شعر او یکی از سرچشمههای زلال شعر امروز است و تاثیر آن بر نسل خودش و نسل بعدی مهم است. اخوان میراث شعر و نظریه نیمایی را با هم تلفیق کرد و نمونهای ایجاد کرد که بدون اینکه از سنت گسسته باشد بدعتی بر جای گذاشت. اخوان مضامین خاص خودش را داشت، مضامینی در سوگ بر آنچه که در دلش وجود داشت - این سوگ گاهی به ایران کهن بر میگشت و گاه به روزگاران گذشته خودش و اصولا سرشار از سوز و حسرت بود- این مضامین شیوه خاص اخوان را پدید آورد به همین دلیل در او هم تاثیری از گذشته میتوانیم ببینیم و هم تاثیر او را در دیگران یعنی در نسل بعدی میتوان مشاهده کرد
نادر نادرپور
نادر نادرپور
اخوان از ادب سنتی خراسان و از قصیده و شعر خراسانی الهام گرفتهاست و آشنایی او با زبان و بیان و ادب سنتی خراسان به حدی زیاد است که این زبان را به راستی از آن خود کردهاست. آقای خویی میافزاید که اخوان دبستان شعر نوی خراسانی را بنیاد گذاشت و دارای یکی از توانمندترین و دورپروازترین خیالهای شاعرانه بود. اسماعیل خویی معتقد است که اخوان همانند نیما از راه واقع گرایی به نمادگرایی میرسد.
اسماعیل خویی
اسماعیل خویی
تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار میتوان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره.
هوشنگ گلشیری
من اخوان را از آخر شاهنامه شناختم. شعرهای اخوان جهانبینی و بینشی تازه به من داد و باعث شد که نگرش من از شعر به کلی متفاوت شود و شاید این آغازی برای تحول معنوی و درونی من بود
جمال میرصادقی
جمال میرصادقی
« «اخوان» در تلفیق زبان و مکتب خراسانی و قالب نیمایی درخششی دارد که اورا در ردهی شاعران بزرگ این سرزمین قرار می دهد. بیتردید میتوان اورا، پس از« نیما»، با عنوان« بزرگ» مشخص کرد. در شعر نو وجودش ستونی بود که یک گوشه از سقف این بنای تازه برپا شده را بر دوش خود نگاه میداشت. او واسطهای بود میان جریانات محیط با شعرش. مثل یک عصب، کنشهای بیرونی را به مغز انتقال میدهد، سپس شعر او واسطهی این انتقال است. او همیشه راوی اوضاع جامعهای بود که در آن میزیست. گاه با فریاد، گاه با نله، گاه با آهی دردآلود.
شعر«اخوان» غالبا یک شعر روایی است. مثل یک داستان از همان اول دامنت را میگیرد و به دنبال خود میکشاند. میخواهی بدانی آخر کار چه می شود. « کتیبه»، « مرد و مرکب» و« قصهی شهر سنگستان» نمونهی خوبی برای این نوع از کار او هستند.
در این تردید نیست که «اخوان» با تسلط کم نظیری که در زبان فارسی داشت توانست شعر نیمایی را با ویژگی روایی و در کلامی حماسی یا با سیلانی تغزلی ادامه دهد. او در این قالب، محتوایی عرضه میکرد که پرشور بود و فاخر و درعین حال تصویرگر واقعیت خشن ایران معاصر. اگر سنتگرایان در بعضی موارد زبان «نیما» را نمی پسندیدند، برای زبان «اخوان» جز ستایش نمیتوانستند داشته باشند. اما «اخوان» کم کم از تاثیر زبان نیمایی خارج میشود و ابداعاتی میکند. او زبان و مکتب خراسانی را در قالب نیمایی مینشاند. در شعر «زمستان» این توفیق کاملا آشکار میگردد و صلابت و زاویه های تند خراسانی در شعر «اخوان» نمودار میشود:
ای درختان عقیم ریشهتان در خاکهای هرزگی مستور
یک جوانهی ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند
ای گروهی برگ چرکین تار چرکین پود
یادگار خشکسالیهای گردآلود هیچ بارانی شما را شست نتواند...
شعر« زمستان» که در سال 34 سروده شد در میان جوامع ادبی تهران حادثهای تلقی شد و مانند سرودی ملی بر زبانها جاری گشت.»
سیمین بهبهانی
شعر«اخوان» غالبا یک شعر روایی است. مثل یک داستان از همان اول دامنت را میگیرد و به دنبال خود میکشاند. میخواهی بدانی آخر کار چه می شود. « کتیبه»، « مرد و مرکب» و« قصهی شهر سنگستان» نمونهی خوبی برای این نوع از کار او هستند.
