زن در اشعار شیرکو بیکس
عصمت صوفیه
همیشه بودهاند شاعرانی که دردها و بیعدالتیها و نارساییهای فرهنگی را در قالب سرودههایشان به گوش دنیا رساندهاند. شیرکو بیکس یکی از این شاعران است. او بیش از پنج دهه شعر سرود و با شعرهایش زیست.
شیرکو بیکس، شاعر کرد
شیرکو در شعرش ناممکنها را ممکن میکند. به هر پدیدهای و به هر جمادی جان میدهد. گیاهان و طبیعت و اشیاء و پدیدهها در شعر شیرکو دقیقاً مانند یک انسان، شادی و غم و خاطره دارند: رعد و برق عاشق میشود؛ گوشواره خودکشی میکند؛ صندلی خاطراتش را بازگو میکند.
شیرکو فقط شاعر زیباییها نیست. هرچند که موشکافانه به دنبال زیباییها میگردد، اما زمانی که قدرت، سیاست، فرهنگ، سنت و قانون این زیباییها را نازیبا میکنند، یا روح زیبایی را میکشند، عصیان میکند. آنگاه به تلخی اما در اوج زیبایی، نازیباییها را به تصویر میکشد.
شاعر آزادی، زن و زندگی
شیرکو بیکس شاعر آزادی، زن و زندگی است. از دید او زندگی بدون آزادی بیمعناست و آزادی بدون زن بیمفهوم است. زن و آزادی و نیز آزادی و زن به هم وابستهاند. در باور او تا زن به آزادی و رهایی و حرمت تمام و کمال انسانی نرسد، جامعه بشری روی خوشبختی و آزادی واقعی را نخواهد دید. شیرکو بیکس بر آن بود که اگر زن از آزادی برخوردار نباشد، مرد هم در چنین جامعهای اسیر و زبون است. مگر میشود دم از آزادی زد و نیمی از جمعیت بشری را که زنان هستند در نظر نگرفت؟ اصولاً در شعر شیرکو، زن سرچشمه زندگی، چراغ و روشنایی است. از دید شیرکو بیکس، زن نه تنها سرچشمه تخیلات رمانتیک در شعر است که مهمتر از آن، بال دیگر زندگی، سرچشمه پایانناپذیر انرژی، شالوده خوشبختی و خوشحالی و نیروی اصلی در کارزار زندگی است. در اندیشه او، زن و آزادی و زندگی، وجودشان به هم وابسته و لازم و ملزوم یکدیگر است.
بیکس هرگاه در شعرش وضعیت زنان، دختران، مادران، بیوهزنان و پیرزنان و دردهایشان را بیان میکند، قویترین واژهها و تعبیرها را به کار میگیرد.
او در مجموعه «گردنبند» (به کردی: ملوانکه) به تاریخ فرودستی زن بیان شاعرانه میدهد:
اینجا، گیاه توله (خطمی) ارزانتر است یا موی پیرزنی؟
اینجا لیف گرانتر است یا پستان بیوهزنی؟
یک تار موی سبیل عشیره
چندین فریاد زن را برابر است؟
یا در شعر دیگری (در مجموعه شعر «از گل تا خاکستر») میگوید:
هنگامی که گلها بیوه میشوند
بادها بدانها بیشتر نظر دارند
اگر هم فرصتی دست داد
میربایندشان!
او فرودستی نیمی از جامعه بشری را در جامعه مردسالار میبیند و در دفاع از این نیمه فرودست تیزترین و برندهترین کلمات را به کار میبرد. از آن سوی ترس تا آن سوی ذلیلی زن را در جامعه مردسالار به تصویر میکشد و بر تمام زوایای فرهنگ مردسالاری میتازد.
بید مجنون
زنی است
لگدکوب خواهش مرد
گیس کشیده دست مرد
فرمانبردار مرد مست
این است
دلیل گوژپشتی
بید مجنون
گزیدهای از اشعار بیکس به نروژی
گزیدهای از اشعار بیکس به نروژی
شیرکو بیکس بر آن بود که اگر زن را از جهان شعر حذف کنند، شعر مانند ماهیای که از آب بیرون بیفتد، خفه میشود و میمیرد. او در گفتوگو با مؤسسه «الوارف» گفته است: «احساسات زنان، دوستی و عشقشان همچون رنگینکمانی است برای شعرهایم که تخیل را تقویت و قریحه و استعداد شعرسرایی را رنگین میکند.»
