Thursday, December 19, 2024

عاشقانه ها 11 مهدی یعقوبی هیچ

 


جرم وحشتناکی است

عشق در میهن من

و جنایت لب معشوقه خود بوسیدن

و به لب نام خدا 

معنی اش چاپیدن

چارلز داروین من آگنوستیک هستم نه آتئیست

 


من سزاوار این هستم که به عنوان یک خداباور شناخته شوم. این نتیجه‌ گیری تا آنجا که به یاد دارم در ذهنم پر رنگ بود، زمانی که در حال نوشتن کتاب خاستگاه گونه‌ها بودم. و به تدریج با تمام‌ شدن کتاب این نتیجه ‌گیری در من، ضعیف و ضعیف ‌تر شد

خطابه ویکتور هوگو بر سر آرامگاه ولتر

 


ادامه مطلب

زنوفانس اگر گاو ها و اسب ها و شیر ها، دست داشتند

 


But if cattle and horses or lions had hands, or were able to draw with their hands and do the work that men can do, horses would draw the forms of the gods like horses, and cattle like cattle, and they would make their bodies such as they each had themselves.

Xenophanes


اگر گاو ها و اسب ها و شیر ها، دست داشتند و می توانستند با این دست ها نقاشی بکشند، اسب ها تصویر خداهایی چون اسب می کشیدند، و گاوها چون گاوها، شیرها چون شیرها، و خدایان بدنی می داشتند شبیه به همان جانور.

زنوفانس


Sunday, December 15, 2024

Friday, December 13, 2024

عاشقانه 10 مهدی یعقوبی هیچ

 



کاش اینجا بودی
و  خودت می دیدی
کوه و صحراها را
که چه سرسبز و قشنگ
از  شقایق شده اند
کاش اینجا بودی
و  به چشمان خودت می دیدی
که قناری های روی درخت
به ترنم به سرود
باز عاشق شده اند
و هوا پاک و زلال
دره ها رنگارنگ

نوام چامسکی چنین ارقامی را تنها در مساجد ایران می توانید آمارگیری کنید

 


چوب توی آستین کردن

 


چوب توی آستین کردن 

یکی از انواع تنبیه خلاف کاران که تا دوره ی قاجار نیز رایج بود، چوب در آستین کردن وی بوده است. ترتیب آن نیز چون این بود که دو دست محکوم را به شکل افقی نگاه می داشتند و سپس چوبی محکم و خم نشدنی را به موازات دست های محکوم از

یک آستین لباس او وارد کرده و از آستین دیگرش خارج می کردند. سپس مچ دست ها را با طنابی محکم به آن چوب می بستند تا محکوم دیگر نتواند دست هایش را به چپ و راست یا بالا و پایین حرکت دهد و یا آن ها را خم کند.

پس از آن، مدتی او را در جایی رو باز نگاه می داشتند تا پشه و مگس و دیگر حشرات مزاحم و چندش آور بر سر و صورتش بنشینند و او نتواند آن ها را از خود براند.

دست های محکوم به دلیل بی حرکت ماندن پس از مدتی کرخت و بی حس می شد و هجوم و حملات پشه ها و مگس ها بر سر و صورتش آن اندازه ناراحت کننده و چندش آور می گردید که دیری نمی گذشت که فریادش به آسمان بلند می شد و درخواست عفو و بخشش می کرد.

« این عبارت را به هنگام تهدید کسی به تنبیه شدن به کار می گیرند»


الماس یک تکه زغال سنگ است که

 



Tuesday, December 10, 2024

Sunday, December 08, 2024

عاشقانه ها ( 9 ) مهدی یعقوبی هیچ

 



 « 9 »
خاطرت می آید 
لب ساحل من و تو
میدویدیم آرام
بی خیال از همه چیز
زندگی بود به کام

ابومحمد جولانی، رهبر شورشیان سوری هیئت تحریر شام کیست؟

 


ادامه مطلب

غلامحسین ساعدی من به هیچ صورت نمی خواستم کشور را ترک کنم

 


من به هیچ صورت نمی خواستم کشور خود را ترک کنم ولی رژیم توتالیتر جمهوری اسلامی که همه احزاب و گروه‌های سیاسی و فرهنگی را به شدت سرکوب می کرد، به دنبال من هم بود. ابتدا با تهدیدهای تلفنی شروع شد
مجبور شدم از خانه فرار کنم و مدت یک سال در یک اتاق زیر شیروانی زندگی نیمه مخفی داشتم
مأموران رژیم در به در دنبال من بودند. ابتدا پدرم را احضار کردند و گفتند به نفع اوست که خودش را معرفی کند، و به برادرم که جراح است، مدام تلفن می‌کردند و از من می‌پرسیدند. یکی از دوستان نزدیک مرا که بیشتر عمرش را به خاطر مبارزه با رژیم شاه در زندان گذرانده بود، دستگیر و بعد اعدام کردند و یک شب به اتاق زیر شیروانی من ریختند ولی زن همسایه قبلاً مرا خبر کرد و من از پشت بام فرار کردم
با تغییر قیافه و لباس به مخفیگاهی رفتم شش هفت ماهی در مخفیگاه بودم
در تاریکی مطلق زندگی می کردم
اغلب در تاریکی می نوشتم. بیش از هزار صفحه داستانهای کوتاه نوشتم. در این میان برادرم را دستگیر کردند و مدام پدرم را تهدید می کردند که جای مرا پیدا کند، و آخر سر دوستان ترتیب فرار مرا دادند و من با چشم گریان و خشم فراوان و هزاران کلک از راه‌ کوه‌ها و دره‌ها از مرز گذشتم و به پاکستان رسیدم و با اقدامات سازمان ملل و کمک چند حقوقدان فرانسوی ویزای فرانسه گرفتم و به پاریس آمدم

*****
 سخنرانی در سالروز مرگ صادق هدایت بر مزار او که به دعوت کانون نویسندگان ایران در تبعید برگزار شده بود. به نقل از الفبا، شماره ۲، بهار ۱۳۶۲

عبید زاکانی سلطان محمود روزی در غضب بود

 



سلطان محمود روزی در غضب بود. طَلحَک (=دلقک) خواست که او را از آن ملالت بیرون آرد. گفت: ای سلطان نام پدرت چه بود؟ سلطان برنجید. روی بگردانید.

 طلحک باز برابر رفت و هم‌چنین سؤال کرد.

 سلطان گفت: مردک قَلتبان سگ، تو با آن چه‌ کار داری؟

گفت: نام پدرت معلوم شد، نام پدر پدرت چه بود؟ سلطان بخندید».

Sunday, December 01, 2024

عاشقانه ها (8) مهدی یعقوبی هیچ


 

خانه  ام باز  که خوشبو شده است
پر از نسترن و میخک و شب بو شده است
من  به عمرم که چنین شاد نبودم هرگز
اینچنین خرم و آزاد نبودم هرگز

از سفر چلچله ها بر گشتند
آسمان آبی و خوشرنگ و زلال
و چه سرسبز که کوه و دشتند

سخنان انگیزشی - آرامش بعد از طوفان پاداش استقامت صخره هاست