در این تردید نیست که «اخوان» با تسلط کم نظیری که در زبان فارسی داشت توانست شعر نیمایی را با ویژگی روایی و در کلامی حماسی یا با سیلانی تغزلی ادامه دهد. او در این قالب، محتوایی عرضه میکرد که پرشور بود و فاخر و درعین حال تصویرگر واقعیت خشن ایران معاصر. اگر سنتگرایان در بعضی موارد زبان «نیما» را نمی پسندیدند، برای زبان «اخوان» جز ستایش نمیتوانستند داشته باشند. اما «اخوان» کم کم از تاثیر زبان نیمایی خارج میشود و ابداعاتی میکند. او زبان و مکتب خراسانی را در قالب نیمایی مینشاند. در شعر «زمستان» این توفیق کاملا آشکار میگردد و صلابت و زاویه های تند خراسانی در شعر «اخوان» نمودار میشود:
ای درختان عقیم ریشهتان در خاکهای هرزگی مستور
یک جوانهی ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند
ای گروهی برگ چرکین تار چرکین پود
یادگار خشکسالیهای گردآلود هیچ بارانی شما را شست نتواند...
شعر« زمستان» که در سال 34 سروده شد در میان جوامع ادبی تهران حادثهای تلقی شد و مانند سرودی ملی بر زبانها جاری گشت.»
سیمین بهبهانی
« «اخوان»، بهر حال در ردیف « نیما» و« شاملو»ست . یکی از آن آدمهایی که اگر هم دیگر شعر نگوید، به حد کافی گفته. شعر« اخوان» به شکل خیلی صمیمانهای هم مال این دوره است و هم مال خود «اخوان». زبانی که او در شعرش بوجود آورده برای من همیشه حالت زبان «سعدی» را دارد. مشکل است که آدم کلمات رگ و ریشهدار و سنگین زبان فارسی را بیاورد پهلوی کلمههای زبان روزانه و متداول بگذارد و هیچکس نفهمد. یعنی این کار را آنقدر ماهرانه و صمیمانه انجام بدهد که آدم بی آنکه متوجه بشود، بگذرد. مثل شعر« سعدی» و کاری که او با کلمات عربی میکرد. اما این ظاهر شعر اوست. اصل کار حرفی است که با این کلمات زده میشود. حرفهای «اخوان» حرفهای کوچکی نیستند. از غزلها و قصیدههایش که بگذریم، آنقدر به ما نزدیک است که انگار در خودمان دارد حرف میزند. به نظر من او کامل است. یعنی شعرش، هم فرم دارد، هم زبان جاافتاده و شکل گرفته، هم محتوای قابل تعمق و هم فضای فکری و دید. فقط به نظرم میرسد که بعضی وقتها او خودش هم فریفتهی مهارتها و تردستیهایش در بازی با کلمات میشود. البته این جزء خصوصیات شعر اوست .
فروغ فرخزاد» در گفتگو با« سیروس طاهباز» در بهار 1342 داشته در مورد« اخوان» و شعر او
«به نظر من «اخوان» یکی از نوادری است که در تاریخ فرهنگ هر ملتی به ندرت در هر قرنی، یکی دوتا پیدا میشوند که مظهر تجدد واقعی و حفظ سنت و جوانب درخشان سنت آن ملت هستند و از لحاظ تاثیری که اخوان بر فرهنگ شعری بعد از خودش داشته است، به نظر من بعد از نیما هیچیک از شاعران معاصر، تاثیری خلاق، به اندازهی تاثیر او نداشتهاند.دیگرانی ممکن است باشند ولی به تعبیر خود او، غالبا تالی فاسد دارند و تاثیرات منفی. او بزرگترین کیمیاگر زبان فارسی بود. کسی که با کلمات فارسی، طلا درست میکرد. سکه میزد. سکههایی که بدون تردید تا زبان فارسی هست این سکه ها رواج دارد و غالب این شاهکارها هیچگاه از یاد و حافظهی دوستداران شعر فارسی نخواهد رفت.
اگر امروز آماری از حافظهی شعری دوستداران شعر معاصر فارسی در سراسر جهان گرفته شود، بیشترین ذخیرههای شعری که در حافظهی دوستداران شعر هست، ذخیره ی شعر «اخوان ثالث» است. این بزرگترین دلیل و سند امتیاز او بر همهی اقران اوست. او همان موقعیتی را در بافت شعر معاصر ایران دارد که به نظر من، «حافظ» در ادبیات کلاسیک ما دارد. همان حضوری را که «حافظ» در حافظه و ذهن دوستداران ادبیات کلاسیک ما داشته، شعر «اخوان» همانگونه حضور را با در نظر گرفتن شرایط تاریخی و فرهنگی عصر او در فکر و ضمیر اکثریت دوستداران شعر جدید فارسی دارد و این توفیق اندکی نیست .»
«محمدرضا شفیعی کدکنی» در گفتگویی که به مناسبت درگذشت «اخوان» با رادیو لندن
پیام احمد شاملو به جلسه یادبود مهدی اخوان ثالث به مناسبت نخستین سالگرد درگذشت اخوان
باور نمی کنم که امروز سالگرد اخوانِ شاعر باشد، چون مرگ شاعر را باور نمی کنم ، اگر شاعر بمیرد ، شعر می میرد.
همچنان که مردن چراغ، به سادگی، مرگ نوراست، پس اخوانِ شاعر درنگذشته است.چون او ـ یک کلام ـ درنگذشتنی است.
