کلب حسن بعد از شنیدن خبر تصویب قانون ازدواج با فرزند خوانده ها در حالی که اشک شوق از چشمها به لب و لوچه هایش سرازیر میشد نماز شکری بجا آورد و پس از آن عصای نقره ایش را از کنار در بر داشت و پرده های گلدار اتاق خوابش را کنار کشید و در حالی که از درد کمر آه و ناله سر میداد خم شد و از زیر تختخواب صندوقچه ای آهنین را بیرون کشید و بعد از خواندن چند دعای عجیب و غریب و پف کردن به چپ و راستش دسته کلید را در قفل انداخت و چند بار چرخاند و بازش کرد . آنگاه در همانحال که با چشمهای کنجکاوش اطراف اتاق را می پایید دست برد و یک گردنبند طلا و چند بسته اسکناس درشت بر داشت و در جیبهای گشادش در زیر عبای قهوه ای رنگش پنهان کرد و در صندوق را دوباره خوب مهر و موم کرد و در زیر تخت خواب گذاشت . سپس ...
تا فکر شما که در غل و زنجیر است - آزادی دست و پایتان تزویر است - برخیز و غبار روح خود را بتکان - اندیشه نو شدن همان تغییر است - مهدی یعقوبی (هیچ)
Wednesday, October 23, 2013
فرزند خوانده - داستان تازه ای از مهدی یعقوبی
کلب حسن بعد از شنیدن خبر تصویب قانون ازدواج با فرزند خوانده ها در حالی که اشک شوق از چشمها به لب و لوچه هایش سرازیر میشد نماز شکری بجا آورد و پس از آن عصای نقره ایش را از کنار در بر داشت و پرده های گلدار اتاق خوابش را کنار کشید و در حالی که از درد کمر آه و ناله سر میداد خم شد و از زیر تختخواب صندوقچه ای آهنین را بیرون کشید و بعد از خواندن چند دعای عجیب و غریب و پف کردن به چپ و راستش دسته کلید را در قفل انداخت و چند بار چرخاند و بازش کرد . آنگاه در همانحال که با چشمهای کنجکاوش اطراف اتاق را می پایید دست برد و یک گردنبند طلا و چند بسته اسکناس درشت بر داشت و در جیبهای گشادش در زیر عبای قهوه ای رنگش پنهان کرد و در صندوق را دوباره خوب مهر و موم کرد و در زیر تخت خواب گذاشت . سپس ...