Friday, November 15, 2013

روزهای بهتری در راه است



داستان تازه ای از مهدی یعقوبی
 
آن روز عباس آقا مرد همسایه مان در حالی که زیر لب غرغر میکرد چنان سیلی محکمی به مادرم زد که تمام صورتش خونمالی شده بود منم از ترس خودم را در گوشه آشپزخانه پنهان کردم و در حالی که اشکهایم روی صورتم سر میخوردند عروسکم را با دو تا دستانم سخت در بغل گرفته بودم و میلرزیدم