و در ادامه اضافه میکند: «در جوانی زن را از پنجره رمانتیکی نگاه میکردم، اما تجربیات زندگی به من آموخت که زن تنها سرچشمه تخیلات رمانتیک شعر نیست، مهمتر از همه اینکه زن بال دیگر زندگی، سرچشمه پایانناپذیر انرژی، شالوده خوشبختی و خوشحالی و نیروی اصلی در کارزار زندگی است.» (ن. ک به «الوارف»)
در یکی از شعرهایش، شیرکو از لحظهای سرنوشتساز سخن میگوید که باید بین زن و شعر مجبور به انتخاب شود. او زن را انتخاب میکند و زمانی که این زن تمام زندگیش را در برمیگیرد، آنگاه به سرودهای ناب بدل میشود.
آری،
باید از میان زن و شعر یکی را برگزینم.
به شعر گفتم:
ناچارم از برگزیدن آن زیباروی!
دیگر سراینده ات نیستم.
شعر رفت و زن نزدم ماند،
اما زمانی که زن زیبا
به دیدگانم قدم گذاشت،
مقابل روحم ایستاد
و بی آنکه خود بداند
به قصیده ای بدل شد
بیکس تلاش میکند همه زیباییها و اشیاء را در خدمت زن به کار گیرد. در شعری میخواهد آیینهای باشد اما تنها به این شرط که در اتاق زنی زیبا جلوهگر زیبایی او شود:
در شعر «آرزو» (به کردی: ئاوات) چنین میسراید:
کاش آیینهای بودم
در اتاق زنی زیبا
تا جلوهگر زیباییاش باشم.
کاش گل سرخی بودم
در روز والنتاین
تا تقدیم دختری گردم
هر کس که قلمی به دست گرفته، برای حقوق زنان متحد شود!
شیرکو بیکس به دلیل فعالیت و نوشته هایش در سال ۱۹۷۲ به شهر رمادیه در عراق تبعید شد. او مدت زمان زیادی هم در کوهستانها در کنار پیشمرگان کرد بهسر برد. حتی در مقطعی شعرهایش انگیزهبخش مقاومت در میان کردها بود. در آن سالها صدام حسین با استناد به آیه «انفال» کردهای کردستان عراق را قتل عام کرد و روستاهایشان را به آتش کشید. در زمان جنگ ایران و عراق، حکومت بعث از شیرکو درخواست کرد که شعری درباره قادسیه و در ستایش صدام بنویسد و جایزه قادسیه را از آن خود کند. اما شیرکو نپذیرفت و ناگزیر شد دوباره به کوهستان پناه ببرد و در جمع پیشمرگان زندگی کند. او در سال ۱۹۷۰ هنگامی که نقش پیشگام موج ادبی نوگرای «روانگه» را بر عهده گرفت، از سوی اسلامگرایان تندرو هم تهدید به مرگ شد. شعار اصلی این حرکت این بود: هر کس که قلمی به دست گرفته، برای حقوق زنان متحد شود!
اسلامگرایان تندرو علیه او فتوا دادند و در صحن مساجد فتواهایی را علیه شیرکو آویختند. شیرکو در باریکه بین زندگی و مرگ نفس میکشید. تنها شعر بود که هنوز در او زنده بود و به زندگیاش انگیزه میداد. با کمک دوستانش از کردستان خارج شد. خود شیرکو بیکس میگوید: «من در کشور خودم تبعید شدم. من پرندهای در قفس بودم. من بال داشتم اما نمیتوانستم پرواز کنم.»
او به ایتالیا و سپس به سوئد آمد و در تبعید دوباره به نوشتن و سرودن پرداخت. شیرکو از نام، پست و مقام، از گلوله و همه چیز در دورههای مختلف زندگیش، فرار کرد و تنها پناهگاه و دوستش در تمام دوران زندگیش قلمش بود.
نام من پیرهن زنانه است
شیرکو بیکس ارزشهای مردسالارانه را در جای جای شعرهایش به چالش میکشد. او به لطیفترین خیال، رنج و ظلمی که به زن شده است را به تصویر میکشد. طبیعت و اشیاء را به خدمت میگیرد تا رنجی از هزاران رنج زن را بازگو کند.