جانش را نفس به نفس مایه دست جاودانگی خود کرده ، صدا به صدای ملّت خود افکنده ، مشعلش گذرگاهی چهل ساله از معبر تاریخی ما را تا قرنها بعد چراغان کرده ، به عبارتی : ماده ای ناپایدار به نیرویی پر تپش مبدل شده است.
ما همه در می گذریم . نه شکوه ای هست نه اعتراضی . امّا او داربست بلند نام و مفهوم ملّتی است که ماییم. پس به سوگش نمی نشینیم.
گرد هم آمده ایم تا نام بلندش را که هم اکنون تداعی کننده بخش عمیقی از فرهنگ ما شده است ، حرمت بگذاریم.
به او سلام می کنم .حضورش محسوس است. پیش پایش بر می خیزم.
احمد شاملو
31 مرداد 1370
خامنه ای و مهدی اخوان ثالث
برخورد آقای خامنهای با مهدی اخوان ثالث نمونهای است گویا از برخورد مکتب و قدرت با هنر و هنرمند. رهبر ایران نقل میکند که پس از انقلاب به اخوان تلفن کردم و گفتم «بیایید توی میدان و با شعر، با زبان، از انقلاب حمایت كنید».
اخوان با همان آزادگی، زیرکی و رندی که در او بود پاسخ میدهد: «ما همیشه بر سلطه بودهایم نه با سلطه».
آقای خامنهای باقی حکایت را نمیگوید اما اخوان برای من و تنی دیگر گفت که چند روز پس از رد پیشنهاد خامنهای چند نفری در خیابان راه بر اخوان میبندند و او را به شدت کتک میزنند. حقوق بازنشستگی اخوان نیز قطع میشود و......
آقای خامنهای در یکی از خطبههای نماز جمعه خود اخوان را «هیچ» خطاب کرد و اخوان یکی از زیباترین شعرهای زبان فارسی را با مطلع «هیچیم و چیزی کم» در پاسخ به او سرود.
با شعر اخوان نام آقای خامنهای، نه به دلیل «شاعری و شعرشناسی او»، که به دلیل برخورد ناانسانی او با اخوان، در تاریخ شعر معاصر فارسی ثبت شد.
رادیو فردا فرج سرکوهی
هیچیم
هیچیم و چیزی کم
ما نیستیم از اهلِ این عالم که میبینید
وز اهلِ عالمهای دیگر هم
یعنی چه پس اهلِ کجا هستیم؟
از عالمِ هیچیم و چیزی کم… گفتم!
غم نیز چون شادی برای خود خدایی، عالمی دارد
نورِ سیاه و مبهمی دارد
پس زنده باشد مثلِ شادی، غم
ما دوستدار سایههای تیره هم هستیم
و مثل عاشق، مثل پروانه
اهل نمازِ شعله و شبنم
اما
هیچیم و چیزی کم.
رفتم فرازِ بامِ خانه، سخت لازم بود
شب بود و مظلم بود و ظالم بود
آنجا چراغ افروختم، اطراف روشن شد
و پشهها و سوسکها، بسیار
دیدم که اینک روشنایم خورده خواهد شد
کِشتم اسیرِ بیمروت زرده خواهد شد
باغِ شبم افسرده خونِ مرده خواهد شد
خاموش کردم روشنایم را
و پشهها و سوسکها رفتند
غم رفت، شادی رفت
و هول و حسرت ترکِ من گقتند
و اختران خفتند
آنگاه دیدم، آن طرفتر از سکُنجِ بام
یک دختر زیباتر از رؤیای شبنمها
تنها
انگار روحِ آبی و آب است
انگار هم بیدار و هم خواب است
انگار غم در کسوتِ شادیست
انگار تصویر خدا در بهترین قاب است
انگارها بگذار
بیمار!
او آن «نمیدانی و میدانی» است
او لحظهٔ فرار جادویی
او جاودانه، جاودانتاب است
محضِ خلوص و مطلقِ ناب است
از بام پایین آمدیم، آرام
همراه با مشتی غم و شادی
و با گروهی زخمها و عدهای مرهم
گفتیم بنشینیم
نزدیکِ سالی مهلتش یک دم
مثلِ ظهورِ اولین پرتو
مثلِ غروبِ آخرین عیسایِ بن مریم
مثل نگاه غمگنانهٔ ما
مثل بچهٔ آدم
آنگه نشستیم و به خوبی خوب فهمیدیم
باز آن چراغ روز و شب خامشتر از تاریک
هیچیم و چیزی کم.
بعد از انقلاب تاکنون خبری از شما نداشتیم، این سکوت علت بخصوصی داشته؟
نه، چون کار مهمی ندارم بیشتر خانهنشین هستم. چند تا شعری را که در همان بحبوحۀ انقلاب سروده بودم، بعد از انقلاب همراه با سه کتاب «دوزخ اما سرد»، «زندگی میگوید» و مجموعه مقالات «بدعتها و بدایع نیما» منتشر کردم و مدتی است با چند تن از دوستان درصدد این هستیم که یک مجلۀ ادبی تحقیقی، تاریخی منتشر کنیم، خصوصاً که نشریه این روزها در این زمینهها خیلی کم است، البته در دانشگاه تهران و دانشگاه تربیت معلم نیز برایم ساعات درس با عنوان شعر و ادب معاصر گذاشتند که سرگرم تدریس هستم ولی به طور کلی با مطبوعات از بعد از انقلاب تاکنون تماس چندانی نداشتم.
