بِرنولت برشت
آلمان
دیگران میتوانند از ننگِ خویش سخن بگویند،
من سخن از ننگِ خویش میگویم.
آه آلمان، مادرِ رنگپریده!
چه آلوده نشستهای
در میانِ ملّتها.
در میانِ لَکّهدارشدهگان
چشمگیری تو.
از پسرانِ تو، آن که بینواتر است
به خاک درغلتیده است.
آن زمان که او سخت گرسنه بود
دست به رویِ او آختهاند.
همهگان این را میدانند.
اکنون آنان، با دستهای آخته
آخته بر رویِ برادرِشان
گستاخانه بر گِردِ تو معرکه گرفتهاند
و در چهرهات قهقهه میزنند.
این را هر کسی میداند.
در خانهی تو
هر آنچه که دروغ است، بلند نعره زده میشود
حقیقت امّا
باید خاموش بمانَد.
آیا چنین است؟
از چه رو ستمگران در هر جا تو را میستایند، ولی
ستمدیدهگان متّهمات میکنند؟
غارتشدهگان، تو را با انگشتِ اتّهام نشانه میرَوَند، ولی
غارتکنندهگان، ستایش میکنند آن نظامی را
که در خانهی تو اندیشیده شد!
و همزمان، همهگان میبینند
گوشهی دامنات را پنهان کردهای، که خونین است
از خونِ بهترین فرزندِ تو.
میخندد آن کس که گوش به سخنانی میدهد که از خانهات شنیده میشود.
امّا دست به سوی دشنه مییازَد آن کس که تو را به چشم میبیند
آنگونه که با دیدنِ یک راهزن.
آه آلمان، مادرِ رنگپریده!
پسرانِ تو با تو چه کردهاند
که در میانِ ملّتها نشستهای
یک مَضحَکه یا یک دِهشَت!
ب. برِشت، پس از تبعید از آلمان، ۱۹۳۳م ( ۱۳۱۲خ)
ترجمه: محمّدرضا مهجوریان
No comments:
Post a Comment