Monday, May 25, 2020

دو انقلاب مشروطه برای دو برادر



دو انقلاب مشروطه برای دو برادر؛ محذوفان تاریخ
سرگه بارسقیان
در غوغایی که بر سر حذف و جایگزینی آثار بزرگان ادبیات فارسی در کتاب‌های درسی به پا شد، گفتند که شعر «باغ بی‌برگی» مهدی اخوان ثالث و شعر «مهتاب» نیما یوشیج از کتاب‌ها حذف شده اما همچنان آثار دیگری از این دو شاعر بزرگ در کتاب‌ها هست. شعر «قلب مادر» از ایرج میرزا حذف و شعر دیگری از او در کتاب گنجانده شده. شعر «به کجا چنین شتابان؟» محمدرضا شفیعی کدکنی هم حذف و با شعر دیگری از او «‌‌ای مهربان‌تر از برگ» جایگزین شده است. از همه جالب‌تر استدلال مدیر گروه تالیف کتب درسی ادبیات فارسی است که گفته «مضمون اشعار ابتهاج مناسب کتاب درسی نبود و شعر سلمان هراتی را جایگزینش کردیم. شعر «باغ بی‌برگی» اخوان و «به کجا چنین شتابان» شفیعی کدکنی محتوای ناامیدی داشت.

برخی از شاعران در دایره ارزشی ما نمی‌گنجند.» این فقط شاعران نبودند که چون در دایره ارزشی مسئولان نمی‌گنجند، از شعاع کتاب‌های درسی خارج شده‌اند، بلکه این حدیث مکرر چهره‌های تاریخی است که در متون درسی در دوره‌ای خائن و در دوره دیگری خادم معرفی شدند و نقطه پرگار این دایره مدام دور عده‌‌ای خط کشید و برخی را از دایره بیرون انداخت.
دو برادر را در نظر بگیرید؛ با دو سال فاصله سنی. یکی سال ۵۷ در کلاس سوم دبیرستان بوده و دیگری در سال ۵۹. کتاب تاریخ تدوین شده برای این دو برادر در فصل انقلاب مشروطه در فاصله‌ای نوشته و تدوین شد که انقلاب ۵۷ رخ داده اما حتی قرائتی که از این رخداد در فاصله این دو سال شده چه در بررسی زمینه‌ها و چه در سیر وقایع و اثرگذاری شخصیت‌ها، با یکدیگر تفاوت آشکاری دارد.
روایت انقلاب مشروطه قبل از انقلاب ۵۷
مؤلفان کتاب تاریخ سوم دبیرستان در سال ۵۷، محمدجواد مشکور، اسماعیل دولتشاهی، بهمن کریمی، محمدحسن خلیلی گرکانی، نعمت شوقی حقدوست که همان سال این کتاب بوسیله وزارت آموزش و پرورش مورد تجدید نظر قرار گرفته بود، انقلاب مشروطه را اینطور برای دانش‌آموزان روایت کردند:
رژیم حکومت قاجاریان رژیم سلطنت استبدادی بود. شاهان قاجار دیکتاتور مطلق‌العنان بودند و تا قبل از مشروطیت قوای تقنینیه، اجراییه و قضائیه به دست آنان بود. وصول مالیات‌ها، دادن امتیازات، اعطای مناصب، گرفتن هدایا و تحف، تقسیم و توزیع امور تنها به دست شاه بود و فروش حکومت‌ها و هزاران ظلم و جور و اجحاف با دست شاه انجام می‌شد. پادشاه در تماس دائمی با رعایای خود بود و همیشه عده زیادی از آن‌ها اجازه داشتند خدمت شاه برسند. بدون شک این دسترسی به شخص پادشاه خیلی باعث اعتبار این طرز حکومت بوده است. شاه خیلی کم، وقت فکر کردن و رسیدگی به کارهای مهم کشور را پیدا می‌کرد. بیشتر اوقاتش مصروف کارهای خیلی جزئی در محاکم مزبور می‌شد و وزرا نیز که هر روز چندین ساعت در حضور پادشاه بودند کمتر مجال می‌یافتند که به امور مملکت رسیدگی نمایند و بیشتر وقت آن‌ها ضایع می‌شد و به هدر می‌رفت.
