در دوران حکومت واثق هنگامی که بغا ( یکی از فرماندهان متوکل ) با لشکرش از بیرون مدینه می گذشت ، امام هادی علیه السلام فرمود « بیایید از شهر خارج شویم تا لشکر این فرمانده ترک را تماشا کنیم .
ما از مدینه خارج شدیم در این هنگام یکی از ترک ها از مقابل ما عبور کرد . امام هادی علیه السلام با زبان ترکی به او چیزی گفت . او از اسب پیاده شد و سم اسب امام را بوسید . من آن شخص ترک را سوگند دادم و از او پرسیدم : امام هادی به تو چه گفت ؟
او پرسید : این مرد پیامبر است ؟
گفتم نه پیامبر نیست .
گفت : او مرا با نامی که در کودکی در شهر خودمان مرا با آن می خواندند صدایم زد . از آنها که اکنون با من اند هیچکس از این نام خبر ندارد .
بحارالانوار ، ج 50 ص 124
یکی از نگهبانان متوکل می گوید . مرد شعبده بازی را از هند آورده بودند که کارهای خارق العاده انجام میداد . متوکل که دوست داشت امام نقی را خجالت زده کند ، به شعبده باز گفت : اگر علی بن محمد را سر افکنده کنی هزار دینار خالص به تو می دهم .
شعبده باز گفت : دستور بده نانهای سبک و نازکی بپزند و در سفره بگذارند و مرا کنار او جای بده .
سفره گسترده شد . شعبده باز کنار پشتی ای که عکس شیری بر آن نقش بسته بود نشست . هنگام غذا امام هادی علیه السلام دست برد نانی بر دارد اما با شعبده آن شخص ، نان از زمین بلند شد و همه حضار در مجلس خندیدند .
در این هنگام امام هادی علیه السلام دست خویش را به پشتی زد و به نقش شیر روی پشتی فرمود : این مرد را بگیر .
در همین لحظه شیر به صورت شیر درنده ای زنده شد و بیرون پرید و آن مرد را بلعید ، آن گاه باز سر جای خودش قرار گرفت و مثل سابق به صورت نقشی در آمد . همگان متحیر شدند . امام هادی علیه السلام بر خاست تا از مجلس خارج شود . متوکل گفت : در خواست می کنم بنشینید و این مرد را دو باره بر گردانید .
امام فرمود : سوگند به خدا دیگر او را نمی بینی ، آیا می خواستی دشمنان خدا را بر اولیا ء خدا مسلط کنی و از مجلس متوکل خارج شد و از آن مرد شعبده باز دیگر اثری دیده نشد .
بحار الانوار ، ج 50