میانهتان با انقلاب چطور است، آیا به خواستهای خودتان رسیدید؟
انقلابی بود که سالهای سال انتظارش را داشتیم. ۲۵ سال چشم به راهش بودیم. زندانها رفتیم و کوششها کردیم، انقلابی بود که آرزویش را داشتیم و به پیروزی آن دلبسته بودم و همه آثار، شعرها و کتابهایم گواه طرز تفکر و افکار و آرزوهایم هست و در فلان انقلاب هم تا جایی که از ما بر میآمد همراه با مردم گام برداشتم، اما چهرهای که انقلاب از بعد از پیروزی به خود گرفته از بعضی جهات ملی دارد وضعی پیدا میکند که کمابیش نسبت به آمال ملی و سرزمینی ما چهرۀ خوش نشان نمیدهد. ما همۀ مبارزات ضد دیکتاتوری را از جان و دل قبول داریم، رهبری انقلاب و مبارزه مردم را با جان و دل قبول کردیم، اما اگر قرار باشد بعد از انقلاب نتوانیم اسم زردشت و مزدک را به زبان بیاوریم و مسائل میهنی و ملی نتواند جنبۀ تجلی داشته باشد، این خیلی ناجور خواهد بود و من سخت از این بابت گله دارم، ولی امیدوارم اگر به پیروزی کامل رسیدیم، چون حالا مسائل مهمتر دیگری در پیش روی ماست، خصوصاً مبارزه با امپریالیسم جهانی که درصدد همۀ اقدامات، فعالیتها و نظرگاههای ما باید باشد و هست، ولی بعد که به پیروزی نهایی رسیدیم، مسائل ملی و میهنی نادیده گرفته نشود.
میخواهم بگویم که ما در عین حالی که مبارزه و انقلابمان شکل اسلامی دارد نباید فراموش کنیم که ایرانی هستیم، ما وقتی از مزدک صحبت میکنیم، مزدک یک روحانی بوده که با حکومت جابر زمان خودش مبارزه کرده و با ستمهای روزگار درافتاد، و بالاخره جان خودش را بر سر همین مبارزه گذاشته است، حال ما هر چقدر اسلامی باشیم، نباید بتوانیم اسم مزدک را به کار ببریم؟ و یا نباید از کتابهای درسی مسائل ملی و میهنی را حذف کرد، فارسی آموختن باید صرفاً ملی و میهنی باشد، برای مسائل مذهبی باید کتاب جداگانه چاپ و منتشر کرد.
گویا روشنفکران، نویسندگان و شعرا، گلههای خیلی بیشتری از سیاست حکومت روز دارند ولی شما فقط همین یک گله را، فکر میکنید علت آن همه شکایت روشنفکران در چیست؟
الان چون مبارزه مهمتر و اصلیتری در پیش است، باید اگر بعضی اختلافات هم با سیاست حاکم روز وجود دارد را نیز برای مدتی مسکوت گذاشت، حالا موقع مناسب نیست که این مخالفتها را شدت بدهیم. این انقلاب تجربۀ تازهای برای ملت ماست که جنبۀ ضد امپریالیستی قوی هم دارد و ما باید این سیاست را تقویت کنیم و بعد که نوبت به طرح مسائل دیگر رسید، آنگاه حرفهای اساسیمان را از لحاظ بعضی جنبههای خشونتآمیز (دیکتاتوری انقلابی) مطرح کنیم و جلوی آن بایستیم، وقتی این انقلاب بتواند بار خودش را به منزل برساند و به هدفهای ضد امپریالیستی خودش برسد، آنگاه مسائل را طرح خواهیم کرد و حالا با بعضی نارواییها برخورد میکنیم به علت اینکه تجربه تازهای است و باید انقلاب را تقویت کرد. معتقدم که حالا صلاح نیست اختلافنظرها را آنچنان طرح کنیم که سدی برای انقلاب بشود. روشنفکران به اعتقاد من بایستی انقلاب را با جان و دل تایید کنند تا زمانی که سنگرهای اصلی هدفهای انقلابی فتح شود و معتقدم که باید بعضی اوضاع ناخوشایندی را که میبینیم به روی گل انقلاب و هدفهای عالیاش در این مبارزه سرسختانه و عمقی و اساسی ضد امپریالیستی ببخشیم و هدفهای اصلی انقلاب را دنبال کنیم و بعد در مسائل دیگر، مجال طرح دعوای خواهد بود و یا امیدواریم که لااقل باشد.
