در تاریخ ایران حاکمان مستبد برای اینکه به غارتگری های خود ادامه دهند به ترفندهای گوناگون متوسل میشدند و سعی میکردند که با گل آلود کردن آب از آن ماهی بگیرند . یکی از این شیوه های لو رفته ، به جان هم انداختن اقوام مختلف میباشد . آنهم در زیر لوای اتحاد .
حاکمان غیر مشروع میهن ما نیز از این حربه در پوش دفاع از بیضه اسلام ، بطور موذیانه ای از آن استفاده میکنند و این و آن را بجان هم می اندازند و با تفرقه اندازی به دوام و بقای بیهوده خود میکوشند .
***
احمد کسروی در تاریخ مشروطه معروف خود ، رویداد جالبی را که در سال 1286 اتفاق افتاده بود ،نقل می کند:
در این روزها در تهران یک داستان خنده آوری رخ داد ! یک روز دیده شد یک آگهی (اعلان) در میدان توپخانه چسبانیده و در آن چنین نوشته شده :
« ترک ها روز دوشنبه در خیابان چراغ گاز در مسجد سراج الملک حاضر باشند .. »
مردم در شگفت شده , ندانستند آن را که چسبانیده و چه خواستی در میان است. هر چه بود ، روز دوشنبه (گویا همان دوشنبه پنجم خرداد که پس از نیمروز بازارها باز شد) کسانی از آذربایجانیان برای دانستن چگونگی به مسجد سراج الملک رفتند.
دانسته شد پیشرو و بنیادگزار میرزا رحیم فالچی تبریزیست و گروهی نزدیک به یکصدوپنجاه تن از آذربایجانیان گمنام ، از کهنه سربازان ممقان و آرونق که در تهران به صرافی پرداختندی و از فراشان درباری و از نوکرهای حاجب الدوله و مانند این فراهم آمده اند.
میرزا رحیم چنین سخن راند :
« مقصود ما اتحاد است و اظهار غیرت . من بعد , هر کسی پشت سر ما بد و ناسزا گوید باید با گلوله از دهانش بزنیم ، هر کسی به علمای ما توهین کند همچنان.
خوب حاجی میرزا حسن آقا مجتهد ماست و به این شهر وارد شد ، چرا هیچ کس پیشواز نکرد ؟ !..
چرا دست جمع به دیدنش نرفتیم ؟
چند نفر وکلای تبریز آشکاره بابی و لا مذهبند ، چرا آنها را به سزاشان نرساندیم ؟..
این چه بی غیرتیست که یک نفر عراقی بچه ترک را بکشد و ببرد ؟ !..
پس غیرت ترکیت ما چه شده ؟!»
دانسته شد درباریان می خواهند همچون زمان خود کامگی ، دشمنی و همچشمی میانه عراقیان و آذربایجانیان بیندازند و به نام ترک و فارس , اوباش را به کشاکشی برانگیزند و برای این کار میرزا عبدالرحیم فالچی را که مرد نیرنگسازی بود , برگزیده اند.
این داستان عنوانی به دست متلک گویان داد و برخی روزنامه ها به شوخی هایی برخاستند».
احمد کسروی ، تاریخ مشروطه ایران ، انتشارات امیرکبیر ،ص 349 ، 351