یاکوب ادوراد پولاک» (1818 – 1891) پزشک یهودی اتریشی دربار ناصرالدین شاه از سال 1851 تا 1860 در ایران زیسته است
زيسته و در سال 1855م پس از مرگ دكتر كلوله و پيش از استخدام دكتر طلوزان، به عنوان طبيب مخصوص ناصرالدين شاه انجام وظيفه مىكرده است. او پس از ده سال اقامت در ايران به وطن خود بازگشت و كتابى درباره ايران نوشت، به نام «ايران، سرزمين و مردم آن». او علاوه بر اين كتاب، آثار ديگرى نيز درباره ايران انتشار داده است. او در سال 1883م بار ديگر به ايران سفر كرد و به مطالعه و تحقيق در منطقه الوند پرداخت.
زيسته و در سال 1855م پس از مرگ دكتر كلوله و پيش از استخدام دكتر طلوزان، به عنوان طبيب مخصوص ناصرالدين شاه انجام وظيفه مىكرده است. او پس از ده سال اقامت در ايران به وطن خود بازگشت و كتابى درباره ايران نوشت، به نام «ايران، سرزمين و مردم آن». او علاوه بر اين كتاب، آثار ديگرى نيز درباره ايران انتشار داده است. او در سال 1883م بار ديگر به ايران سفر كرد و به مطالعه و تحقيق در منطقه الوند پرداخت.
«سفرنامه پولاک» با عنوان «زندگی خانوادگی و فعالیت جنسی:
درست است که نزد تمام قبائل و امم عالم، روابط جنسی از اهمیت زیادی برخوردار است، اما این امر نزد مسلمانان ارج و قرب بیشتری دارد و آنان به روابط جنسی به چشم پیش درآمد و منبع پایان ناپذیر لذت و سرمستی مینگرند که در جهان دیگر نیز ادامه خواهد یافت.
یک دختر خوش بروبالا برای پدر و مادرش در حکم سرمایه ای است، زیرا کسی که بخواهد این دختر را به زنی بگیرد، باید «شیربها»یی در عوض بپردازد و از آن گذشته به نسبت زیبایی و رشد جسمیآن دختر باید مبلغ معتنابهی هم به عنوان «مهریه» تعهد کند. شیربها معمولا به حدود پانصد تومان بالغ میشود. به همین دلیل پدر و مادر در مواظبت، تغذیه و تهیه ی رخت و لباس دختران از هیچ دقت و کوششی فروگذار نمیکنند، حتی اگر سایر اهل خانه از این لحاظ دچار مضیقه بشوند؛ دلیل آن هم واضح است، چون تقریبا اطمینان دارند که همه ی این مخارج روزی جبران میشود.
طبق قوانین و مقررات، دختر باید بعد از رسیدن به سن بلوغ شوهر کند، یعنی با شروع حیض و هنگامیکه موی زیر بغل و زهار شروع به روییدن کرده باشد، عینا مانند مقررات آیین یهود. دخترانی شوهر میکنند که هنوز حیض در آنها کامل نشده و سینههایی صاف دارند، اما هر دو این عقب ماندگی در زمان ازدواج جبران میشود.
حیض در شمال ایران تازه در حدود سیزده سالگی و در جنوب مقارن نه یا ده سالگی آغاز میشود. در شیراز دیدم زنانی را که با دوازده سال قمری صاحب اولاد بودند، در حالی که در تهران به ندرت زنی قبل از چهارده سالگی وضع حمل میکند. زنان مشرق زمین بهتر از زنان اروپایی حساب عادت ماهانه ی خود را نگه میدارند، زیرا بنای گاه شماری آنها قمری است، روز دقیق شروع قاعدگی خود را میدانند.