منظورتان از واژه «دیکتاتوری انقلابی» که استفاده کردید چیست؟
این روزها بعضی روشنفکران آنطور که دلشان میخواهد نمیتوانند فعالیت بکنند، مطبوعات دلخواه ندارند و جو زمانه اجازهای برای مبارزه و هدفهای روشنفکرانه آنها نمیدهد. اینطور که میشنوم و بعضی گله دارند، با توهین و تهدید روبهرو میشوند، ولی به هر صورت روشنفکران هم نباید با حرکتهای روشنفکرانهشان چوب لای چرخ انقلاب بگذارند. ما اگر با همسایهمان اختلاف داریم، باید اختلاف را کنار بگذاریم و به یک مهاجم خارجی که به محلهمان حمله کرده هجوم ببریم، البته هر انقلابی حرکات تندی دارد که ممکن است خوشایند بعضی گروههای اجتماعی نباشد، اما کسانی که در محیطی مثل کشور ما که از نظر اجتماعی و اقتصادی و سیاسی، دشمنان خونی چون امپریالیسم و جهانخواران جهان امروز به آن نظر دارند زندگی میکنند، باید اولین هدفشان را مبارزه با امپریالیسم قرار بدهند. تا انقلاب بار رسالتی را که به دوش دارد به منزل مقصود برساند.
این «بار رسالت» که چند بار اشاره کردید یعنی چه؟
در وهلۀ اول، رسالت انقلاب، مبارزه با رژیم گذشته بود و حالا مبارزه با مدافعان این رژیم یعنی جهانخواران که وحشیتر از همه آنها آمریکاست، و بعد هم مرحله سازندگی است، یعنی اقتصادی سالم بر کشور حکمفرما شود و در جهت صنعت، کشاورزی به خودکفایی برسیم و فرهنگ اصیل انقلابی ملی و مبارزه با همه جهات غربزدگی و امپریالیسمزدگی را تقویت کنیم و ساختن ایرانی آزاد و آباد در دنیای در حال تحول امروز خطمشی فکریمان باشد.
دولت بازرگان استعفا داد و رفت، قبل از اینکه بازرگان استعفا دهد گروهی از جناحهای مترقی، دولت را یک دولت متوسط و لیبرال معرفی میکردند، شما حالا بعد از رفتن این دولت چه نظری دربارۀ آن دارید و فکر میکنید ایران در آینده چه وضعی خواهد داشت؟
از آنچه که رهبران انقلاب میگویند و وعده میدهند، ما به طرف نوعی سوسیالیسم اسلامی پیش میرویم که در آن سرمایهداری و مالکیت خصوصی به حداقل تاثیرگذاری خود خواهد رسید، یعنی به حدی که سرمایهداری و مالکیت بیآزار باشد و جنبۀ انفعالی داشته باشد نه فعال. از وعدههایی که کادر رهبری میدهند، چنین محتوایی برمیآید و اگر ما به چنین حدی برسیم، به یک سوسیالیسم معتدل خواهیم رسید که نسبت به رکود و واپسگرایی رژیم گذشته قدمی پیشرفت خواهد بود. ما اگر به این وضع هم برسیم، باز وظایف مترقیان ملت تمام نخواهد شد و تازه در آن صورت خواهیم دید که تکلیف ما در آینده چه باید باشد و چه نباشد. میخواهم بگویم در صورتی که به وعدههایی که رهبران انقلاب اسلامی میدهند رسیدیم و بعد دیدیم این آن نیست که میخواستیم، در آن صورت ملت ما تصمیمهای مقتضی خود را خواهد گرفت.
بعضی میگویند ایران از نظر اقتصادی و خصوصیتهای ذاتی که دارد، نمیتواند از حالت سرمایهداری دور شود، به نظر شما با توجه به انقلابی که ملت ما کرده است، آیا باز هم چنین نظری معتبر خواهد بود؟
نه، من میگویم نه، اگر چنین باشد و واقعاً این انقلاب ما را به یک حوزهای از سرمایهداری و دنبالهروی از سرمایهداری جهانی بکشاند، مسلماً این هدف انقلاب ما نبوده است. اما از وعدههای انقلاب چنین برنمیآید که وقتی انقلاب بارهای رسالت خود را به منزل مقصود برساند ما باز هم زائده و دنبالهروی دنیای سرمایهداری باشیم، اما اگر چنین باشد، معلوم میشود، کاروان انقلاب عظیم گرفتار راهزنان تاریخ شده است.
نظرتان در مورد مجلس خبرگان و قانون اساسی که به تصویب رسیده چیست؟
حقیقتاً من قوانین را نخواندهام، اما نگاهی که قبل از تصویب به پیشنویس قانون اساسی کردم و بعضی شبها هم در تلویزیون ناظر و شنونده از مجالس این گروه خبرگان معمم بودم، به این نتیجه رسیدم که آن قانون اساسی که به تصویب چنین مجلسی برسد، برای کسانی که دارای هدفهای مترقی ملی و ایرانی هستند موارد تاسفانگیز بسیار خواهد داشت، حال باید ببینیم بعداً چه میشود، اما آنچه مسلم است، چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند، ما این را از تاریخ آموختهایم، نه قانون اساسی گذشته، آخرین قانون اساسی ملت ما بود و نه این آخرین قانون اساسی ملت ما خواهد بود، به هر حال از «کوزه برون همان تراود که در اوست» و جز این نباید توقع داشت.