از آغاز تاسیس سلسله قاجار به تدریج میان مردم ایران و کشورهای اروپا روابطی برقرار گردید و گروه‌های مختلفی از کشور ما به کشورهای اروپا و از اروپا به ایران رفت‌وآمد نمودند. اعزام هیات‌های سیاسی و گروه‌های دیگر از ایران به کشورهای فرانسه، انگلیس و روسیه مخصوصاً تماس و آشنایی سربازان و افسران ایرانی و سایر طبقات به احوال و افکار و نحوه حکومت و طرز زندگی سربازان و افسران اروپایی و نیز اقداماتی که از قبیل انتشار روزنامه و ایجاد چاپخانه و تاسیس پست و تلگراف که بوسیله رجال نامی عصر قاجار مانند: میرزا تقی‌خان امیرکبیر، حاجی میرزا حسین‌خان سپهسالار، میرزا علی‌خان امین‌الملک (ملقب به امین‌الدوله)، حاج سیاح محلاتی، آقاخان کرمانی، سید جمال‌الدین اسدآبادی، میرزا یحیی‌خان مشیرالدوله (برادر سپهسالار) و عده دیگر برای بیداری افکار و اذهان عمومی انجام گرفت در آشنایی مردم با مظاهر تمدن جدید و مزایای آن بسیار موثر افتاد.
اساسی‌ترین علل بروز انقلاب مشروطیت را در زمان سلطنت مظفرالدین‌شاه می‌توان به شرح زیر خلاصه کرد:
- آشنایی تدریجی مردم با مظاهر تمدن غرب و وقوف آنان به طرز حکومت‌های مشروطه ملل مغرب زمین و پی بردن به رمز پیشرفت‌های کشورهای اروپایی.
- رفتار ظالمانه پادشاهان قاجار، تعدی و تجاوز شاهزادگان و حکام در تهران و ایالات و ولایات.
- سیاست‌های استعماری دولت‌های روس و انگلیس در ایران.
در نهضت مشروطه علما و روحانیان در صف اول انقلاب قرار داشتند و کوشش و جانبازی‌های قابل تحسین در راه حصول به مقصود از خود نشان دادند. چنانکه سید محمد طباطبایی، سید عبدالله بهبهانی، سید جمال‌الدین اصفهانی، ملک‌المتکلمین و ده‌ها ناطق و آزادیخواه دیگر از طریق وعظ و خطابه به ذکر مفاسد و معایب دستگاه سلطنت و هیات حاکمه پرداخته و احساسات ملت ایران را علیه حکومت وقت دامن زدند، ایشان را به حقوق خود واقف نمودند. آقایان سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی که از روحانیان و علمای طراز اول بودند به منظور تحصیل آزادی و مبارزه با اساس حکومت استبدادی و استقرار رژیم دموکراسی و بالاخره اخذ فرمان مشروطیت سهم بسزایی داشته و الحق این دو سید بزرگوار فداکاری را در راه کسب آزادی به سر حد کمال رسانیدند. در سال ۱۳۲۲ قمری عده‌‌ای از مردم آزادیخواه و نهضت‌طلب تهران به تاسیس انجمنی مخفی برای حصول آزادی و ایجاد حکومت مشروطه مبادرت کردند و آقاسید محمد طباطبایی با ایشان در بیداری افکار و اذهان عمومی به همکاری و مساعدت پرداخت. در همان اوقات عکسی از مسیو نوز بلژیکی وزیر گمرکات به دست علما و روحانیون افتاد که او را در لباس روحانیت یعنی با عمامه و عبا نشان می‌داد. روحانیون که از اوضاع به کلی ناراضی و دلتنگ بودند به نام اهانت به دین اسلام و مقدسات مذهبی بر بالای منابر از اوضاع مملکت و هیات حاکمه به انتقاد پرداختند و عین‌الدوله صدراعظم مظفرالدین‌شاه و ایادی او را مورد حمله شدید قرار دادند. عوامل دیگری که علما و روحانیون را در مخالفت با عین‌الدوله جری‌تر نمود یکی واگذاری کلیه امور شرعی و تا حدی عرفی به حاج شیخ فضل‌الله نوری بود که از مجتهدین طرفدار استبداد و از دوستان صدراعظم به شمار می‌آمد و دیگر دستگیری عده‌‌ای از طلبه‌های مدرسه صدر (مدرسه صدر در جلوخان مسجد شاه واقع بود) به دستور اتابک اعظم به علت هواداری آنان از سید عبدالله بهبهانی و چوب زدن و خفت دادن ایشان در انظار و سپس تبعید آنان به اردبیل بود.