در مشرق زمین کار ازدواج برای هرکس سهل است. با نیاز اندک به پوشاک و مسکن، ارزانی خواربار، لطف و مساعدت طبیعت، اعتقاد به قضا و قدر، با دگرگونی همیشگی احوالات روزگار که تحصیل ثروت و از دست دادن آن را کلا در اثر تصادف وانمود میکند، دیگر پر کردن شکم بر و بچهها برای یک نفر شرقی ایجاد ناراحتی خیال و نگرانی نمیکند. این دیگر از جمله بدیهیات است که دختری که به سن معینی رسید باید شوهر کند و به همان نسبت مسائل مربوط به ثروت و وضع طبقاتی کمتر مورد توجه قرار میگیرد. از آن گذشته سهولت طلاق دیگر اقدام به ازدواج را در دیده مردم مانند اروپا کاری چنان صعب و مشکل جلوه نمیدهد. پس میتوان فهمید چرا از پیر دختران و پیر عزبها که این روزها در کشورهای متمدن گروه گروه از آنان دیده میشود، در ایران خبری نیست و به ندرت دختر بی عیب و نقص و خوشنامیدر این مملکت وجود دارد که به علت توقعات و خودخواهیهای محتمل پدرومادر، پس از بیست سالگی بدون شوهر مانده باشد.
مرد شرقی اصلاً نمیفهمد وقتی امکان زن گرفتن هست چرا باید عزب بماند. به کرات شاهد این بودم که دختران خانوادههای کم درآمد پس از آنکه بر اثر ازدواج به نان و نوایی رسیدند دست بالا کرده اند و برای پدر تنهای خود زن گرفته اند یا اصلاً کوشیده اند حرمسرای او را تکمیل کنند.
از آنجا که مرد قبل از ازدواج نمیتواند همسر آینده خود را ببیند و دختر، حتی بدون دیدن شوهر هم حق انتخاب ندارد بلکه فقط بزرگترها اختیار وی را دارند، اغلب ازدواجها در اثر وساطت زنان خویشاوند یا دلالهها عملی میگردد.
دلاله به مردی که قصد ازدواج دارد رجوع کرده و از خصوصیات ممتاز بدنی و جسمیزنی که برایش در نظر گرفته است داد سخن میدهد و در این باره معمولاً مبالغه میکند و میگوید:
پوستش سفید، چشمانش درشت، صورتش گرد و همچون ماه، ابروانش کمانی و قامتش مانند سرو است. از آنجا که پوست زنان ایرانی هیچوقت مانند زنان مغرب زمین سفید و شفاف نیست این خصلت خیلی مورد پسند قرار میگیرد. پس از آن دلاله به خانه پدر و مادر دختر میرود و از نظر مالی وضع را روشن میکند.
مردانی که در آستانه 70 سالگی اند دختر بچه 10 سالهای را به زنی میگیرند، بی آنکه این عمل آنها جلب توجه خاصی بکند یا یاوه گویی را باعث شود.
تصوری که ما غربیها از عشق داریم به سهولت با طرز تلقی شرقیها از دلدادگی قابل تطبیق نیست؛ عشقی که شاعران در آثار خود آن را میستایند یا رمزی و کنایه ای است و یا کاملاً جسمانی زیرا همیشه به دنبال کلمه عشق لفظ وصل میآید که به معنای آمیزش بدنی است.
پسر بچه در 14 سالگی بالغ شده و اگر از خانواده معتبری باشد در حدود 16 و یا 17 سالگی و گاهی نیز حتی در 10 سالگی بزرگترها برایش یک زن قراردادی که صیغه نامیده میشود میگیرند؛ تازه هنگامی که کسب و کاری پیدا کرد و به سن رشد واقعی رسید وی به ازدواج واقعی(عقدی) با دختری از خانواده ای محترم، یا دختر عمویش، یا یکی از شاهزاده خانمها تن در میدهد. پیرو این ازدواج بلافاصله زن صیغه ای قبلی یا پی کار خود میرود و یا در خانه ای دیگر سکنی میگزیند.
زود ازدواج کردن یا امید به ازدواج در آینده نزدیک داشتن توأم با این رسم که لذت جنسی مجاز را بیجهت مکتوم نمیدارند و حتی بدون هیچ کراهتی در حضور کودکان از آن بحث میکنند این حسن عمده را باعث شده که از صرع، گرفتگی عضلات، فقدان عادت ماهانه، دردهای قاعدگی و استشهاء در زنان جوان به هیچ وجه موردی مشاهده نمیشود و فقط نزد بیوه زنان و زنانی که سخت تحت مراقبت قرار دارند و شوهرانشان از آنها غفلت میورزند گاه و بیگاه رؤیت شده است.
