ای دوست ببین بی سر و سامانی ایران
بدبختی ایران و پریشانی ایران
از قبر برون آی و ببین ذلت ما را
این ذلت ایرانی و ویرانی ایران
آوخ که لحد ، جای تو شد تا بقیامت !
رفتی و ندیدی تو پریشانی ایران :
از وضع کنونی و زبدبختی ملت
زین فقر و پریشانی و ویرانی ایران
گردیده جهان تیره و گشته ست دلم تنگ
گوئی که شدم حبسی و زندانی ایران
بگرفته دلم سخت زاوضاع کنونی
بیچارگی و محنت و حیرانی ایران
" عشقی " بود ، ار نوحه گر امروز عجب نیست
خون می چکد از دیدۀ ایرانی و ایران
میرزاده عشقی