هر وقت اسم کارون را می شنیدم این شعر فریدون توللی در نظرم می آمد . شعری زیبا که آدم را از دود و دم زندگی ماشینی رها میکرد و آبهای زلال رود کارون را در کنار طبیعتی سبز در اعماق جان ایرانی ها جاری می ساخت ، و دختران زیبا ، پرندگان سبکبال و رقص و شادیها ...
این حکومت اسلامی رودخانه کارون را هم کشت و مانند ملخ های گرسنه به هر کجا که فرود آمد سیاهی و قحطی و گرسنگی و ویرانی ببار آورد .
این حکومت اسلامی رودخانه کارون را هم کشت و مانند ملخ های گرسنه به هر کجا که فرود آمد سیاهی و قحطی و گرسنگی و ویرانی ببار آورد .
کارون
بلم ، آرام چون قویی سبکبار
به نرمی بر سر کارون همی رفت
به نخلستان ساحل ، قرص خورشید
ز دامان افق بیرون همی رفت
شفق بازی کنان در جنبش آب
شکوه دیگر و راز دگر داشت
بدشتی پر شقایق ، باد سرمست
تو پنداری که پاورچین گذر داشت
جوان ، پاروزنان بر سینه موج
بلم می راند و جانش در بلم بود
صدا سر داده غمگین در ره باد
گرفتار دل و بیمار غم بود
« دو زلفونت بود تار ربابم »
« چه می خواهی از این حال خرابم »
« تو که با ما سر یاری نداری »
« چرا هر نیمه شوآیی به خوابم »
درون قایق از باد شبانگاه
دو زلفی نرم نرمک تاب می خورد
زنی خم گشته از قایق بر امواج
سر انگشتش به چین آب میخورد
صدا ، چون بوی گل در جنبش باد
به آرامی بهر سو پخش می گشت
جوان می خواند و سرشار از غمی گرم
پی دستی نوازش بخش می گشت :
« تو که نوشم نئی نیشم چرایی »
« تو که یارم نئی پیشم چرائی »
« تو که مرهم نئی زخم دلم را »
« نمک پاش دل ریشم چرایی »
خموشی بود و زن در پرتو شام
رخی چون رنگ شب نیلوفری داشت
ز آواز جوان دلشاد و خرسند
سری با او دلی با دیگری داشت
ز دیگر سوی کارون زورقی خرد
سبک بر موج لغزان پیش می راند
چراغی ، کورسو می زد به نیزار
صدایی سوزناک از دور می خواند
نسیمی ، این پیام آورد و بگذشت :
« چه خوش بی مهربونی هر دوسربی »
جوان نالید زیر لب به افسوس :
« که یکسر مهربونی درد سر بی »
No comments:
Post a Comment