رسم است که مرد ایرانی در سفر، جنگ یا ماموریت هرگز زن خود را به همراه نمیبرد و تقریباً در هر جایی که مدت زیادی درنگ میکند زن صیغهای میگیرد.در شهر کرمان هستند کسانی که برای هر تازه واردی که تنها قصد چند روز اقامت داشته باشد زنی را برای صیغه عرضه میدارند!
هرگاه در مورد مقدمات، خواستگار و والدین دختر به توافق رسیدند دیگر به کار عروسی میپردازند. عقد نکاح طبق قوانین اسلامی- مانند دین یهود- بسیار ساده است. کافی است مرد از دختری که به سن بلوغ رسیده است تقاضای ازدواج بکند و زن در پاسخ بگوید «بله». گفتن این کلمات حتی بدون حضور گواهان کفایت میکند که عقد قانونی بسته شود. اما از ترس و نگرانی اینکه مبادا بعد تردیدی درباره اعتبار چنین عقدی ایجاد شود و از آنجا که طبق قانون این کلمات باید با لهجه عربی درست ادا شود و این کاری است که کمتر از عهده یک نفر ایرانی عادی بر میآید معمولاً ملایی را به هنگام عقد عروسی حاضر میکنند.
در خانوادههای ثروتمند عروسی با جلال و شکوه بسیار برگزار میشود و اغلب هفت تا هشت روز طول میکشد. در تمام این مدت هم در خانه داماد و هم در منزل پدر و مادر عروس میهمانیها و سور و سرورها برپا میگردد. در خانههای ثروتمندان و اعیان معمولاً عروس را با داماد شب هفتم یا هشتم بعد از عقد دست به دست میدهند.
تا مدتی که این جشن و سرور برپاست، مرد حق ندارد به سراغ زن خود برود و حتی نمیتواند او را ببیند. با این همه بسیار اتفاق میافتد که علیرغم تمام مراقبتهای خدمه، خواجهها و کنیزها، داماد مخفیانه بدون آن که دیده شود (!) دزدانه به نزد زن خود برود و در این مورد از مساعدتهای مادر زن خود هم برخوردار میشود به این کار نامزد بازی میگویند.
دیگر مقارن نیمه شب عروس را بر اسب مینشانند و در هیاهوی صدای طبل و تیر تفنگ و با مشعلهایی که به دست دوستان عروس حمل میشوند وی را تا خانه داماد بدرقه میکنند و وی بالآخره در اینجا چشمش به جمال عروس روشن میشود. نزاکت و آداب حاکی از این است که وی به خشونت حجاب را از رخ عروس برگیرد و او نیز در برابر این اقدام مخالفت و مقاومت کند. در آن لحظه که حجاب به کنار میرود شوهر به صدای بلند میگوید «بسم الله الرحمن الرحیم». مطابق با یک عقیده رایج خرافی هرکس بتواند پیش دستی کند و زودتر پایش را روی پای طرف بگذارد در خانه حکمش روان میشود و دست بالا را احراز میکند و در نتیجه طرفین به یک مسابقه جدی در این زمینه میپردازند. در حالی که کوشش و تلاش برای گذاردن پا به روی پای دیگری در جریان است، زنهایی که در اطاق مجاور هستند فریاد میزنند:«زود باش».
هرگاه دختر شوهر نکرده، زنی بیوه یا مطلقه بخواهد وضع حمل کند مرگش حتمی است. اما چنین مطلبی اصلاً مصداق ندارد و شنیده نشده؛ بچه غیر شرعی که به آن «حرام زاده» میگویند اصلاً بین شیعیان وجود ندارد و این کلمه را فقط در حال دشنام دادن به زبان میآورند. تمام آبستنیهای غیر قانونی به سقط منجر میشود و پوست نطفه را به کمک قلابی میترکانند. ظاهراً قابلهها با مهارت چنین عملی را انجام میدهند؛ به هرحال در تهران بسیاری هستند که چنین ادعایی دارند و بازارشان گرم است. دیگر اینکه این عمل تقریباً علنی و عمومیانجام میگیرد و در راه آن رادع و مانعی وجود ندارد. فقط بعضی از موجودات بیچاره و شوربخت هستند که خود دست به سقط جنین میزنند؛ برخی زالو میاندازند و برخی دیگر پای خود را رگ میزنند، داروهای تهوع آور، مسهلهای قوی و یا هسته خرما میخورند؛ هرگاه این تمهیدات بی فایده باشند شکم زن حامله را مشت و مال میدهند و لگدکوب میکنند. بسیاری از زنان در اثر عواقب سخت این گونه کارها جان میسپارند.