شیرکو بیکس، شاعر کرد
باد بیجهت نیست که چنین زوزه میکشد
او فریاد زن مشرقی آشفتهمویی است
که مردی در هیبت چاقو
دنبالش میکند
شیرکو بیکس تمام نمادهای زنانگی را در اشعارش بهکار میگیرد تا به ظلم تاریخی که به زن شده اعتراض کند. روسری، النگو، گردنبند، دستبند و گوشواره در شعر شیرکو به صورتی توانمند همچون اشیایی که ناگهان جان میگیرند به سخن میآیند و هر یک به گونهای راوی تاریخ پر درد فرودستی و سرکوب میشوند. در «لباس زنانه» که اجتماع، تارو پود وجودش را از گناه و سؤالهای عریان حرام میداند، گلهمندانه از نقشهایی که جامعه به او تحمیل کرده، سخن میگوید:
شب بهخیر.
اسم من پیرهن زنانه است.
آنچه میهن، شرم دارد
بر تن خود بپوشاند، منم!
این تاریخ نرینه! این میهن سبیل
تنها یکبار مرا به تن آفتابی نپوشانید،
به تن جویباری، به تن شیشه گلابی.
آنهایی که مرا پوشیدند: جارو بودند و
دیگ بودند و سطل زباله.
آنهایی که مرا پوشیدند: بالای بلند غربت و
بالای تنهایی و عذاب بودند.
آنهایی که مرا بخشیدند
همانا سکوت و قفل و چماق و نعره چلاق و
لباس دردمند بودند.
اسم من پیرهن زنانه است
آنکه از من خبر ندارد و نالهام را نمیشنود،
گوش کیپ میهن است!
من مادینهام! من سراپا تمام
تنم از گناه و پرسش عریان حرام
به وجود آمده است!
از همان روز خلقتم،
سنگ رجم به قنداقم بسته شده است و
میهن به رویم تف میاندازد!
مهمانی خزانی، شیرکو بیکس
مهمانی خزانی، شیرکو بیکس
تاریکی» و «روشنایی» در شعر بیکس، دو سویه جدال فرهنگی و اجتماعی بین «مرد» با «زن» را در یک جامعه توسعهنیافته مشخص میکند. او خود را در حد تاریخی مردانه و بس «تیره و تار» فراز میآورد که «چراغ» و روشنایی را در «زن» کشته است:
من تاریک
در نامه دیروزت
چراغی کوچک برایم فرستاده بودی
من تاریک
روشنش که کردم
در آیینه روبرویم
خود را دیدم
که تاریخی هستم تیره و تار
از مردانی که
چراغ را در زن کشتند!
اینک دختری وطن من است
شیرکو در جغرافیای مردانه اشک و ناله را سهم زن میداند، عصیانگر میشود و قوانین اجتماع مردسالار و دینپرست را به چالش میکشد. قانون ارث، حضانت و طلاق را به تلخی نقد میکند. صدها تصویر بر باد رفته فصل زندگی زنان را در شعرهایش به نمایش در میآورد. در «دریا و آبخیز» مینویسد:
سپیدهدم بود
تنها خروسی دید
دختر عاشق روستا را
در کنج کاهدانی
چگونه سر بریدند!
این بود که او
به لانهاش برگشت
و اعتصاب کرد و پیمان بست
که دیگر سپیدهدمان نخواند!
او که سالها برای میهنش شعر سرود و از جان و زندگیاش برای وطن مایه گذاشت، اکنون از میهن نامهربان که حقوق زنان در آن پایمال میشود گلهمند است. او در مجموعه «اینک دختری وطن من است» (به کردی: ئیستا کچیک نیشتمانه) میهن و میهنپرستی را به نقد گزندهای میکشاند.
در یکی از اشعار این مجموعه چنین میسراید:
در خیابان «سهول» ایستادهام
اما قلبم در مشت بادی است
آهسته آهسته از «گویژه» میآید و
خاکستر تن زنی را با خود میآورد و
در مقابل بینی میهن
خاکستر را فوت میکند و
آنگاه میگوید:
یادگاری برای سروریت!
(«سهول» نام محلهای در شهر سلیمانیه کردستان و «گویژه» نام کوهیست در همان شهر.)
درشعری از بیکس، زن جوان زیباروی دانایی اسیر مرد پیر علیل عصا بهدستی است. بیکس درد و رنج همه زنان در هر سن و هر موقعیتی را به تصویر میکشد. تار موی پیرزنی را میبیند و از بهای آن میپرسد. از بهای جسم بیوهزن و پستانهای افتادهاش میپرسد. اما در پایان زهر تلخی به کام خواننده میریزد: آری. در این جغرافیای مردانه، تار موی سبیل مرد عشیرهای مساوی است با فریاد هزاران زن.