شما در کل حرفهایتان بیشتر همگان و خصوصاً روشنفکرها را به نوعی صبر و شکیبایی دعوت میکنید، در حالی که روشنفکران معتقدند، اگر حالا در برابر بعضی از مسائل فرعی ناخوشایند مقاومت نکنند، وقتی جو سیاسی حاکم، به طور مطلق پیروز شد، دیگر تا مدت زمان طولانی قادر به مبارزه و عوض کردن شرایط نخواهند بود و این دقیقاً برخلاف نظر شماست.
من در این مورد نظری ابراز نکردم که بر خلاف این حرفها باشد، ملت ما انقلابی کرد و به رایالعین شاهد بودیم که یک انقلاب تودهای و ملی بود و همه طبقات به پا خاستند و این یک تجربۀ تازه در پیش پای ملت ما و تاریخ ما بود، اکنون این تجربۀ تازه به این مرحله رسیده که شاهد آنیم، نتیجه بد یا خوب به هر حال چیزی است که اکثریتی از توده ملت خواستار آن بودهاند و تازه هنوز کار به پایان نرسیده است و بار رسالت انقلاب به منزل نرسیده و به قولی این سرزمین موعود نیست، ما هنوز با سرزمین موعود بسیار فاصلهها داریم، ملت ما اگر از این تجربه خود نتیجه دلخواه را نگرفت، باز قیام خواهد کرد و باز به مبارزه برخواهد خاست. در این برهه از زمان، برای مبارزان ملت ما هدفهای فوریتر و اصلیتری که مبارزه با امپریالیسم جهانی باشد در پیش روی است.
اما اگر از این انقلاب به آن هدفها که میخواستیم نرسیدیم، آن وقت تکلیف دیگری خواهیم داشت. اکنون باید ملت را در راهی که در پیش گرفته تائید کرد، اما اگر من از صبر و شکیبایی گفتم، اکنون نیز میگویم باید شکیبا بود، باید با شکیبایی گام برداشت و شتابزده کاری که نتایج نامعلوم دارد، نکرد و عجالتاً فقط برای هدفهای روشن و معلوم باید مبارزه کرد.
شما میگویید باید از اکثریت پشتیبانی کرد، در حالی که گروههایی از جناحهای مترقی معتقدند، بعضی وقتها اکثریت، اکثریت ناآگاهی هست که توسط کانالهای ارتجاعی هدایت میشود. نظر شما چیست؟
من معتقد نیستم ملت ما ناآگاهانه انقلاب کرده باشد ولی تکلیف آن کانالهای خاص و روشهای ارتجاعی را باید پس از آنکه ما از این جنگ همگانی با امپریالیسم فارغ شدیم روشن کرد. اما آنچه مسلم است، روشنفکران باز هم کوششهای روشنگرانه خود را خواهند داشت و این خصلت روشنفکری است که توضیحدهنده و روشنگر باشد و این قسمت از وظیفۀ روشنفکران هیچ وقت تمام نمیشود و در آینده هم روشنفکران این وظیفۀ ذاتی خود را انجام خواهند داد، مقصود من این است که درباره بعضی مسائل بگوییم «این سخن بگذار تا وقتی دیگر».
گروهی از نویسندگان و روشنفکران معتقدند که سانسور از راه رسیده، شما به عنوان یک شاعر، فکر میکنید سانسوری وجود دارد یا نه؟
اگر سانسوری به هر شکل وجود داشته باشد، این برخلاف هدفهای آزادیخواهانه ملت ماست. ما شهید دادیم که از شر اختناق و سانسور آسوده باشیم و اگر بنا بشود یک سانسور از بین برود و یک سانسور دیگر با چهره و عناوین دیگر جایش را بگیرد، امر ناگوار و بدی خواهد بود. رهبران این انقلاب موظفند و طبعاً باید با هر سانسوری مخالف باشند، منتها اگر بهرهبرداری از آزادیها به حدی بکشد که بقایای رژیم قبلی خواسته باشند از این آزادیها سوءاستفاده بکنند و سد انقلاب بشوند، مبارزه کردن با آنها امری رواست ولی باید اول آنها را شناخت، باید دید چه کسی یا گروههایی بقایای رژیم قبلی هستند وگرنه ممکن است اشتباهی رخ دهد، چه کسانی هستند که در گذشته مبارزۀ ضد رژیم داشتند و امروز هم با هدفهای اصلی انقلاب موافقند، اما در بعضی مسائل فرعی مخالف میکنند، این افراد را نباید به عنوان بقایای رژیم گذشته شناسایی کرد، به هر صورت شناخت گروهها، از اولین وظایف دولت انقلابی امروز است.