زن ایرانی متوسط القامه است، نه لاغر و نه فربه، چشمانی دارد درشت، گشاده، بادامیشکل و مست و مخمور. همان چشم خمار غزلسرایان. ابروان آنها کمانی و در بالای بینی به هم پیوسته است. چهره ی گرد سخت مورد ستایش است، و شعرا آن را ماهرو اصطلاح میکنند. سعی میکنند با توسل به وسائل مصنوعی بر زیبایی بدن بیفزایند؛ صورت را با رنگهای سرخ و سفید (سرخاب و سفیداب) بزک میکنند. موها و ابروها را مشکی میکنند و کف دستها، ناخنها و کف پا را به رنگ پرتقالی در میآورند. طرز رفتار و حرکت زن ایرانی ملیح است و دل ربا، در راه رفتن آزاد است و نرم و سبک پا. بسیار کنجکاو است و طناز و پایبند آرایش. مخارج آرایه و پیرایه اغلب موجب ورشکستگی خانوادهها میشود. علاوه بر اینها، بسیاری از زنان میکوشند که در روزهای خوش، هرچه میتواند برای آینده ی خود کنار بگذارند و جمع کنند. بدین طریق تمام ثروت مکتسب مرد در اثر فریب و تهدید، در مدت کوتاهی به باد میرود. زن ایرانی ماجرا را دوست دارد، و در ماجراسازی بسیار ماهر است؛ وی که زیاد خرافاتی است بسیار به سحر و جادو، بخت، چشم بد، به خصوص در امور عشقی، پایبند است.
زن فقط حق دارد در برابر شوهر و چند از نزدیکترین خویشاوندانش که به او محرمند بدون حجاب ظاهر شود؛ هرگاه در کوچه بر اثر تصادف حجاب زنی از صورتش بیفتد، رسم چنین است که مردی که با او روبرو است روی بگرداند تا آن زن دوباره حجاب خود را مرتب کند. حتی زن پیر گدای کوچه و بازار نیز بدون نقاب دیده نمیشود. زنهای اروپایی که بدون حجاب در خیابانها ظاهر بشوند، خود موجب تحریک حس کنجکاوی عمومیمیشوند و حتی مردم بر آنها دل میسوزانند.
بالاترین چیزی که ممکن است بیمار به طبیبش نشان بدهد، صورت است. وی میپندارد که با این کار به فحشا دست زده است؛ اما دختر واقعی حوا در این مورد نیز چاره ای پیدا کرده است؛ اول میگوید دندانهایش معالجه لازم دارند و حجاب را تا بینی خود بالا میزند؛ بعد لکه ای روی پیشانی خود کشف میکند و قسمت بالای پیچه را پایین میکشد به صورتی که طبیب باید با افزودن این اجزا به هم، پی به کل ببرد!
عنوانی که به زن محترم میدهند «خانم» است؛ زنهای درجه دوم را «بیگم» و «باجی» میگویند، عنوان زنان پایین ترین مرتبه و درجه «ضعیفه» است. عنوان «بی بی» به معنی سرکار خانم سابقا سخت رواج داشته است اما فعلا استعمالی ندارد.
زن ایرانی در خروج از منزل آزادی بسیار دارد. زنان طبقه ی متوسط یا حتی زنان محترم به صورت ناشناس به تنهایی به بازار و پیش طبیب میروند و غیره.
رفتن به زیارت امامزادهها یکی از سرگرمیهای مورد علاقه زنان است و البته خیلی میشود که سوای زیارت به انجام کارهای عادی و دنیوی هم میپردازند.
علی العموم میتوان گفت که مردان با همسران خود خوب رفتار میکنند؛ تنبیهات بدنی به هیچ وجه مورد ندارد؛ زنان علی رغم جدا و مستور بودن خود بر همه ی امور اعمال نفوذ میکنند؛ حتی در کارهای سیاسی و سقوط بعضی از حکام یا وزرا نیز سرنخ را باید در اندرون جست.
