که در جا جونت رو تو کف دستت تقدیمش میکنی ، با  موهایی برهنه که نصفش از روسرش بیرون زده بود و دست های تا بازو لخت مث فرشته از میون اونهمه جمع ظاهر شد . من هم که هی ملچ ملچ میکردم ، با دیدن اون قد و قواره نامحرم از خود بیخود شدم و در زیر عبای مقدسم آلتم نعوظ شد . 
یه پارچ از شربت برام آورد و بغلم ایستاد . منم که از خوردن اونهمه غذاهای رنگ وارنگ و دیدن اون حوری لایعقل شده بودم ، تمام شربت پارچو سر کشیدم و در جا کله معلق شدم .
کلب حسن : خب بگو بگو بعدش چی ، وزوجتک نفسی خوندی و کارو تموم کردی .

آخوند : چرا پابرهنه وسط حرفم میپری ، من که داشتم میگفتم ، نکنه توهم ، شق کردی ، آره شربتا رو تا قطره آخر در حالی که چشام به قد و بالای حوری بود سر کشیدم و یکهو احساس کردم که تو بهشت خداوندی بدون اونکه جواب نکیر و منکر رو بدم افتادم . از چپ و راست حوری های بهشتی ، چشمه هایی از عسل ، جویهایی از شیر .  خدا به سر شاهده تو تمومی عمرم اونهم شاد و شنگول نبودم .
بعدش باز هم چنگ انداختم تو بره های کباب کرده و بازم  برام اون فرشته برام شربت آورد . منم زدم تو رگ و دوغ و دوشاب برام یکی شد .
کلب حسن : یه خورده صب کن ، زنیکه جنده پشت بیت الخلا گوش جنبونده  و به حرفای ما گوش میده ، آهای ضعیفه گورتو گم کن ، امشب تو تا صب  سوراخ کونتو طوری جر میدم که با جراحی و بخیه زدن هم دوا درمون نشه . برا همه ماره برا ما زن .
آخوند : ول کن بابا ، ضعیفه ها یه دنده شون کمه ، بیخود نیس که  قرآن اونا رو در ردیف حمار قلمداد میکنه . آره کلب ، داشتم میگفتم ، اون حوری بهشتی کنارم وایساده بود و منم با مرغ و ماهی بره ها هی پشت سر هم پارچ های شربتو خالی میکردم . اما نگو که اون مادر به خطاها تو پارچها بجای شربت شراب کهنه ریخته بودن ، گمونم با عرق سگی هم قاطی پاتی کرده بودن و منم مست و پاتیل شدم و وسط اون همه جمعیت عمامو از سرم بر داشتم و پرتاب کردم و با ساز و آواز شروع کردم به رقصیدن و اونا هم فیلمبرداری کردن . اگه اون فیلمو تو اینترنت بزاران ، بخدا نایب امام زمان تموم مال و منالمو ضبط میکنه  .
کلب حسن : ای ولدزناها ، خب بعدش .
آخوند :  تو که هی میپری وسط حرفام ، وافور و بده ، یه دماغی چاق کنم و کلاف سخنو سر بگیرم . عجب تریاک دبشی ، از  کجا گیرش میاری ،
آره سگ حسن ، ما هم تو اون همه جمعیت هی شروع کردیم به قر و قمیش دادن و باباکرم رقصیدن . چه کف زدنی ، خدارو شکر که امر به معروفی ها با خبر نشدن .  اونوقت سکه یه پولم میکردن و اون دیوث ، زنباز امام جمعه شهر خلع لباسم میکرد . 
بازم برام در حال لهو و لعب شربت ، یعنی شراب هف ساله آوردن و من هم زدم تو رگ و رب و رسول و تموم مقدسات رو به گوه کشیدم .
کلب حسن : استغفرالله خدا نصیب هیچ تنابنده ای بخصوص مسلمون نکنه ،  یعنی مث زمون طاغوت ، آهای زن ، چایی چی شد ما که زبونمون علف در آورد .
آخوند : خدا به سر شاهده ، زنای بی حجاب با سر و روی لخت و برهنه بیشتر از مردا بودن ، اونا هم هی دم میگرفتن و من هی شراب میخوردم و پایین تنه رو مست و لایعقل میجنبوندم .
مث یه پر کاه شده بودم ، انگار پرواز میکردم . خدایا شرابای بهشتت هم همینجوریه ، اما سگ حسن خدا نصیب هیچ مسلمانی نکنه ، بعدش دو نفر از اون دخترا دستای لخت و عورشونو تو دستم گذاشتن و از میون جمعیت به طرف یه اتاق بردن . اونا رو تو عمرم ندیده بودم . بعدش هر کدوم نوازشم کردن و من که مست و پاتیل بودم و تلو تلو میخوردم نگاهشون میکردم . یه چشمبند گذاشتن و منو سوار ماشین کردن و خندون راه افتادیم .
بعدش منو داخل یه خونه بردند و لختم کردند و من که فک میکردم بعد از اونهمه غذاهای بهشتی و شراب جماع میچسبه ، چشم بندو باز کردم  اما یهو چشمم به دو مرد نره غول افتاد که در چپ و راستم با نقاب ایستاده بودند . ترس برم داشت تا خواستم حرفی بزنم پنبه تو دهنم فرو کردند و با چسب ضد آب بستند .
