Friday, September 26, 2014

افسانه چینی - احمد شاملو



 آزادی قُمری‌ها

سال‌ها پیش از این، در سرزمین هاتان، رسم چنان بود که هریک از رعایای حاکم در بامداد نخستین روز هر سال، قفسی پر از قُمری به آستان بَرَد تا حاکم به دست خویش قُمریان را آزاد کند.
حاکم، قُمریَکان را یکایک پرواز می‌داد و به تقدیم‌کنندگان آن‌ها هدیه‌ای می‌بخشید.
روزی فرزانه‌ای با حاکم گفت:
- رعایای تو از پیشکش‌کردن قُمریانِ محبوس ناگزیرند؛ و تو آن پرندگان را به هوا پرواز می‌دهی. آیا در این حکمتی نهفته است؟
حاکم گفت:
- آری. بدین‌گونه، رعایای قلمروِ من از گذشت و دریادلیِ سلطان خویش آگاه می‌شوند.
آن‌گاه، فرزانه‌ی روشندل با حاکم گفت:
- چندان که زمان تقدیم پرندگان محبوس فرا رسد، رعایای تو هر کجا بر جلگه و کوهپایه و دشت، دام می‌گسترند تا پرندگان بی‌آزار را فراچنگ آرند؛ و پیش از آنکه ده قُمری زنده در قفس کنند و به آستان تو آرند، بی‌گمان، صد قُمری و سار و کبوتر را پَر می‌شکنند و به خون می‌کشند... آیا اگر حاکم دریادل یکسر قلم منع بر شکار پرندگان کشد و این رسم نادرست از میان بردارد، بر گذشت و دادگریِ خویش دلیل روشن‌تر ارائه نکرده است؟


منبع :شاملو، احمد؛ مجموعه‌ي آثار، دفتر سوم: ترجمه‌ي قصه و داستان‌هاي كوتاه؛ چاپ سوم؛ تهران: مؤسسه انتشارات نگاه 1387