وحوش
- شما رو به فاطمه زهرا به زنم کاری نداشته باشین، هر کاری که میخواین با من بکنین، فقط بهش دس نزنین .
حسن که برو بچه ها او را حسن کثافت صدا میزدند تا آه و ناله های یاس آلودش را شنید، مکثی کرد و با دستهایش نقاب سیاهی را که روی صورتش را پوشانده بود پایین تر کشید و چند قدم آمد جلو . چفیه اش را از دور گردنش بر داشت و انداختش روی تاقچه. نیم نگاهی به سرو صورت مسعود که در زیر مشت و لگدها خونمالی شده بود انداخت. سپس با قهقهه گفت :
- بچه ها ببینید آق مسعود چی میگه ، به زنم دس نزنین ، خب اگه دس بزنیم حضرت آقا چه غلطی میخواد بکنه .
- هر چی پول و پله بخواین بهت میدم ،
- نیشتو ببند قرمساق و حرصمو در نیار.
No comments:
Post a Comment