به هر حال شخصاً با بعضی سختگیریها و حساسیتها که برای من جنبه ملی و میهنی داشت و برای بعضی جنبۀ ناخوشایند، با چنین سانسور ضمنی برخورد داشتم، اما چون به آن صورت خودم مقالاتی نداشتم و در جریان هم نبودم، تجربهای ندارم ولی شنیدهام که اهل قلم گله دارند و معتقدند با سانسور روبرو هستند که من سخت با این سانسور اگر وجود داشته باشد، مخالف هستم، چرا که ما مبارزه و انقلاب کردیم و باید از آزادی استفاده بکنیم ولی همان جنبۀ چوب لای چرخ انقلاب نگذاشتن را نباید فراموش کنیم.
برای ادبیات چگونه وظیفهای قائل هستید؟
من همیشه برای ادبیات وظایفی قائل بودم و آن وظایف همیشه وظایف اجتماعی و اخلاقی ادبیات بوده است و حالا هم اعتقادم فرق نکرده است، اثری را جزء آثار پیشرو میدانم که دارای اثرات اجتماعی و انسانی باشد، این نوع آثار در بعضی خصائص با سیاست همسایگی و گاه برخورد پیدا میکند. همه مبارزۀ بیست و چند سالۀ نسل من، کسانی که با کودتای ۲۸ مرداد دچار خفقان شدند، همه آثار ادبیشان دارای همین جهات بود و آثار پیشرو محسوب میشد و با سیاست دوره طاغوت مخالفت رودررویی داشت. همین آثار خود من گواه است که هدفهای انسانی، اجتماعی و انقلابی مطرح بوده است، امروز هم ادبیات مترقی همان وظایف انسانی و رسالتها را دارد و باید هم داشته باشد و باید با استفاده از آزادیها، با راندمان بیشتر در جهت هدفهای انقلابی ملت هر چه بیشتر کوشا و مقاوم، مطلب نوشت، همیشه ادبیات در دنیا دو حالت داشته، یکی ادبیات مقاومت و دیگری ادب تسلیم بوده است. رسالتهای انسانی، اجتماعی و مترقی همیشه با ادب مقاوم و مبارز بوده و آثار درخشان ادبی ما هم دارای این وجه و خصوصیت است.
ارزشمندترین آثار ادبی غنی گذشته ما، ارزشمندترین و مقاومتترین چهرهها را داشته، ما این میراث را از گذشته گرفتیم و وقتی مشعل به دست ما رسید، نسل ما هم چند قدمی مشعل را پیش برد، و حالا نوبت جوانهاست که نسل ما، مشعل را به دست آنها بسپارد و آنها نیز با شور جوانی و انقلابی، این مشعل را همچنان فروزان نگهدارند و با قدمهای محکم و استوار پیش بروند و آثار خلاقه خودشان را به جامعه بشری عرضه بدارند.
گروهی معتقدند شعرا و نویسندگان نباید به درونمایههای موجود در مسائل سیاسی روز توجه کنند و بیشتر باید به موضوعهای عام توجه بکنند، نظر شما چیست؟
مساله صراحت و عدم صراحت در آثار شعری و ادبی در حوزۀ وظایف نقد ادبی است، من معتقدم که یک انسان شاعر در زمان خودش آنچنان انسانی است که با کلیۀ مسائلی که برای نسل او مطرح است درگیر باشد و دربارۀ آن مسائل از کوچکترین تا بزرگترین، بیاعتنا و بیتفاوت نباشد و انسانیترین احساسات و داوریها را درباره مسائل جامعه و نسل خود و درگیریهای اجتماعی و انسانی جامعۀ خود داشته باشد. خواه این مساله صف نفت باشد یا مبارزۀ امپریالیستی یا مبارزه با یک دیکتاتور ضد ملی یا هر نوع مشکل و مساله خاصی دیگر که باشد. وقتی مشکل و مسالهای برای جامعه و نسل او مطرح بود، انسان شاعر و هنرمند هم باید حساسترین آنتنها را داشته باشد و از لحاظ فکری، انسانیترین داوریها را بکند و اینکه یک شاعر چگونه از مسائل نظیر صف نفت و نان برداشت میکند و بازده او و آثاری که در اثر این برخوردها و درگیریها به وجود میآید تا چه حد به حق و حقیقت مطلب نزدیک شده باشد در مرحله بعدی قرار میگیرد، به قول حافظ:
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن تلخ به معشوق نگفت
شاید شاعر دعوایی را که با زنش داشته، یک دعوای زناشویی را در شعر خود مطرح کرده باشد، اما ما امروز این شعر را به مثابۀ یک شعر زیبا در مییابیم و حال آنکه منشاء الهام حافظ ممکن است یک دعوای خصوصی و خانوادگی بوده باشد، امری است که بایستی با توجه به آثار شاعر و نقد آثار هنرمند داوری شود.