شیرکو، نگاه عمیقی به آزادی زن دارد و گرفتار سطحینگری نمیشود. گاهی یک تحلیل عمیق را در قالب یک شعر لطیف و زیبا بیان میکند:
هرچه در این مشرقزمین،
کوشیدم روبروی آینه،
و بر روی دو صندلی،
واژههای «زن» و «آزادی» را،
کنار یکدیگر ولی،
به مهربانی بنشانم،
بیهوده بود و همیشه،
این واژهی «مردم» به زور،
میآمد و تسبیح بهدست،
خود به جای زن مینشست!
شیرکو بیکس از تاریخ ناراضی است. میخواهد دقیقهها و ساعتها و کل تاریخ را از نرینگی درآورد و به آن جامه زنانه بپوشاند. میخواهد اینبار زن سهم خود را از تاریخ بستاند. در یکی از اشعار «گردنبند» (به کردی: ملوانکه) به مصاف روسری و چادر میرود و میگوید:
سر و مویت را به شب روسری مسپار
سر و مویت را در تابوت چادر نینداز.
آسمان گره نمیخورد …زن! ای زن!
امروز روز توست!
ساعت و دقیقه و ثانیه زنانه است،
امروز زندگی زنانه است،
امروز شعرمن نیز زنانه است،
زن.. ای زن!
گاهی زبان شعر شیرکو بسیار برنده، تلخ و تیز است. از زبان زنی روسپی کجیها و ناراستیهای واقعی جامعه را به تلخی به تصویر میکشد:
گردنبند روسپی و هرزه
یک گردنبند هرزه
در برابر چشم همه
لباسش را بالا کشید و فریاد زد
…
من فقط تن خودم را میفروشم
تنها تن خود را و بس
اما میبینم همین جا
در برابر چشم همه
هستند کسانی که
تن کوهستان و
تن دشت و بوستان و
تن آفتاب و باران را
فروختهاند و با وقاحت تمام
بر صندلی شرافت این سرزمین تکیه دادهاند.
برابری زن و مرد در شعر بیکس
زن در کشورهای شرقی و از جمله در کردستان اغلب به دلایل فرهنگی و اجتماعی زیردست بوده و درد و رنج و فرودستیاش قابل روئیت بوده است. اما وضعیت زنان از اواخر دهه ۱۹۸۰ تا سالهای پایانی دهه ۱۹۹۰ و حتی بعد از آن به دلیل عوامل مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نیز به دلیل پررنگ شدن نقش عشیره و قبیله و به همان اندازه پررنگ شدن دین و نیز به دلیل بنیادهای فرهنگی خاص به طرز اسفناکی در کردستان رو به وخامت گذاشته است. زنکشی، خودسوزی زنان و فرودستی زنها بیشتر از قبل در جامعه کردستان به چشم میآید. هر چه زن و دردهایش در جامعه بیشتر میشد به همان نسبت صدای شیرکوه در دفاع از حقوق و آزادی زن بلندتر میشد. تا اینکه نهایتاً در مجموعه اشعار «گردنبند» ( به کردی: ملوانکه) شیرکو به فرودستی تاریخی زن و ریشههای آن میپردازد. «گردنبند» مانیفیست فریاد زن در مشرق زمین است. به دیگر سخن کتاب گردنبند صدای زن شرقی است که از گلوی شعرهای شیرکو بیرون آمده است.
گاهی شیرکو در فرازهایی از این اثر ناب ترسهای زنی را چنان به تصویر کشیده است که انگار او به تمامی زنانگی و زن را درک کرده و ترسهای جسمی و روحیش را میشناسد:
عریان و لخت
در برابر آینیه
امروز
پستانم میگفت:
باری هراس من
قبل از مرگ آن است
که دستان عاشق را هرگز لمس نکنم
تا مرا بنوازد و
به خود بفشارد.
شیرکو بیکس فمینیستی است که رهایی و آزادی زن را بالاتر از برابری حقوقی زن و مرد میداند. در یکی از اشعار مجموعه «گردنبند» (به کردی: ملوانکه) میپرسد:
ای زن!
بهراستی آیا
یکسانی
جبرانگر آن همه بیدادی است
که مرد بر تو روا داشته؟
او گویا حتی به برابری زن و مرد هم راضی نیست. برابری در کدام حقوق و بر اساس کدام تعریف از انسان؟
ای فریاد خونین زن!
برابری از چه میخواهی؟
که برسی به من؟!
من که هنوز خود مردیام،
نگهبان گورستان خرافات و
طوق بر گردن از مهملات و
اسیر عقل خرابات.
No comments:
Post a Comment