سوزندهترین دردی که آتش به جان زن ایرانی میزند، زن جدید گرفتن شوهرش یا مهر ورزیدن بیشتر به هووی دیگری است؛ در چنین موردی دیگر تسلی نمیپذیرد.
زن ایرانی زود پیر میشود؛ در سی و پنج سالگی دیگر عجوزه به حساب میآید.
در نتیجه اغلب شنیده میشود که میگویند:
«ای وای جوانی رفت.»
ایرانی تا آن اندازه در خانواده ریشه دارد که هرکاری از دستش برآید برای آن میکند، کارش با خانواده بالا میگیرد، و با آن سقوط میکند و کاملا در احساس افتخار و سرافکندگی هریک از افراد فامیل خود شریک است، درست مانند اینکه ماجرا بر خود وی رفته باشد.
درست است که نزد تمام قبائل و امم عالم، روابط جنسی از اهمیت زیادی برخوردار است، اما این امر نزد مسلمانان ارج و قرب بیشتری دارد و آنان به روابط جنسی به چشم پیش درآمد و منبع پایان ناپذیر لذت و سرمستی مینگرند که در جهان دیگر نیز ادامه خواهد یافت.
یک دختر خوش بروبالا برای پدر و مادرش در حکم سرمایه ای است، زیرا کسی که بخواهد این دختر را به زنی بگیرد، باید «شیربها»یی در عوض بپردازد و از آن گذشته به نسبت زیبایی و رشد جسمیآن دختر باید مبلغ معتنابهی هم به عنوان «مهریه» تعهد کند. شیربها معمولا به حدود پانصد تومان بالغ میشود. به همین دلیل پدر و مادر در مواظبت، تغذیه و تهیه ی رخت و لباس دختران از هیچ دقت و کوششی فروگذار نمیکنند، حتی اگر سایر اهل خانه از این لحاظ دچار مضیقه بشوند؛ دلیل آن هم واضح است، چون تقریبا اطمینان دارند که همه ی این مخارج روزی جبران میشود.
طبق قوانین و مقررات، دختر باید بعد از رسیدن به سن بلوغ شوهر کند، یعنی با شروع حیض و هنگامیکه موی زیر بغل و زهار شروع به روییدن کرده باشد، عینا مانند مقررات آیین یهود. دخترانی شوهر میکنند که هنوز حیض در آنها کامل نشده و سینههایی صاف دارند، اما هر دو این عقب ماندگی در زمان ازدواج جبران میشود.
حیض در شمال ایران تازه در حدود سیزده سالگی و در جنوب مقارن نه یا ده سالگی آغاز میشود. در شیراز دیدم زنانی را که با دوازده سال قمری صاحب اولاد بودند، در حالی که در تهران به ندرت زنی قبل از چهارده سالگی وضع حمل میکند. زنان مشرق زمین بهتر از زنان اروپایی حساب عادت ماهانه ی خود را نگه میدارند، زیرا بنای گاه شماری آنها قمری است، روز دقیق شروع قاعدگی خود را میدانند.
در مشرق زمین کار ازدواج برای هرکس سهل است. با نیاز اندک به پوشاک و مسکن، ارزانی خواربار، لطف و مساعدت طبیعت، اعتقاد به قضا و قدر، با دگرگونی همیشگی احوالات روزگار که تحصیل ثروت و از دست دادن آن را کلا در اثر تصادف وانمود میکند، دیگر پر کردن شکم بر و بچهها برای یک نفر شرقی ایجاد ناراحتی خیال و نگرانی نمیکند. این دیگر از جمله بدیهیات است که دختری که به سن معینی رسید باید شوهر کند و به همان نسبت مسائل مربوط به ثروت و وضع طبقاتی کمتر مورد توجه قرار میگیرد. از آن گذشته سهولت طلاق دیگر اقدام به ازدواج را در دیده مردم مانند اروپا کاری چنان صعب و مشکل جلوه نمیدهد. پس میتوان فهمید چرا از پیر دختران و پیر عزبها که این روزها در کشورهای متمدن گروه گروه از آنان دیده میشود، در ایران خبری نیست و به ندرت دختر بی عیب و نقص و خوشنامیدر این مملکت وجود دارد که به علت توقعات و خودخواهیهای محتمل پدرومادر، پس از بیست سالگی بدون شوهر مانده باشد.