عین‌الدوله با این عمل و سایر اقداماتی که علیه مخالفان اعمال نمود به حساب خود رعبی بر قلوب آزادیخواهان افکند و نیز برای آنکه شاه به چگونگی جریان امور و جنبش‌های مردم تهران و بعضی از شهرستان‌ها واقف نگردد او را برای معالجه روانه اروپا ساخت.
علما و روحانیون و تجار و سایر طبقات تا زمانی که پادشاه در خارج از ایران بود ناچار دست از مخالفت برداشتند و تا مراجعت او آرامش خود را حفظ نمودند ولی پس از مراجعت شاه به ایران نه تنها عین‌الدوله تغییری در رفتار خود نداد بلکه حکام و امرا و منسوبان دربار به اشاره اتابک در ایالات و ولایات با اهالی و مخصوصاً نسبت به طبقه روحانیون شروع به بدرفتاری و ایذای آنان نمودند.
در همان موقع در تهران اجناس گران و کمیاب گردید و قند به قیمت بسیار گران و به سختی خریداری می‌شد. علاءالدوله حاکم تهران به دستور صدراعظم برای رفع این بحران و جلوگیری از هیجان مردم عده‌‌ای از تجار از جمله سید حسن و سید هاشم را در ملاءعام شلاق زد و به حساب خود رعبی در دل‌ها افکند. نهضت‌طلبان که در پی فرصت بودند شلاق خوردن این دو تاجر مخصوصاً سید هاشم را که از تجار خیرخواه و صد باب مدرسه و مسجد در تهران بنا کرده بود و همچنین موضوع تبعید تنی چند از علما و روحانیان و نیز خودسری و لجام‌گسیختگی اتابک را بهانه قرار داده در مساجد و اماکن متبرکه اجتماع نمودند و به طرز حکومت و رفتار عین‌الدوله شدیداً اعتراض کردند. صدراعظم ناچار به فکر جلوگیری و مبارزه افتاد و برای ارعاب ایشان عده‌‌ای را تبعید کرد و جمعی را به قتل رسانید. مشروطه‌خواهان در راه کسب آزادی قسم یاد کرده بودند که تا رسیدن به نتیجه نهایی نه تنها از اقدامات اتابک نهراسند بلکه در کار خویش و نیل به مقصود راسخ‌تر باشند به همین سبب گروه کثیری از طبقات مختلف مردم که از مظالم درباریان و حکام فاسد به ستوه آمده بودند به مجاهدین ملحق شدند و بازرگانان و کسبه نیز به حال تعرض دکان‌ها را بسته و دست از کار کشیدند و در صفوف مشروطه‌خواهان قرار گرفتند و به حضرت عبدالعظیم مهاجرت کردند (شوال ۱۳۲۳ قمری). مظفرالدین‌شاه که شخصاً آدمی ملایم و تا حدی آزاده بود به موجب دست‌خطی مستدعیات نهضت‌طلبان را پذیرفت. به این ترتیب متحصنین در ۱۶ ذی‌قعده ۱۳۲۳ با احترام به تهران آمدند و پادشاه نیز علاءالدوله را از کار برکنار نمود و دستور تاسیس عدالتخانه را صادر کرد. لیکن عین‌الدوله مستبد و بداندیش دست از مخالفت برنداشت و از ایذا و آزار مجاهدین کوتاهی نکرد. انقلابیون را به دسیسه و نیرنگ تهدید و به تبعید تنی چند از وعاظ از جمله سید جمال‌الدین واعظ اصفهانی مبادرت کرد و نیز از تاسیس عدالتخانه جلوگیری نمود. در این گیرودار پادشاه مریض و بستری شد و زمینه برای تاخت‌و‌تاز صدراعظم بیش از پیش فراهم گردید چنانکه به دستور او عده زیادی از قوای دولتی مسجد شاه تهران که مشروطه‌خواهان در آن اجتماع کرده بودند محاصره کردند و زد و خورد ملیون با نظامیان آغاز گردید و تلفاتی به طرفین وارد شد.
