Tuesday, December 28, 2010

چرند و پرند - دهخدا

برای آدم بدبخت از در و دیوار می بارد . چند روز پیش کاغذی از پستخانه رسید و باز کردم ، بدیدم به زبان عربی نوشته شده ، عربی را هم که غیر از علمای گرام ، هیچکس نمی داند ، چه کنیم ؟ چه نکنیم  ؟ آخرش عقلمان به این جا قد داد که ببریم خدمت یک آقا شیخ جلیل القدر فاضلی که با ما از قدیم ها دوست بود .  بردیم دادیم و خواهش کردیم که زحمت نباشد آقا این را برای ما به فارسی ترجمه کن . آقا فرمود ، حالا من مباحثه دارم برو عصری من ترجمه می کنم و می آورم اداره .
عصری آقا آمد صورت ترجمه را داد به من چنان که بعضی از آقایان مسبوق اند من از اول یک کوره سوادی داشتم ، اول یک قدری نگاه کردم دیدم هیچ سر در نمی افتم ، عینک گذاشتم دیدم سر نمی افتم مشهدی اویارقلی حاضر بود ، آقا فرمود : نمی توانی بخوانی بده مشهدی بخواند . مشهدی گرفت یک قدری نگاه کرد ، گفت : آقا ما را دست انداختی ، من زبان فارسی را هم به زحمت می خوانم ، تو به من زبان عبری میگویی بخوان ! آقا فرمود مومن زبان عبری کتابیست ؟ این اصلش به زبان عربی بود . کبلایی دخو داد به من فارسی ترجمه کردم . 
اویارقلی کمی مات مات به صورت آقا نگاه کرد گفت : آقا اختیار دارید ، راست است که ما عوامیم اما ریشمان را در آسیاب سفید نکرده ایم ! بنده خودم در جوانی کمی عبری سررشته داشتم ، این زبان عبری ست .
آقا فرمود ، مومن این زبان عبری کجا بود ؟ این زبان فارسی ست .
اویارقلی گفت مرا کشتید که ، این زبان عبری ست .
آقا فرمود خیر زبان فارس ست .
اویارقلی گفت از دو گوشهایم التزام میدهم که این زبان عبری ست .
آقا فرمود خیر تو نمی فهمی این زبان فارسی ست .
دیدم که الان است که اویارقلی به آقا بگوید که شما خودتان نمی فهمید ! آن وقت نزاع در بگیرد گفتم : مشهدی من و شما عوامیم ، ما چه می فهمیم ، آقا لابد علمش از ما زیادتر است بهتر از ما می فهمد .
اویارقلی گفت خیر شما ملتفت نیستید ، این زبان عبری ست من خودم کمی آن وقت که پیناس یهودی به ده آمده بود ، پیش اش درس خوانده ام .
یک دفعه دیدم رگهای گردن آقا درشت شد ، سر دو کنده ی زانو نشسته ، عصا را ستون دست کرده و صداش را کلفت کرده با تغیر تمام فرمود : مومن تو از موضوع مطلب دور افتاده ای ! صنعت ترجمه در علم عروض فصلی علی حده دارد و گذشته از اینکه دلالت بنا به عقیده ی بعضی تابع اراده است .
و خیلی عبارت های عربی دیگر هم گفت که من هیچ ملتفت نشدم ، اما همین قدر فهمیدم الان است که آقا سر اویارعلی را با عصا خورد کند . از ترس این که مبادا خدای ناکرده یک شری بشود ، رو کردم به اویارقلی گفتم مرد حیا کن ، هیچ می فهمی با کی حرف میزنی ؟ کوتاه کن ، حیا هم خوب چیزی ست ! قباحت دارد!! مرده شور اصل این کاغذ را هم ببرد . چه خبر است مگر هزار تا از این کاغذها قربان آقا ، حیف است ، دعوا چه معنی داره ؟!
دیدم که آقا روش را به من کرده ، تبسمی فرموده گفت : چرا نمی گذاری مباحثه مان را بکنیم مطلب بفهمیم !؟ 
من همین دیدم آقا خندید قدری جرات پیدا کرده گفتم : آقا قربان علمت برم ، تو نزدیک بود زهله مرا آب کنی ! مباحثه ات که این طور باشد ، پس دعوات چه جورست ؟  آقا به قهقهه بناکرد خندیدن ، فرمود  مومن تو از مباحثه ی ما ترسیدی ؟ گفتم به ، ماشاالله !! به مرگ خودت نباشد ، چهارتا فرزندانم بمیرد ، پاک خودم را باخته بودم فرمود خیلی خوب پس دیگر مباحثه نمی کنیم تو همین ترجمه ی مرا در روزنامه ات بنویس اهل فضل هستند ، خودشان میخوانند گفتم بچشم ، اما به شرطی که تا در اداره هستید دعوا نکنید .


این ست صورت ترجمه
ای کاتبین صوراسرافیل ، چه چیزست مر شما را که نمی نویسید جریده ی خودتان را ، هم چنانی که سزاوارست مر شما را که بنویسید آن را و چه چیز است مر شما را با کاغذ لوق و امردان و تمتع از غیر یائسات در صورت تیقن به عدم حفظ مرئه مر عده ی خود را و در صورت دیدن ما آنان را که الان از حجره ی دیگر خارج شده اند ، حال گویی که می توانید بنویسید مطالبی  عدای آنها را .
پس به تحقیق ثابت شد ما را به دلایل قویمه به درستی که آنچنان اشخاصی که می نویسند جرائد خود را مثل شما آنان اند عدو ما، و عدوهای ما آنان اند البته عدو خدا .
پس حالا می گوییم مر شما را که در آینه مداومت کننده  باشید شما بر توهین اعمال ما یعنی اشاعه ی کفر و زندقه پس زود است که  می بینید یاس ما را هر آینه تهدید می کنیم شما را اولن تهدید کردنی ، و هر آینه می زنیم شما را در ثانی زدن شدیدی ، و هر آینه تکفیر می کنیم و می کشیم شما را و در ثالث و رابع کشتن کلاب و خنازیر ، و هر آینه آویزان می کنیم شما را بر شاخه های درخت توت چنانی که در مدرسه ی ماست تا بدانید که نیست مر عامیان را بر عالمین سبیلی . والسلام .
                                                                                    چرند و پرند - دهخدا
                                                                                      از شماره ی 16 صوراسرافیل

No comments:

Post a Comment