مرد شرقی اصلاً نمیفهمد وقتی امکان زن گرفتن هست چرا باید عزب بماند. به کرات شاهد این بودم که دختران خانوادههای کم درآمد پس از آنکه بر اثر ازدواج به نان و نوایی رسیدند دست بالا کرده اند و برای پدر تنهای خود زن گرفته اند یا اصلاً کوشیده اند حرمسرای او را تکمیل کنند.
از آنجا که مرد قبل از ازدواج نمیتواند همسر آینده خود را ببیند و دختر، حتی بدون دیدن شوهر هم حق انتخاب ندارد بلکه فقط بزرگترها اختیار وی را دارند، اغلب ازدواجها در اثر وساطت زنان خویشاوند یا دلالهها عملی میگردد.
دلاله به مردی که قصد ازدواج دارد رجوع کرده و از خصوصیات ممتاز بدنی و جسمیزنی که برایش در نظر گرفته است داد سخن میدهد و در این باره معمولاً مبالغه میکند و میگوید:
پوستش سفید، چشمانش درشت، صورتش گرد و همچون ماه، ابروانش کمانی و قامتش مانند سرو است. از آنجا که پوست زنان ایرانی هیچوقت مانند زنان مغرب زمین سفید و شفاف نیست این خصلت خیلی مورد پسند قرار میگیرد. پس از آن دلاله به خانه پدر و مادر دختر میرود و از نظر مالی وضع را روشن میکند.
مردانی که در آستانه 70 سالگی اند دختر بچه 10 سالهای را به زنی میگیرند، بی آنکه این عمل آنها جلب توجه خاصی بکند یا یاوه گویی را باعث شود.
تصوری که ما غربیها از عشق داریم به سهولت با طرز تلقی شرقیها از دلدادگی قابل تطبیق نیست؛ عشقی که شاعران در آثار خود آن را میستایند یا رمزی و کنایه ای است و یا کاملاً جسمانی زیرا همیشه به دنبال کلمه عشق لفظ وصل میآید که به معنای آمیزش بدنی است.
پسر بچه در 14 سالگی بالغ شده و اگر از خانواده معتبری باشد در حدود 16 و یا 17 سالگی و گاهی نیز حتی در 10 سالگی بزرگترها برایش یک زن قراردادی که صیغه نامیده میشود میگیرند؛ تازه هنگامی که کسب و کاری پیدا کرد و به سن رشد واقعی رسید وی به ازدواج واقعی(عقدی) با دختری از خانواده ای محترم، یا دختر عمویش، یا یکی از شاهزاده خانمها تن در میدهد. پیرو این ازدواج بلافاصله زن صیغه ای قبلی یا پی کار خود میرود و یا در خانه ای دیگر سکنی میگزیند.
زود ازدواج کردن یا امید به ازدواج در آینده نزدیک داشتن توأم با این رسم که لذت جنسی مجاز را بیجهت مکتوم نمیدارند و حتی بدون هیچ کراهتی در حضور کودکان از آن بحث میکنند این حسن عمده را باعث شده که از صرع، گرفتگی عضلات، فقدان عادت ماهانه، دردهای قاعدگی و استشهاء در زنان جوان به هیچ وجه موردی مشاهده نمیشود و فقط نزد بیوه زنان و زنانی که سخت تحت مراقبت قرار دارند و شوهرانشان از آنها غفلت میورزند گاه و بیگاه رؤیت شده است.
رسم است که مرد ایرانی در سفر، جنگ یا ماموریت هرگز زن خود را به همراه نمیبرد و تقریباً در هر جایی که مدت زیادی درنگ میکند زن صیغهای میگیرد.در شهر کرمان هستند کسانی که برای هر تازه واردی که تنها قصد چند روز اقامت داشته باشد زنی را برای صیغه عرضه میدارند!
هرگاه در مورد مقدمات، خواستگار و والدین دختر به توافق رسیدند دیگر به کار عروسی میپردازند. عقد نکاح طبق قوانین اسلامی- مانند دین یهود- بسیار ساده است. کافی است مرد از دختری که به سن بلوغ رسیده است تقاضای ازدواج بکند و زن در پاسخ بگوید «بله». گفتن این کلمات حتی بدون حضور گواهان کفایت میکند که عقد قانونی بسته شود. اما از ترس و نگرانی اینکه مبادا بعد تردیدی درباره اعتبار چنین عقدی ایجاد شود و از آنجا که طبق قانون این کلمات باید با لهجه عربی درست ادا شود و این کاری است که کمتر از عهده یک نفر ایرانی عادی بر میآید معمولاً ملایی را به هنگام عقد عروسی حاضر میکنند.