بعدش لاکردارا ،  یه بطری کت و کلفتو فرو کردند  تا ته تو معقدم . سوزشش از آتیش جهنم بدتر بود ، انگار سر بطری نوشابه رو اسید مالی کرده بودند . گفتم که اجلم رسیده حمد و سوره رو خوندم و از هوش رفتم .
نیمه های شب یکهو خودم رو لخت و عور در وسط خیابون دیدم . به من گفته بودن چیزی که عوض داره گله نداره ، به تقاص پسر منوچهرخان تو کهریزک ،
کلب حسن : خدایا رحم کن ،
آخوند: ( اشک از چشمانش سرازیر میشود ) از اون روز به بعد به خدای رسول دیگه آلتم شق و رق نمی شه ، همه دوا و درمونا رو کردم ، دخیل بستم ، فرنگ رفتم ، از کینگ سایز استفاده کردم . سگ حسن بخدا اسلامم بر باد رفته ، زنهام که یکی دو تا نیستن ، شرمنده ام پیش اونا ، مخصوصا شبای جمعه که همه 4 تا شون به اضافه اون صیغه های موقت در یه هتل تو خزر شهر جمع میشدند و تا صبح بزن بکوب و ... داشتیم . 
ای خدا تو سر پیری این چه بلایی بود که بسرم آوردی . من که پیشونیم از بس عبادت میکنم ،نعل اسب پینه بسته ، من که میلیون میلیون خمس و زکات تا دینار آخرشو میدم ، من که هفت بار به مکه و ماهانه به کربلا مشرف میشم . آخه بدون پایین تنه زندگی به چه دردم میخوره .
کلب حسن : اینهمه به خودت فشار نیار ، دیگه اون جوون 20 ساله نیستی ، یهو دیدی مث من جفت پات به هوا رفت و سنگ کوب کردی . مگه بنده مرُدم که بزارم زنا و صیغه هات تنها بمونن ، خودم کمکت میکنم .
آخوند : نفهمیدم ، چی گفتی ، میخوای زنامو استغفرالله ... ای زنا زاده ، ای ولد زنا خودم این عصا رو تو کونت فرو میکنم ( کلب حسن فرار میکند ) .
خدیجه : یا شاه خراسون  ، چرا به جون هم افتادین ، ای وای داره شوهرمو میکشه ، یا قمر بنی هاشم ، کمک ، کمک
کلب حسن : زنیکه هرجایی ، تلفن نزن ، این یه مثقال آبرویی هم که داریم از بین میره ، سید رفت ، در حیاطو ببند .
خدیجه :  فک کردم اون مفتخور اومده ابرو رو درست کنم اما نگو چشمو خواست کور کنه . خودم برات آب نبات درست میکنم تا حالت یه خورده جا بیاد . چی شد یهو مث گرگ درنده به هم پریدین ، شوما که گل میگفتین و گل میشنفتین ، 
کلب حسن : ( میخندد ) ای خدا تو رو صد هزار مرتبه شکر ، اون دیوس که ویلاها و زمینامو تاراج کرده بود اسلامش بر باد رفت . دیگه زندگی براش از جهنم هم بدتر میشه ، همین روزاس که سقط بشه .
خدیجه : خدا رو شکر که میبینم میخندی ، از قدیم و ندیم گفتن که خنده بر هر درد بی درمون دواست . خب نگفتی که چرا امروز خل و چل شده بودی هی به من توپ و تشر میزدی . مگه توم اسلامت پنجر شده بود .
کلب حسن : نگو ، ضعیفه ، یهو دیدی که اون بلایی که بر سر اون سید نورانی اومد رو منم آوار بشه ، گوشتو بیار ، امروز یه اتفاقی افتاد که هرگز از زمونی که از شکم مادرم خدا بیامرز بیرون افتادم نیافتاده بود 
خدیجه : خوب بگو ، چی شده ، تو که منو جونمرگ کردی .
کلب حسن : خدا نصیب هیچ مسلمونی نکنه ، خدایا قلم عفو بر جرائم من بکش ، خودم فردا به یاد پنج تن آل عبا پنج تا گوسفند قربونی میکنم و یه هفته روزه میگیرم .
خدیجه: میگی یا نه 
کلب حسن: اگه قول بدی به هیچ کس نگی در گوشی بهت میگم .
خدیجه : به خدای کعبه قسم میخورم 
کلب حسن : خدایا جواب نکیر و منکرو چی  بدم ، فشار شب اول قبر ( گریه میکند ) امروز صبح قبل از اذان من با پای راست به مستراح رفتم . حسابش رو بکن من دوبار سکته کردم اگه برا سومین بار که آخرینشه در بیت الخلا سکته میکردم اونم با پای راست ، با سر به کاسه مستراح می افتادم و عبادات و طاعات 70 ساله ام بر باد میرفت . 
خدیجه : من که از حرف و حدیثات سر در نمی آرم ،  مگه تو همونی نیستی که  با اون خودرو از رو مردم تو تظاهرات رد میشدی و حیدر حیدر گو  آش و لاششون میکردی  ، بعدش می اومدی اینجا با دمت گردو میشکستی و بسته بسته تریاک تو رگ می زدی حالا برا رفتن با پای راستت به بیت الخلا ...

کلب حسن :   آی قلبم ، آی قلبم 
خدیجه : یا صاحب الزمان سکته ، سکته سگ حسن سکته کرد .



نوشته مهدی یعقوبی