ممکن است شاعری از دیدن صف نفت و نان الهام شعری بسیار درخشان و ماندگار را بگیرد، حال آنکه او از یک مسالۀ گذاری روز الهام گرفته است، این بستگی به مسائل قریحهای شاعر و نیروی ذوقی و خلاقیت او دارد، برای هنرمند هم مسائل عام و کلی شعر و ادب مطرح است مثل مرگ، پیری، عشق، جوانی و... هم مسائل جزیی و گذرای روز مطرح است. یک مثالی از دورۀ مشروطه میزنم، وقتی «اشرفالدین حسینی» با مسائل روز دوران خود مثل گرانی زغال و کمبود نان و خیانت خائنان ملک و ملت، وقتی با چنین مسائلی روبرو شد، شعرهایی سرود که شعرها برای چند صباحی چند خواننده را به خود جلب کرد، اما ما امروز نمیتوانیم آنگونه آثار را به عنوان یک شعر ماندگار تلقی بکنیم.
اما همین مسائل برای ملکالشعرا هم مطرح بود و او شعر «دماوند» را پس صراحت و عدم صراحت و مسائل عام و خاص و بهرهبرداری و برداشت از آنها بستگی به قریحۀ شاعر و هنرمند دارد و چه بسیار آثاری که از مسائل گذرا الهام گرفتند، اما میراثهای با ارزش هنری و جاودانه به وجود آوردند و چه بسیار کسانی که از مسائل عام و جهانی شعر و ادب الهام گرفتند اما آثاری که به وجود آوردند دارای آن قدرت و عمر طولانی نبوده است.
بعد از انقلاب منتظر خلاقیت آثار برتری بودیم، آثاری که در دورۀ اختناق رژیم پیشین قادر به خلق آن نبودند، چه شد که بعد از انقلاب هم اثر ممتازتری منتشر نشد؟
من نمیدانم آنهایی که میگفتند اگر سانسور نبود آثار خلاق منتشر میکردند، چه کسانی بودند، اما یکی از کسانی که با سانسور درگیر بود، خودم بودم که به هر ترتیبی بود، کتابهایم را منتشر میکردم، مثلاً در مورد یکی از کتابهایم، ۱۱۷ مورد را انگشت گذاردند و ناشر گفت اگر قرار باشد همۀ این موردها را بردارم چیزی نمیماند، من هم مخالفت کردم ولی بعد چند جملهای را تغییر دادم و منتشر شد، بعد از انقلاب هم همانطور تجدید چاپ شد و هیچگونه تجدید نظری نکردم چرا که فکر کردم با چند جمله اصل قضیه فرقی نمیکند. به هر حال من که هیچگاه چنین ادعایی نداشتم، خصوصاً که معتقدم هر شاعر یا نویسندهای دورهای خاص و محدود برای شکوفایی و استعداد دارد و معمولاً دورۀ جوانی دورۀ خلاقتر و پربارتری است، اما یک نکته نیز وجود دارد که وقتی کسی ۲۵ سال، ۳۰ سال ناچار شد با نوعی سانسور بسازد، طبعاً خود خصلت و شخصیت ادبیاش شکل پیدا میکند، به همان شکلی که ۲۵، ۳۰ سال پرورانده شده و بار آمده است، بنابراین وقتی هم که آزادیهای به نسبت بیشتری پیدا میکند، من فکر نمیکنم خلاقیت ذهنش از تاثیر آن ۳۰ سال و با نوعی سانسور ساختن در امان باشد و آن ۳۰ سال شکل گرفتن شخصیت هنری، ادبی او در سازندگی و فعالیت ادبی او تاثیر قاطع نگذاشته باشد.
یادم میآید نیما که ۲۰ سال دوران رضاخانی را پس پشت زانو و در کنج خانه گذرانده بود و آثار خود را در طی آن سالیان، یکی پس از دیگری خلق کرده بود، پس از سال ۱۳۲۰ که چند صباحی دوران آزادی و آسودگی از سانسور و اختناق بود، نیما اتفاقاً با وجود آنکه بعضی احزاب و اجتماعات مترقی آن روز به او مجال میدادند و تشویقش میکردند و مجال گستردهای برای شکوفایی خلاقیت او پیدا شده بود، جز چند اثر معدود که باز هم چندان از تاثیر آن ۲۰ سال شکل گرفتن او زیر فشار اختناق، متمایزتر نبود و چندان هم برجستهتر نمینمود، خلق کرد. نیما پس از آنکه دوران اختناق بعد از ۲۸ مرداد دوباره پیش آمد حرف عجیبی میزد، وقتی او را دیدم با سادگی و صداقت محض میگفت: «هان، باز میشه شعر گفت، آنطور که ده تا مفتش هم اگر بشینند نتونند چیزی ازش سر در بیاورند.»
انگار نیما خوشحال بود که دوران اختناق پیش آمده بود و قطعاً هم نباید خوشحال بوده باشد و باطناً هم خوشحال نبود. میخواهم از همان تاثیر شکل گرفتن زیر فشار اختناق و باروری قریحه و ذوقها سخن بگویم که چنین تاثیر ناگواری میتواند داشته باشد. اتفاقاً گاه هست که چنین آزادیها برای بعضی استعدادها که با دوران اختناق خو گرفتهاند، ملازم با سکوت و حیرتی است که بسیار هم اسفانگیز است.
No comments:
Post a Comment