در خانوادههای ثروتمند عروسی با جلال و شکوه بسیار برگزار میشود و اغلب هفت تا هشت روز طول میکشد. در تمام این مدت هم در خانه داماد و هم در منزل پدر و مادر عروس میهمانیها و سور و سرورها برپا میگردد. در خانههای ثروتمندان و اعیان معمولاً عروس را با داماد شب هفتم یا هشتم بعد از عقد دست به دست میدهند.
تا مدتی که این جشن و سرور برپاست، مرد حق ندارد به سراغ زن خود برود و حتی نمیتواند او را ببیند. با این همه بسیار اتفاق میافتد که علیرغم تمام مراقبتهای خدمه، خواجهها و کنیزها، داماد مخفیانه بدون آن که دیده شود (!) دزدانه به نزد زن خود برود و در این مورد از مساعدتهای مادر زن خود هم برخوردار میشود به این کار نامزد بازی میگویند.
دیگر مقارن نیمه شب عروس را بر اسب مینشانند و در هیاهوی صدای طبل و تیر تفنگ و با مشعلهایی که به دست دوستان عروس حمل میشوند وی را تا خانه داماد بدرقه میکنند و وی بالآخره در اینجا چشمش به جمال عروس روشن میشود. نزاکت و آداب حاکی از این است که وی به خشونت حجاب را از رخ عروس برگیرد و او نیز در برابر این اقدام مخالفت و مقاومت کند. در آن لحظه که حجاب به کنار میرود شوهر به صدای بلند میگوید «بسم الله الرحمن الرحیم». مطابق با یک عقیده رایج خرافی هرکس بتواند پیش دستی کند و زودتر پایش را روی پای طرف بگذارد در خانه حکمش روان میشود و دست بالا را احراز میکند و در نتیجه طرفین به یک مسابقه جدی در این زمینه میپردازند. در حالی که کوشش و تلاش برای گذاردن پا به روی پای دیگری در جریان است، زنهایی که در اطاق مجاور هستند فریاد میزنند:«زود باش».
هرگاه دختر شوهر نکرده، زنی بیوه یا مطلقه بخواهد وضع حمل کند مرگش حتمی است. اما چنین مطلبی اصلاً مصداق ندارد و شنیده نشده؛ بچه غیر شرعی که به آن «حرام زاده» میگویند اصلاً بین شیعیان وجود ندارد و این کلمه را فقط در حال دشنام دادن به زبان میآورند. تمام آبستنیهای غیر قانونی به سقط منجر میشود و پوست نطفه را به کمک قلابی میترکانند. ظاهراً قابلهها با مهارت چنین عملی را انجام میدهند؛ به هرحال در تهران بسیاری هستند که چنین ادعایی دارند و بازارشان گرم است. دیگر اینکه این عمل تقریباً علنی و عمومیانجام میگیرد و در راه آن رادع و مانعی وجود ندارد. فقط بعضی از موجودات بیچاره و شوربخت هستند که خود دست به سقط جنین میزنند؛ برخی زالو میاندازند و برخی دیگر پای خود را رگ میزنند، داروهای تهوع آور، مسهلهای قوی و یا هسته خرما میخورند؛ هرگاه این تمهیدات بی فایده باشند شکم زن حامله را مشت و مال میدهند و لگدکوب میکنند. بسیاری از زنان در اثر عواقب سخت این گونه کارها جان میسپارند.
