سراب - داستان تازه ای از مهدی یعقوبی
از بس وقت و بی وقت در باره ایران و مردم مهربانش به دو دختر هلندی خالی بندی کرده بود آنها هوس کردند که به ایران سفر کنند و زیبایی هایش را از نزدیک ببینند .
شهاب ابتدا خیال میکرد که بلوف میزنند و میخواهند دستش ببندازند . اما وقتی فهمید که نه بابا آنها شوخی نمی کنند و واقعا دو پایشان را توی یک کفش کرده اند و هوس مسافرت به ایران سرشان زده است . موهای تنش سیخ شد .
چند بار سعی کرد که کشکی را که ساییده بود جمع و جور کند و آنها را با ترفند های مختلف دست به سر تا از مسافرت به مملکت اسلامی منصرف شوند ، اما هر دوز و کلکی که سوار میکرد موفق نمی شد . یکبار هم به ذهنش زد که ویدئویی را که جوانان ایران به دنبال یک دختر اروپایی افتاده بودند و پستانها و باسنش را در ملاءعام دستمالی میکردند بهشان نشان دهد تا این دختران ...