آقایان بهبهانی و طباطبایی با جمعی از علما مجدداً در جمادی‌الاول ۱۳۲۴ به قم مهاجرت کردند و از طرفی در حدود ۱۵۰۰۰ نفر از افراد سرشناس طبقات مختلف در سفارت انگلیس متحصن شده و متفقا عزل عین‌الدوله و صدور فرمان مشروطیت و تاسیس مجلس شورای ملی را از شاه تقاضا نمودند. مظفرالدین‌شاه با اینکه در این موقع مریض و بستری بود و علاوه بر آن درباریان ناصالح او هم از وقوف وی بر احوال مردم و رفتار صدراعظم مانع می‌شدند با وجود این کم و بیش به اوضاع متشنج مملکت و نهضت‌های مقدسی که در گوشه و کنار ایران برپا شده بود واقف گردید و دانست که پایداری در مقابل احساسات مردم کاری بسیار مشکل بلکه محال است. گذشته از این چون مظفرالدین‌شاه به طوری که اشاره شد فطرتا مردی سلیم‌النفس و بی‌آزار بود و مایل به اغتشاش و خونریزی نبود عین‌الدوله را معزول و میرزا نصرالله‌خان نائینی مشیرالدوله را که مردی بسیار نیک‌نفس و خیراندیش بود مقام صدارت داد و در ۱۴ جمادی‌الثانی ۱۳۲۴ فرمان مشروطیت را صادر کرد و چندی بعد مجلس شورای ملی را مفتوح و قانون اساسی را که به وسیله نمایندگان مجلس تدوین شده بود توشیح کرد و چند روز بعد درگذشت. ایران در میان کشورهای آسیا، کشورهای اروپای شرقی و روسیه نخستین کشوری بود که مردم آن موفق به کسب قانون اساسی شدند.
روایت انقلاب مشروطه بعد از انقلاب ۵۷
مولفان کتاب تاریخ سوم دبیرستان در سال ۵۹، غلامعلی حدادعادل، مسعود ابوطالبی، حسن آیت و منصور پهلوان انقلاب مشروطه را اینطور برای دانش‌آموزان روایت کردند:
دوران یکصد و پنجاه ساله سلطنت قاجاریان برای مملکت ایران و ایرانیان به جز محنت و بلاهای بزرگ، تحمیلات و فشارهای سیاسی و اقتصادی دولت‌های معظم، مصیبت و اندوه، خرابی و ویرانی، قحطی و مرض، شورش و بلوا چیز دیگری به بار نیاورده است. اگر از یکی دو تن از مردان فعال و وطن‌پرست این سلسله و چند تن از رجال هوشیار و مدبر این دوره صرفنظر کنیم برای دیگر پادشاهان و شخصیت‌های موثر مملکت نمی‌توانیم خدمات ارزنده‌‌ای قائل شویم و اگر جنبش مشروطه به وجود نمی‌آمد نه تنها این حکومت خود به خود منقرض می‌گردید بلکه بیم آن می‌رفت که استقلال و موجودیت ایران بر باد رود و سراسر مملکت بین کشورهای مقتدر استعمارگر تقسیم گردد همچنان که چند بار این تصمیم از طرف دولت‌های بزرگ ذی‌علاقه اتخاذ شد که خوشبختانه عملی نگردید.
مظفرالدین‌شاه هنگامی که پادشاه شد متجاوز از ۴۵ سال داشت و چون روزگار جوانی را در عیش و آسایش و در میان جمعی متملق و چاپلوس گذرانیده بود در امر سیاست و کشورداری بصیرتی نداشت. اداره امور کشور معمولاً با نظر مستشاران خارجی صورت می‌گرفت. مستشاران بلژیکی اداره گمرک و ضرابخانه و امور مالی را اداره می‌کردند و ضربه‌های شدیدی بر پیکر اقتصادی سرزمین ما وارد کردند. امین‌السلطان که از طرف مظفرالدین‌شاه لقب اتابک اعظم نیز گرفته بود در فکر اصلاح امور کشور نبود و همواره سعی می‌کرد که از راه بذل و بخشش و دادن امتیاز، مفتخواران و خارجیان را راضی نگاه دارد و در صدارت باقی بماند. از این رو خزانه به زودی خالی شد و کار به جایی رسید که دولت برای جزئی‌ترین هزینه خود درمانده شد و دست نیاز به سوی دولت‌های روس و انگلیس دراز کرد و وام‌هایی از آن‌ها گرفت. چون مردم متوجه شدند که همه فساد و تباهی زیر سر امین‌السلطان است به مخالفت با او برخاستند و برکناری او را از شاه خواستار شدند. مظفرالدین‌شاه، عین‌الدوله نواده فتحعلی‌شاه را به صدارت برگزید.
