در زمستان ۱۳۰۸ کسروی باز سفری کاری به غرب ایران داشت. در این سفردر همدان بود که کسروی با عارف قزوینی آشنا شد و دوستی دیرپایی با وی یافت. داستان این آشنایی چنین بود که چون عارف در تبعید بود و از دید مالی دچار مشکل، کسروی به همراهانش پیشنهاد کرد تا پولی را برای یاری بدو گردآورند. عارف چون این را شنیده بود برآشفته و به کسروی گلایهکردهبود. کسروی که از بلندطبعی او خشنود شدهبود به دوستی استواری با او پرداخت و تا عارف قزوینی زندهبود این دوستی بیشتر از راه نامهنگاری پایداربود.
احمد کسروی در باره مرگ عارف قزوینی نوشته است :
عارف نقصهايي داشت كه بهانه به دست عيبجويان داده بود ولي در شش سال پيش كه من او را شناختم مردي ديدم آزاده و يكرنگ، غيرتمند و دلير. عارف ارجي به مال و توانگري نميگذاشت و سختي را بر خود هموار كرده منت از كسي نميپذيرفت. هرگز دروغ نميگفت و هيچگاه نادرستي نميكرد. از دورويي سخت بركنار بود و آنچه در دل داشت همان را بر زبان ميراند. هر كه را به نيكي ميشناخت به هواخواهي او برميخواست و هر كه را بد ميدانست دشمني فرو نميگذاشت. آنچه را كه روا شمرده ميكرد از كسي پوشيده نميداشت و آنچه را نيكو باور ميكرد از كسي نكوهش گوش نميداد. اينها خوبيهاي برگزيدهايست كه در كمتر كسي ميتوان سراغ گرفت.
زبان عارف بيدين بود ولي آداب دين همان است كه او داشت. كنون كه عارف مرده اين راز زندگي او را باز نمايم كه در سال آخر كه حال سختي داشت و از غيرتمندي از كسي پول و مساعدت نميپذيرفت يكي پذيراييهاي رادمردانه دوست ما آقاي اقبال همداني و ديگري دستگيريهاي دو همشهري ما آقاي نخجواني و آقاي حيدرزاده بود كه كمكي به زندگاني او ميرسانيد. در پاكي و پيراستگي عارف همان بس كه همكاران او در آن هرج و مرج مشروطه توانگري اندوختند و هر يكي امروز آسايش براي خود دارد ولي عارف با همه تقدمي كه بر ديگران داشت از آن بازار تهي دست در آمد و با آن سختي سالهاي آخر عمر خود را بسر داد.
خدا روان او را شاد گرداناد
احمد كسروی
كاروند كسروي، به كوشش يحيي ذكاء، جيبي، 1352، ص 313