زن ایرانی متوسط القامه است، نه لاغر و نه فربه، چشمانی دارد درشت، گشاده، بادامیشکل و مست و مخمور. همان چشم خمار غزلسرایان. ابروان آنها کمانی و در بالای بینی به هم پیوسته است. چهره ی گرد سخت مورد ستایش است، و شعرا آن را ماهرو اصطلاح میکنند. سعی میکنند با توسل به وسائل مصنوعی بر زیبایی بدن بیفزایند؛ صورت را با رنگهای سرخ و سفید (سرخاب و سفیداب) بزک میکنند. موها و ابروها را مشکی میکنند و کف دستها، ناخنها و کف پا را به رنگ پرتقالی در میآورند. طرز رفتار و حرکت زن ایرانی ملیح است و دل ربا، در راه رفتن آزاد است و نرم و سبک پا. بسیار کنجکاو است و طناز و پایبند آرایش. مخارج آرایه و پیرایه اغلب موجب ورشکستگی خانوادهها میشود. علاوه بر اینها، بسیاری از زنان میکوشند که در روزهای خوش، هرچه میتواند برای آینده ی خود کنار بگذارند و جمع کنند. بدین طریق تمام ثروت مکتسب مرد در اثر فریب و تهدید، در مدت کوتاهی به باد میرود. زن ایرانی ماجرا را دوست دارد، و در ماجراسازی بسیار ماهر است؛ وی که زیاد خرافاتی است بسیار به سحر و جادو، بخت، چشم بد، به خصوص در امور عشقی، پایبند است.
زن فقط حق دارد در برابر شوهر و چند از نزدیکترین خویشاوندانش که به او محرمند بدون حجاب ظاهر شود؛ هرگاه در کوچه بر اثر تصادف حجاب زنی از صورتش بیفتد، رسم چنین است که مردی که با او روبرو است روی بگرداند تا آن زن دوباره حجاب خود را مرتب کند. حتی زن پیر گدای کوچه و بازار نیز بدون نقاب دیده نمیشود. زنهای اروپایی که بدون حجاب در خیابانها ظاهر بشوند، خود موجب تحریک حس کنجکاوی عمومیمیشوند و حتی مردم بر آنها دل میسوزانند.
بالاترین چیزی که ممکن است بیمار به طبیبش نشان بدهد، صورت است. وی میپندارد که با این کار به فحشا دست زده است؛ اما دختر واقعی حوا در این مورد نیز چاره ای پیدا کرده است؛ اول میگوید دندانهایش معالجه لازم دارند و حجاب را تا بینی خود بالا میزند؛ بعد لکه ای روی پیشانی خود کشف میکند و قسمت بالای پیچه را پایین میکشد به صورتی که طبیب باید با افزودن این اجزا به هم، پی به کل ببرد!
عنوانی که به زن محترم میدهند «خانم» است؛ زنهای درجه دوم را «بیگم» و «باجی» میگویند، عنوان زنان پایین ترین مرتبه و درجه «ضعیفه» است. عنوان «بی بی» به معنی سرکار خانم سابقا سخت رواج داشته است اما فعلا استعمالی ندارد.
زن ایرانی در خروج از منزل آزادی بسیار دارد. زنان طبقه ی متوسط یا حتی زنان محترم به صورت ناشناس به تنهایی به بازار و پیش طبیب میروند و غیره.
رفتن به زیارت امامزادهها یکی از سرگرمیهای مورد علاقه زنان است و البته خیلی میشود که سوای زیارت به انجام کارهای عادی و دنیوی هم میپردازند.
علی العموم میتوان گفت که مردان با همسران خود خوب رفتار میکنند؛ تنبیهات بدنی به هیچ وجه مورد ندارد؛ زنان علی رغم جدا و مستور بودن خود بر همه ی امور اعمال نفوذ میکنند؛ حتی در کارهای سیاسی و سقوط بعضی از حکام یا وزرا نیز سرنخ را باید در اندرون جست.
سوزندهترین دردی که آتش به جان زن ایرانی میزند، زن جدید گرفتن شوهرش یا مهر ورزیدن بیشتر به هووی دیگری است؛ در چنین موردی دیگر تسلی نمیپذیرد.
زن ایرانی زود پیر میشود؛ در سی و پنج سالگی دیگر عجوزه به حساب میآید.
در نتیجه اغلب شنیده میشود که میگویند:
«ای وای جوانی رفت.»
ایرانی تا آن اندازه در خانواده ریشه دارد که هرکاری از دستش برآید برای آن میکند، کارش با خانواده بالا میگیرد، و با آن سقوط میکند و کاملا در احساس افتخار و سرافکندگی هریک از افراد فامیل خود شریک است، درست مانند اینکه ماجرا بر خود وی رفته باشد.
No comments:
Post a Comment