صدراعظم جدید در اوایل کار برای جلب رضایت مردم تا حدی به نرمی و ملایمت رفتار کرد و نسبت به انجام خواسته‌های مردم روی موافق نشان داد اما پس از چندی که پایه‌های صدارت خود را محکم دید با آزادیخواهان و ملیون بنای مخالفت را گذاشت و به آزار و شکنجه آنان پرداخت. اعمال بی‌رویه عین‌الدوله نارضایی عمومی را بیشتر کرد و دو تن از روحانیان آزادیخواه به نام آیت‌الله سید محمد طباطبایی و آیت‌الله سید عبدالله بهبهانی به مخالفت با شاه و صدراعظم برخاستند و از آزادیخواهان انجمنی تشکیل دادند تا اساس حکومت استبدادی را براندازند و حکومت مشروطه را برقرار سازند. عین‌الدوله چون بر این امر آگاه شد سختگیری خود را نسبت به آزادیخواهان بیشتر کرد. به زدن، بستن، گرفتن و حبس و تبعید و شکنجه و کشتن آزادیخواهان دست زد و فرماندار تهران به منظور خوش‌خدمتی چند نفر از بازرگانان آزادیخواه را به بهانه گران فروختن قند به چوب بست. ملیون که وضع را چنین دیدند به حضرت عبدالعظیم پناه بردند و در آنجا بست نشستند و آشکارا به کارهای ناپسند صدراعظم اعتراض کردند و او را مسئول گرفتن وام از بیگانگان، مسافرت‌های پرخرج شاه و فساد و ظلم حکومت معرفی کردند.
سرانجام پس از گفت‌وگوهای بسیار بین روحانیون و دربار، شاه تسلیم شد و فرمان تاسیس عدالتخانه را صادر کرد. دقت در متن دستخط شاه این نکته را روشن می‌کند که خواست علما و آزادیخواهان، پیاده شدن احکام اسلام و دستورات اسلامی و اجرای قانون عدالت اسلامی بود اما در آینده خواهیم دید که چگونه عوامل فرصت‌طلب در انقلاب نفوذ کرده و هدف اصلی را تغییر دادند. علما و روحانیون پس از صدور این فرمان با جلال و شکوه فراوان از حضرت عبدالعظیم به تهران بازگشتند. عین‌الدوله که نابودی جاه و مقام خود را در پیروزی ملیون و آزادیخواهان می‌دید، گرچه پس از بازگشت علما از حضرت عبدالعظیم به دیدن آنان رفت و اظهار فروتنی نمود و حتی برای جلب رضایت آنان فرماندار تهران را از کار برکنار کرد لیکن کمی بعد نه تنها از تاسیس عدالتخانه خودداری کرد بلکه آزادیخواهان و ملیون را سخت در تحت فشار قرار داد. جمعی از آنان را توقیف کرد و از انتشار بعضی روزنامه‌ها جلوگیری نمود و با ایجاد ترس و وحشت موجبات اختناق افکار مردم را فراهم آورد. علما و آزادیخواهان چون وضع را چنین دیدند در مسجد جمعه اجتماع کردند و از شاه خواستند تا وعده‌هایی را که به مردم داده بود عملی سازد. عین‌الدوله که از روی سبکسری به تصور اینکه شعله آتش خشم ملت را با توسل به زور می‌تواند فرونشاند جمعی از قوای انتظامی را ماموریت داد تا اجتماع مردم را با توسل به زور می‌تواند فرونشاند. جمعی از قوای انتظامی را ماموریت داد تا اجتماع مردم را متفرق سازند. قوای انتظامی به دستور صدراعظم خودخواه با مردم که جز آزادی چیزی نمی‌خواستند بنای زد و خورد را گذاشت و بر اثر برخورد بین قوای انتظامی و مردم چند نفر از آزادیخواهان شربت شهادت نوشیدند. با شلیک گلوله ترس و وحشت عجیبی بر جمعیت حکمفرما شد. مردم که گمان نمی‌کردند قوای انتظامی تیراندازی کنند هراسان به این سوی و آن سوی می‌دویدند و می‌رفت تا عده‌‌ای زیر دست و پای جمعیت جان خود را از دست دهند.
در این هنگام آیت‌الله بهبهانی شجاعت بی‌مانندی نشان داد. بدینسان که بی‌درنگ خود را به روی یک بلندی رسانید سینه خود را باز کرد و رو به مردم گردانیده و با صدای بلند چنین گفت: «‌‌ای مردم نترسید. واهمه نکنید. این‌ها کاری داشته باشند با من دارند، این سینه من، کجاست آنکه بزند؟ شهادت و کشته شدن ارث ماست.» چندان ایستاد و از این سخنان گفت که مردم او را دوباره بازگردانیده به دل‌ها آرامش بازآورد. بدینسان چند شبانه روز در مسجد بست نشستند اما چون آب و آذوقه را بر روی مسجدیان بسته بودند علما خواستار شدند که مردم از مسجد بیرون رفته و تنها علما در مسجد باقی بمانند. پس از گذشت چندین شبانه روز در آن شرایط گرسنگی و تشنگی و تیراندازی و کشتار قرار بر آن شد که علما و رهبران مشروطه نیز از تهران مهاجرت کنند. آیت‌الله طباطبایی و آیت‌الله بهبهانی و آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری به همراهی تعداد زیادی از علما و روحانیون به طرف قم رهسپار شدند. در این هنگام اولین انحراف اساسی در انقلاب مشروطه ایران به وقوع پیوست. انحرافی که از ارزش و اعتبار این انقلاب بسیار کاست. داستان از این قرار بود که بازاریان و اصناف تهران برای آنکه اختناق و استبداد حاکم را نشان دهند به سفارت انگلستان پناهنده شدند و در آنجا بست نشستند. روز به روز بر تعداد بست‌نشینان افزوده می‌شد تا آنگاه که تعدادشان به پانزده هزار تن رسید. پناه بردن به سفارتخانه یک دولت استعمارگر چیزی نبود که علما و رهبران انقلاب به آن راضی و خشنود باشند. به قول نویسنده «تاریخ مشروطه ایران»: آن رفتار دلیرانه و جانبازانه علما کجا و خرسندی به پناه بردن به سفارتخانه یک دولت بیگانه کجا؟
بهرحال بست‌نشینان در آنجا از شاه درخواست کردند که عین‌الدوله را از کار برکنار سازد، قاتلان شهدای میهن را به کیفر برساند و ترتیب بازگشت رهبران آزادیخواهان را از قم به تهران بدهد و همچنین کسانی را که تبعید شده بودند آزاد کند و مجلس دارالشورای ملی را افتتاح نماید. شاه دستور داد جلسه هیات وزیران تشکیل و به درخواست ملیون رسیدگی شود اما عین‌الدوله پیش از تشکیل جلسه از صدارت کنار رفت و میرزا نصرالله‌خان مشیرالدوله که مردی آزادیخواه و روشنفکر بود جای او را گرفت. با برکناری عین‌الدوله از صدارت، شاه که تا این زمان از حقایق نهضت انقلابی بی‌اطلاع مانده و آن را یک جریان زودگذر پنداشته بود از حقیقت اوضاع آگاه شد و سرانجام روی چهاردهم جمادی‌الثانی سال ۱۳۲۴ هجری قمری مطابق با چهاردهم مردادماه سال ۱۲۸۵ شمسی با صدور فرمان مشروطیت پایان دوران حکومت استبدادی را در ایران اعلام داشت.
آنکه امروز از این دایره بیرون باشد
این دو برادر یکی مظفرالدین‌شاه را در کتاب درسی تاریخ «آدمی ملایم و تا حدی آزاده» و «سلیم‌النفس و بی‌آزار» خوانده بود و دیگری پادشاهی که «در عیش و آسایش و در میان جمعی متملق و چاپلوس گذرانیده بود» و «در امر سیاست و کشورداری بصیرتی نداشت»؛ به اولی گفته بودند «شیخ فضل‌الله نوری از مجتهدین طرفدار استبداد و از دوستان صدراعظم به شمار می‌آمد» ولی دومی دو سال بعد او را در کنار آیت‌الله طباطبایی و بهبهانی جز روحانیونی خوانده بود که در جریان نهضت مشروطه به همراهی تعداد زیادی از علما و روحانیون به طرف قم رهسپار شدند. انقلاب مشروطه در فاصله دو سال به انحراف رفت و ارزش و اعتبار آن کاسته شد چون متحصنین به «سفارتخانه یک دولت استعمارگر» پناه بردند، برداشتی که برادر بزرگتر نه آن را خوانده و نه مجبور به حفظ آن شده بود.
کتاب‌های درسی با چنین دایره‌هایی از سیاه و سفیدی متلاطم، سال‌هاست تخته سیاه حذف و اضافاتی شده‌اند که بر لوح فکر و رای نسل آینده نام‌هایی را به خط می‌کند و خط می‌زند؛ پس عجب نیست نام صادق هدایت از وسط داستان «کباب غاز» جمالزاده حذف شود، نام محمود دولت‌آبادی، مشفق کاظمی و عباس خلیلی در دایره ارزشی نگنجند و…
منبع: مجله بخارا -  شماره ۱۳۴

No comments:

Post a Comment